March 2015 Archives

توسط ياكووُس كامپانلِيس

برگردان: اصغر نصرتی

 

Unbenannt1.jpg

من بر اين باورم كه تآتر هرگز نابود نخواهد شد و گمان دارم كه اين هنرِ روزگاران كهن ، هنر آينده نيز خواهد بود. اين تنها خواسته و نياز ايجادگران تآتر‌، نويسندگان، بازيگران، كارگردان‌ها و ديگر همكارانشان نيست، بلكه تماشاگران هم ميخواهند كه تآتر در آينده حضور داشته باشد.

به راستي پيشگويي خوشبينانه‌ي من بر چه اساسي استوار است؟ بر اين باور كه مي‌گويد تآتر ريشه‌ در روح و روان آدمي دارد و از آن جدايي‌ناپذير است!

واقعيت سفر انسان به كره ماه، امروز ديگر امري عادي و قديمي به نظر ميرسد. همانطور كه سفر انسان به مريخ و حتي پيدايش تورهاي مسافرتيِ آينده  بدانجا، ديگر چندان هيجاني ايجاد نمي‌كند، به‌رغم همه‌ي اين پيشرفت‌ها در عصر تسخير فضا، ما همچنان به تآتر ميرويم و خود را در دنيايي به نام هنر مي‌يابيم كه همچنان بر همان پايه‌ها و با اتكا بر همان ابزارهايي بنا شده و هستي خود را ادامه مي‌دهد كه در عصر قديم، يعني در عصري كه سنجش زمان در آن توسط ساعت آفتابي نوآوري‌ تكنيكي مهمي تلقي مي‌شد.

من اين رابطه‌ي آشكار و بي‌زمان ميان انسان و تآتر را رابطه‌اي ابدي مي‌بينم. فكر مي‌كنم از آن رو اين رابطه چنين است كه تآتر با اينكه به پديده‌يي اجتماعي فراروييده، در بنياد خويش پديده‌ا‌ي طبيعي ست. پيدايش تآتر زماني رخ داد كه انسان سعي داشت تجارب خويش را به ياد آورد و آگاهانه نمايشگري كند، يعني عمل خويش را برنامه‌ريزي كرده، براي تحقق بخشيدن به تصورات خويش به نقشه و برنامه‌ي از پيش تدوين شده‌اي متوسل شود.

به واقع نخستين اجرا در مخيله‌ي همان نخستين انسان شكل گرفت و اين به آن معناست كه هر كدام از ما اين نياز و توانايي مادرزادي را داريم كه بازي كنيم. آيا هرگز توجه كرده‌ايد كه ما همه، بدون استثنا، اجراي «نمايش» هايمان را همراه خود به همه‌جا ميبريم، نمايشي كه هم بازيگر اصلي و هم تماشاگر آن خودمان هستيم؟ در بسياري موارد حتي نويسنده، كارگردان و صحنه‌پرداز اين «نمايش» هم. كِي و چگونه اين امر رخ مي‌دهد؟ وقتي كه ما خود را براي يك موضوع و يا ديدار مهم آماده مي‌كنيم: ما مجموع جريان برنامه را در ذهن تصوير مي‌كنيم تا بتوانيم براي خود تعيين كنيم، چگونه رفتار كنيم. آيا خاطرات و روياهاي ما هنگامي كه بخشي از آنها به تحقق مي‌پيوندند، خود يك نمايش خصوصي نيستند؟

من به آينده‌ي تآتر عميقا باور دارم، زيرا كه معتقدم انسان هرگز از نياز شناخت خويش، يعني از نياز نگاه كردن به خود و بررسي رفتارش دست نخواهد كشيد. چرا كه ما هرگز نمي‌توانيم بدون ارضاي نيازهاي روحي خود زندگي كنيم. پديده‌اي كه هنر تآتر از آن ناشي شده، ساليان سال همواره موجبات خلاقيت را فراهم آورده و در آينده  نيز فراهم خواهد آورد! تا زماني كه انسان ثمره‌ي طبيعي عشق باقي بماند!

 

                  ياكووُس كامپانلِيس

       مارس 2001


در باره ياكووُس كامپانلِيس

ياكووُس كامپانلِيس در سال 1922 در جزيره‌ي ناكسوسِ يونان به دنيا آمد. وي در سال  1935 با خانوده‌ي خود به آتن كوچ كرد و هنوز هم در آنجا زندگي مي‌كند. در آتن وي روزها به كار و شب‌ها به تحصيل مشغول بود. او به هنگامه‌ي جنگ جهاني دوم به نيروهاي مقاومت پيوست.

فرار به خاور نزديك و سپس سوئيس و عاقبت پس فرستادن خارجي‌ها به كشورشان، كامبانلِيس را مجبور به اقامت در مآوتهاوزن (اتريش) كرد، جايي كه تا آزادي آن در پنجم ماه مه  1945 توسط متفقين، محل زندگي وي محسوب مي‌شد.

وقتي ياكووُس كامپانلِيس، با پايان گرفتن جنگ، به آتن برگشت، تآتر يونان، به ويژه نمايشنامه‌هاي كارلوس كون، دوران صعود را به سر مي‌برد. ديدن نمايشي از «كون» كه تصويرگر مرگ زنان و كودكان در اسارتگا‌ه‌هاي نازي بود، بر او تاثير ژرفي نهاد  و زندگي او را دگرگون كرد. كامپانلِيس از آن پس تصميم گرفت تا براي تآتر كار كند. وي سعي كرد هنرپيشه شود، اما همانطور كه خود مي‌گويد: ‍"مدرك تحصيلات دبيرستاني نداشتم و به همين خاطر نمي‌توانستم به مدرسه‌ي بازيگري بروم. بنابراين تصميم گرفتم ... بنويسم." خيلي زود اثبات شد كه اين بهترين تصميم ممكن بود. نمايشنامه‌هاي وي از همان ابتدا مورد توجه قرار گرفتند و به روي صحنه رفتند.

كامپانلِيس تاكنون بيش از پنجاه نمايشنامه و فيلمنامه نوشته است. نفوذ و تاثير وي بر تآتر يونان  از همين نكته پيداست كه دوره‌ي ادبي پس از جنگ جهاني دوم را با نام وي، "دوره كامپانلِيس"، مشخص مي‌كنند. نمايشنامه‌هاي كامپانلِيس در يونان و بيرون از يونان تا كنون بارها اجرا شده و به بسياري از زبان‌هاي ديگر برگردانده شده اند. كامپانلِيس عضو انستيتوي بين‌المللي تآتر (ITI) و آكادمي  علوم و هنرهاي زيباي يونان است

 

| (نظر دهيد)


آنچه در زير مي‌خوانيد گفتگويي است با سعيد سلطانپور كه پرسشگران، فرامرز طالبي و بهزاد عشقي، سعي دارند نقطه‌نظرات هنري سلطانپور را در زمينه‌ي «هنر مقاومت» بدانند. اين گفتگو را كه به‌نظرمي‌رسد در سال 1359 انجام‌گرفته باشد، ما از كتاب «برگزيده آثار فدايي خلق سعيد سلطانپور»،  انتشارات انجمن دانشجويان  ايراني در فرانسه (هواداران سازمان چريك‌هاي فدايي خلق ايران)، برگرفته ايم.                                 (كتاب‌نمايش)

 



پيشگفتار:

هنر مقاومت به طور اعم، و هنر مقاومت 25 سال اخير به طور اخص، مضمون سلسله گفت‌وشنودهايي با سعيد سلطانپور است. اين گفت‌وشنود در ادامه‌ي خود، بيشتر روي هنر مقاومت دهه‌ي پنجاه، و هنرهايي كه سلطانپور در آن متخصص است ( مثل شعر و نمايش ) فرود خواهد آمد. خصوصا نمايش خياباني و يا تآتر فضاي آزاد و شناخت معيارهاي حقيقي آن در اين گفت‌وشنود مورد بررسي قرار خواهد گرفت. نظر به اينكه سلطانپور، با اجراي نمايش «عباس آقا كارگر ايران‌ناسيونال‌» و «مرگ بر امپرياليسم»، از پيشقراولان اين شيوه‌ي تآتري در ايران است، صحبت‌هاي او در اين زمينه، مخصوصا براي كساني كه در شيوه‌ي تآتر خياباني تجربه مي‌كنند، بسيار سودمند تواند بود. در اين مقدمه توضيح دو نكته را لازم ميدانيم:

1 ـ متن اين گفت‌وشنود روي نوار ضبط شده. برگردان زبان شفاهي نوار به زبان نوشتاري، در ضمن حفظ مفاهيم و كلمات سلطانپور، گه‌گاه تغييراتي را در محدوده‌ي لحن و زبان، و نه مفاهيم، باعث آمده است. 

2 ـ در اين گفتگو سعي‌كرده ايم تا از طريق پرسش‌ها بينش هنري سلطانپور را براي خواننده روشن‌كنيم. در پاره‌يي موارد ميان مصاحبه‌كننده و مصاحبه‌شونده توافق نظر وجود نداشته. اين تعارض اما در متن گفت‌وشنود يا اصلا متجلي نشده يا كمتر متجلي شده است. زيرا هدف اين گفت‌وشنود اساسا مجادله و مباحثه نبوده بلكه صرفا شناخت نقطه‌نظرهاي هنري سلطانپور بوده است كه وقتي اين ديدگاه، از طريق گفت‌وشنودها، به صورت منسجم و سازمان‌يافته‌يي ظاهر شد، بعدها مي‌تواند مورد بحث نظريات مخالف و موافق قرار بگيرد.


| (نظر دهيد)

شريفه بني هاشمي


 

اين نمايشنامه تقديم مي‌شود به همه‌ي پدر و مادراني كه در گذار از اين دوران سياه و مهاجرت اجباري و تبعيد، جگرگوشه هايشان را به انحاء مختلف از دست دادند.

چهره ها:

زن

مرد

سرخوان

همسرايان ( غير از سرخوان 2 يا 4 نفر )

 

صحنه اول

 

(در گوشه‌ي صحنه درختي و زير آن سكويي ست و روي سكو زن نشسته است و بالاي سر او مرد ايستاده، با شاخه‌ي گل سرخي در دست. هر دو با ماسك و ثابت هستند. در گوشه‌ي ديگر همسرايان ايستاده‌اند. نور كمي در هر دو طرف.)


| (نظر دهيد)


آنچه در زير مي‌آيد، نقطه‌نظرات مختلف و كوتاهي‌ست كه پروانه سلطاني، ايرج زهري، ناصر رحماني‌نژاد و مصطفي اسكويي در باره‌ي سعيد سلطانپور و تآتر او ابراز داشته اند.  (كتاب‌نمايش)

مصطفي اسكويي

·               انجمن ملي تآتر ايران (سعيد سلطانپور 1360-1321)

سعيد

 سلطانپور زاده در شهر سبزه‌وار به سال 1321 مي‌باشد، كه بلافاصله پس از اتمام تحصيل دبيرستان در آن شهر و توفيق در امتحان ورودي «هنركده آزاد هنرپيشگي آناهيتا» به اتفاق مادر فرهنگي و برادر كوچكتر از خود ساكن تهران شد و به عنوان آموزگار در «وزارت آموزش و پرورش» استخدام گرديد.

سلطانپور نيز، همانند بسياري ديگر، از بيرون ارتزاق و در «آناهيتا» تحصيل مي‌كرد. وي با علاقه‌اي سرشار و ذوقي وافر در ابعاد مختلف: نمايشي، سينمايي و انتشاراتي تحصيل و طبع‌آزمايي مي‌نمود. طي سال‌هاي1344-1340 سلطانپور، يكي از مجريان پي‌گير آفرينش‌هاي صحنه‌اي و مشاركت كنندگان انتشاراتي بود. پنج شماره آخر مجله ماهنامه «آناهيتا» حاوي نخستين گام‌هاي سلطانپور در زمينه شعر و مقاله مي‌باشد.

| (نظر دهيد)

آنچه اينجا درباره‌ي نمايش «عباس‌آقا...» نقل مي‌كنيم برگرفته از روزنامه‌ها، مجله‌ها و كتاب‌هاي مختلفي است كه در دوران اجراي اين نمايش در ايران چاپ شده اند. از آنجا كه سعيد سلطان‌پور و نحوه‌ي كار وي بيشتر عرصه‌ي سياسي را دربرمي‌گرفته، و از آنجا كه نمايش «عباس‌آقا ...» بسيار صريح به سراغ مسايل و دشواري‌هاي كارگران در آن دوره رفته بود، بيشتر جرايد وابسته به احزاب و جريان‌هاي سياسي نيز نسبت به اين نمايش عكس‌العمل نشان دادند. دوران پر تشنج و سرشار از مرزبندي و ديواركشي چنان وضع گفتمان و شيوه‌ي‌ نقد را آلوده و منحرف كرده بود كه هركس تنها و تنها بر اساس منافع گروهي و حزبي خود فعاليت تآتري، به ويژه اين نوع فعاليت، ديگران را «بررسي» مي‌كرد. بي‌شك نتيجه‌ي آن هم نمي‌توانست براي همگان به يك اندازه رضايتمند باشد. با اينهمه آنچه در مطبوعات آن زمان در باره‌ي اين نمايش منعكس شده، ماحصل «نقد» آن زمان است و چون امكان و انتخاب ديگري هم وجود نداشت ما به همين‌ها «بسنده» كرديم. به همين دليل نقل اين مطالب نه يك انتخاب بلكه يك اجبار بوده است. مي‌دانيم كه نقدهاي ديگري نيز در مطبوعاتِ آن دوره به چاپ رسيده بودند كه متاسفانه ما با همه‌ي تلاش‌مان نتوانستيم آنها را به‌دست‌آوريم. با وجود اين همين چند «نقد» كوتاه تا حدودي تصويري دقيق و تيپيك از جو نقد‌نويسي سياسي بر تآتر آن دوران به‌دست‌مي‌دهد و مي‌تواند در بررسي‌هاي تاريخي مقوله‌ي نقدنويسي در ‌تآتر مورد توجه و دقت اهل تحقيق قرارگيرد.

در درج اين مطلب‌ها سعي شده است هم نكته‌نظر مخالفين و هم موافقين منعكس شود. در نقل هم سعي بر اين بوده كه آنچه مربوط به خود نمايش است ذكر شود و تا حد ممكن از ورود به نقطه‌نظرهاي صرفا سياسي اجتناب گردد. گرچه در مواردي اين كار واقعا غير ممكن بود. در پايان از همه‌ي كساني كه در اين باره نقد و يا نوشته‌يي دارند درخواست مي‌كنيم تا مطالب‌شان را براي كتاب نمايش ارسال دارند تا در شماره‌هاي آينده به چاپ برسانيم.    (كتاب نمايش)

| (نظر دهيد)

اميرحسين آريانپور 



Textfeld: اميرحسين آريانپور،عكس برگرفته از كيهانِ چاپلندن

امیر حسين آريانپور در 9 اوت 2001 در تهران درگذشت. وي سال‌ها در كنار تدريس و پژوهش‌هاي علمي - اجتماعي توجه خاصي هم به هنر تآتر داشت. آنچه در اينجا مي‌خوانيد متن پيام ملي روز جهاني تآتر است كه آريانپور در سال ۱۳۶۰ عهده‌دار ارسال آن شد. اين پيام (۱) در بهار همان سال در مراسمي به همين مناسبت در تالار رودكي، توسط خود وي براي حاضرين خوانده شد.                                   
      (كتاب‌نمايش)

 

يادي از گذشته‌ها، نامي از مردگان نزد زندگان، نزد زنده‌ترين زندگيان، هنرمندان،  هنر دوستان، شما. پيام گذشته به ما:

از آغاز انسان‌ها براي زيستن ناگزير از كار، كار گروهي، ناگزير از دو كار- طبيعت را دگرگون كردن و خود را براي دگرگوني طبعيت، بسيجيده كردن، دگرگون كردن طبيعت با كردارِ گروهي، و بسيجيده كردن خود با القا و اعلام خواست‌هاي گروهي، آن يك: توليد اقتصادي، اين يك: هنر آفريني، توليد اقتصادي براي تحميل خواست‌هاي همگاني بر طبيعت، هنر آفريني براي تلقين خواست‌هاي همگاني به انسا‌ن‌ها.


| (نظر دهيد)

سعيد سلطانپور

طرح از فریده  رضوی

saed 3.png


 

اكنون

 كه در جوامع طبقاتي، بيش از هر زمانِ ديگر، هنر و انديشه، به مثابه سلاحي ارزان و موثر بازاردارد و وسيله‌‌يي جادويي براي ماندگاري طبقه‌ي وابسته به امپرياليسم جهاني است و همواره در جهت تحميق مردمان محروم و عامي به كار گرفته مي‌شود، كوشش براي بيداري و آنگاه پيگيري سرشار از ايمان، براي هوشياري مردم، وظيفه‌ي آرماني هنرمنداني ست كه با درك توان و لياقت تاريخي مردم و همچنين تحليل و شناخت حقوقِ ازدست‌رفته‌ي ايشان، انديشه‌ي مبارز خود را به سلاح اقدام مجهزكرده اند و براي اكتساب حقوقِ ربوده شده‌ي "كار" و تنظيم مردمي آن، به بهاي تحقير و تهديد و زندان و شكنجه و خون و مرگ خويش مي‌كوشند. طبقه‌ي استثمارگر با پشتوانه‌ي ربوده‌ي خويش كه تبلور و تراكم نيروي " كار" مردمان محروم و خاموش است، به موجوديت تحميلي خويش قدرتي شيطاني بخشيده و زير سلطه‌ي تجهيزات نظامي، فرهنگ انحطاطي خود را به لعاب مفاهيم مترقي هنر و فرهنگِ امروز مي‌آلايد و مي‌گسترد تا بيش‌ازپيش پاسخگوي نيازمنديهاي متجاوزين جهاني باشد.


| (نظر دهيد)

 اصغر نصرتی


وقتي خواستم انگيزه‌ي تهيه‌ي ويژه‌نامه‌هاي تآترپيشگان را عملي‌سازم، نام سعيد سلطانپور را نيز در ليست ويژه‌نامه‌ها جاي‌دادم. اما وقتي فكر و انگيزه‌ي خويش را با ديگر تآترورزان درميان‌گذاشتم، اين پرسش بجا پيش آمد كه چرا سعيد سلطانپور؟ آيا سعيد سلطانپور در تاريخ تآتر ايران از چنان جايگاهي برخوردار است كه بتوان برايش ويژه‌نامه‌يي تهيه ديد؟ بخشي از اين پرسش را دوستاني كه براي اين ويژه‌نامه مقاله فرستاده‌اند، پاسخ داده‌اند. بخش ديگر پاسخ نيز به عهده‌ي من  مانده است.

سهم عمده‌ي زندگي هنري سعيد سلطانپور صرف فعاليت سياسي و مبارزه در راه آرمان‌هايش گشت. از همين رو او هرگز به قدر كافي و لازم زمان طرح توانايي‌هاي خود و بروز آن‌ها را نيافت، چرا كه عمر و زندگي او به دست سياست‌پيشگان تيره‌انديش بلعيده شد و چه بسا كه اگر چنين نمي‌شد، امروز وي نيز با ثمراتي به‌مراتب بيش از بسياري ديگر مي‌توانست براي هنر تآتر ما مفيد واقع شود. سرزمين ما سال‌ها سرزمين بي‌عدالتي و زورگويي بوده و هست. در چنين زمانه‌يي انسان‌هايي چون سلطانپور كه سراپا شيفته‌ي مبارزه هستند و در آتش آن مي‌سوزند، نمي‌توانند تنها به هنر و يا هنر براي هنر بينديشند. ظرف وجودي هنر، با همه‌ي وسعت آن، براي اين‌گونه انسان‌ها كافي‌ نيست. از همين رو هرچه كرده‌ و گفته باشند، برايشان اندك است. آن‌ها مدام در شعله‌ مي‌زيند، مي‌سوزند و مي‌سوزانند. سلطانپور جرقه‌اي بود كه يك دم در تيرگي دوران خويش درخشيد و رفت. اين درخشندگي، اين گرما و اين شعله تا مدت‌ها ماندگار خواهد بود. به همين خاطر حبس و شكنجه و سرانجام كشتن چنين انسان‌هايي تنها ننگي‌ست بر دامن مجريانش. بي‌شك كساني كه زندگي انسان‌ها را با انديشه‌هاي محدود و نفعِ آنيِ خود قالب مي‌زنند، نمي‌توانند وجود امثال سلطانپورها را تحمل كنند. پس قصد جانش مي‌كنند. سلطانپور يكي از هزاران ستارگاني بود كه او را از آسمان هنر تآتر ايران به زمين كشيدند.

از همين رو ضروري است كه تلاش هنرمندي را كه براي انسان‌هاي دردمند و نيازمند زيست و تلاش‌ورزيد و جان خود را در اين راه قرباني‌كرد، گرامي‌داشته و بر كوشش او ارج گذاريم. سپاس و قدرداني از چنين مردماني، انگيزه‌ي متعهد زيستن و براي انسان‌ها بودن را در تك تك ما زنده نگه مي‌دارد. اين باور را در ذهن تك تك ما هماره تازه نگه مي‌دارد تا فراموش نكنيم كه زمستاني سخت در پشت سرداشتيم و سلطانپور يكي از زمستان شكنان اين دوران يخبندان زور و قلدري بود. بايد حقيقت تلخ اين سرماي جانسوز مرگ و كشتار كه بارها پيكر هنر تآتر را نيز منجمد و بي‌جان ساخت، در ذهن تك‌تك ما باقي بماند. نبايد به بي‌حافظه‌گي تاريخي تن‌داد و هر آنچه بر سرمان آمد را «جبر» زمانه و سستي «اختيار» بدانيم. از همين رو با انتشار ويژه‌نامه‌يي براي سعيد سلطانپور تلاش انسان‌دوستانه‌ي وي را در راه تآتر و هنر ايراني پاس مي‌داريم و يادش را گرامي!

اما از اين بُعدِ بررسي كه بگذريم، سعيد سلطانپور تنها يك قهرمان و مبارز سياسي نبود و اگر تنها بدان بسنده مي‌كرديم، نمي‌توانستيم در كتاب نمايش ويژه‌نامه‌يي برايش چاپ‌كنيم، چرا كه براي بزرگداشت مبارزان جرايد و امكانات ديگري شايسته و بايسته است.

سلطانپور از يك سو نماينده‌ي تآتري در ايران بود كه زبان اعتراض، اصلي‌ترين وسيله‌اش بود. وي سعي داشت از هر اثري كه به روي صحنه مي‌آورد، بخشي از يخ‌هاي شناور سانسور و فشار در درياي هنر جامعه را خردكند. او تلاش داشت وراي ديوار بلند سانسور و فشار، از قالب‌هاي رسمي و دولتي به جهان آزاد خود پرواز كند. البته در اين تلاش گاهي بيشتر از توانايي و انتظار زمانه پيش مي‌رفت و پيش از آنكه پيامي را برساند به دام مي‌افتاد. در اين تلاش اعتراضي البته مواردي هم بود كه از وي انساني پرخاشگر و آشوبگرا مي‌ساخت.

سلطانپور در فعاليت تآتري خود نوعي «تآتر سياسي» را به معناي عام و خاص آن شكل داد. به همين خاطر نادرست نخواهد بود اگر سلطانپور را يكي از نمايندگان اصلي «تآتر سياسيِ» (Politisches Theater) ايران بدانيم.

از سوي ديگر اجراي نمايش «عباس آقا كارگر ايران ناسيونال» و طرح‌هاي بعدي او راهگشاي شكل‌گيري تآتري شد كه اگر دوران فشار و زندان جمهوري اسلامي پيش‌نمي‌آمد، مي‌توانست راهگشاي احيا، حضور و رشد جدي تآتر مستند (Dockumentares Theater) شود كه هنوز در ايران فرصت اظهار وجود پيدا نكرده است.

گرچه انقلاب و جو نسبتا آزاد بعد از آن در سال‌هاي 57 تا 59 به بسياري از جريان‌هاي سياسي اين فرصت و انگيزه را داد كه به سوي تآتر خياباني (Strassen Theater) بروند، اما باز اين سعيد سلطانپور بود كه توانست گام جدي‌تري را در اين عرصه بردارد. «مرگ بر امپرياليسم» نخستين تلاش جدي سلطانپور و يكي از موفق‌ترين تلاش‌هاي تآتر خياباني آن دوران محسوب مي‌شود و اگر بدِ حادثه و تصميم‌هاي كوردلانه و تنگ‌نظرانه‌ي حكومت پيش نمي‌آمد، انواع «تآتر سياسي»، «مستند» و يا «خياباني» مي‌توانستند فرصت بيشتري براي تنفس و رشد بيابند. افسوس كه چنين نشد!

 

| (نظر دهيد)

پرويز لك


 

 

سعيد صداي عاشقان,

سعيد صداي فقيران,

سعيد صداي پاره‌پوشان,

سعيد صداي ناگهان بود.(1)

 

 

saed.png

 

 

اكنون شرايطي ديگر است,

... ما به هنر و ادبياتِ خشمگين نيازمنديم, به تآتر خشمگين و حتا هولناك, تآتري كه با سوختِ خون و عصب از رذيلانه‌ترين روابطِ آراسته‌ي طبقاتي در پايگاهِ صحنه پرده‌برمي‌گيرد تا انسانِ محروم ايراني را در كانونِ مصلوبِ حقيقتِ وجوديِ خويش قراردهد.(2)

اين صداي كسي است كه در دورانِ سياهِ ستم‌شاهي و پس‌ازآن در اين دورانِ سياهِ ارتجاع و در هجومِ طاعونِ پس از طاغوت و شكنجه و سانسور آني از نوشتن, گفتن و كوشش‌هاي سازنده نيارست و در اين راه تا آنجا پيش رفت كه خون خود را در راه آرمانهاي سرخ خويش نثار مردمي كرد كه او آنها را پاره‌پوش و از نوادگان"كاوه و مزدك مي‌داند".(3)

| (نظر دهيد)


ياسمينا رضا در گفتگو با راينهارد پالم

برگردان اصغرنصرتي (چهره)

Unbenannt22.png

 

مقدمه مترجم

هنگام تهيه مقاله‌ي «تراژدي‌هاي مضحک» (اين مقاله در شماره 13 کتاب نمايش به چاپ خواهد رسيد.) که بررسي است از آثار و زندگي هنري یاسمينا رضا، بازيگر و نمايشنامه‌نويس فرانسوي، به سه مصاحبه از ياسمينا رضا برخوردم که دريغم آمد علاقمندان را از خواندن آنها بي‌بهره کنم. و آنچه در اينجا مي‌خوانيد يکي از اين سه گفتگو‌ست.

ياسمينا رضا در سال 1957 در پاريس دنيا آمده است. پدرش ايراني و مادرش مجار ا‌ست. او آرزو داشت موزيسين شود، اما هنرپيشه‌ي تآتر شد و در پي آشنايي با صحنه به نوشتن نمايشنامه اقدام ورزيد. نخستين نمايشنامه‌ي خويش را با عنوان «گفتگو در پي تدفين» در سال 1987 در پاريس به چاپ رساند. اين نمايشنامه او را در فرانسه به شهرت رساند و جايزه‌ي «مولير» را، به عنوان بهترين نمايشنامه، از آن خود کرد. وي اين جايزه را سه سال بعد براي نمايشنامه‌ي ‌ديگرش با عنوان «سفر به زمستان» (1990) دريافت کرد. اما آنچه شهرت ياسمينا رضا را از محدوده‌ي کشور فرانسه به جهان گسترش داد نمايشنامه‌ي هنر (1994) بود. اين نمايشنامه امروز در بسياري از کشورهاي اروپايي و غير اروپايي، از جمله در ايران، به روي صحنه رفته است. امروز نمايشنامه‌هاي ياسمينا رضا در فرانسه بيشترين تماشاگر را به خود جذب کردهاند و توانسته‌اند از او نمايشنامه‌نويسي موفق و مدرن بسازند. در پي شهرت نمايشنامه هنر بود که بسياري از تآترهاي اروپايي سعي داشتن نخستن اجراهاي نمايشنامه‌ي بعدي او را از آن خود کنند. نخستين اجرا  نمايشنامه‌ي بعدي او، «سه‌بار زيستن"، در کشور اتريش رخ داد و امروز نمايشنامه‌ي «مرد سرزده»ي او بسان هنر در بسياري از کشورها از جمله آلمان صحنه‌هاي تآترها را از آن خود کرده است ياسمينا رضا علاوه بر نمايشنامه‌هاي نامبرده دو رمان و يک فيلمنامه هم دارد که کم‌و بيش از شهرت برخوردارند. از ميان نمايشنامه‌هاي یاسمينا رضا « هنر» دو بار به فارسي برگردانده شده و در ايران به چاپ رسيده است.

  در نمايشنامه‌ي «مرد سرزده» توصيفي داريد از سرانجام زندگيِِ معناباخته‌ي يک نويسنده‌، از سوي ديگر در «سفر در زمستان» به مقدار زيادي بسان اوديسه‌ي اِِما ميلستاين، يك تقديرگرايي كنايه‌آميز ستاره‌ي بخت خوان ... اگر توصيف زندگي خودتان نباشد، داستان بيشتر به يك افسانه‌سرايی شبيه است؟

پاسخ                   شخصيت نمايشنامه «سفر در زمستان» الهام‌گرفته از زندگي زني‌ست كه من او را مي‌شناختم و واقعي است. از طرف من غيب‌گويي يا پيشگويي نشده. من در به پاريس دنيا آمده‌ام. پدر و مادرم خارجي بودند، زندگي‌ام همواره معمولی جريان داشته، در پاريس به مدرسه و دانشگاه رفتم. خانواده‌‌ام مرفه بودند، اما نه خيلي زياد. من هرگز به سفر دور دنيا نرفته‌ام. چيزي که در زندگي من کمتر معمولی است پراکندگی خويشانم در سراسر جهان است. عمو، عمه و پدربزرگم. اينها همه تاثيرات زيادي را چه در نوشتن و چه در ساختن فرهنگ شخصي موجب شده‌اند، وگرنه ...

                اسم شما آدم را به ياد مينياتور ايراني مي‌اندازد ...

پاسخ                   بله درسته، از طرف پدري نصبم به يهودي‌هاي اسپانيا مي‌رسد كه پانصد سال پيش رانده شده‌اند و در ايران، در منطقه بخارا، ازبكستان امروزي، اسكان گزيدند، ساكن ايران شدند، اسامي خود را ايرانيزه ‌كردند و نام تيپيك يهودي «گداليا»ي ما به «رضا» تغيير يافت. ياسمينا را هم به خاطر ريشه‌ شرقي‌ام انتخاب كرده‌اند. مادرم مجاريست. والدينم در پاريس با هم آشنا شده‌اند. اين اصل و نصبم، اما باقي ديگر زندگي‌ام ديگر بي‌معني‌ست.

پرسش               تقريبا همه‌ي آدم‌هاي نمايشنامه‌هاي شما با هنر رابطه‌ دارند؛ در «سفر در زمستان» و «ياشا» به موسيقي، در «هنر» به نقاشي، در «مرد سرزده» به ادبيات. و همگي زندگي مرفهي دارند.

پاسخ                   همه‌ي آثار من كم يا زياد، نوعي زندگي‌نامه‌ي شخصي هستند. من گمان مي‌كنم كه آدمي تنها از آنچه او را احاطه كرده مي‌تواند به خوبي سخن بگويد. به عنوان خواننده، همه‌ي محيط‌هاي اجتماعي برايم جالب هستند، اما به عنوان نويسنده ناتوان هستم از انسان‌هايي بنويسم كه دشواري‌هايشان را نمي‌شناسم و تجربه‌ نكرده‌ام.

               اما همه‌ي آدم‌هاي شما پيرتر ازسن خود شما هستند.

پاسخ                   اين درست است. اما روزي عوض خواهد شد. نوشتن براي من کاووش انسان است، پايان دادن به ناشناخته‌هاست. براي من جالب نيست كه از زني همسن و سال خودم سخن بگويم. اما در پوست آدم‌هايي که مسن‌تر از او هستند و از تجربه‌هاي ديگري غير از تجربه‌هاي من برخوردارند نفوذ کردن، هيجان‌انگيز است. در پوست يک مرد نفوذ کردن (به عنوان يک نويسنده زن ريسک بيشتري همراه دارد. من هرگز يک مرد نخواهم شد، تا زندگي ديگري را تجربه کنم ...

پرسش               ساختمان بيروني نخستين نمايشنامه‌هاتان بيشتر نمايشنامه‌هاي اواخر قرن 19 و آثار نويسندگاني چون چخوف و اشنيتسلر[1]، را به ياد مي‌آورد.

پاسخ                   امکان دارد. اما اينها نويسندگاني نيستند که من از آنها تاثير گرفته باشم.

               حتي يکبار هم از چخوف ...

پاسخ                   نه، من متاثر از کسان ديگري بوده‌ام، اما من نام کساني را که بر من تاثيرگذاشته‌اند، فاش نمي‌کنم.

           پس از نمايشنامه‌نامه‌نويسان اواخر قرن (19) تاثير پذيرنبوده‌ايد؟

پاسخ                   به هيچ‌وجه. اگر «تريلوژي ديدار» از بتو اشتراوس[2] را اسثتثناء کنيم، تاثيرپذيري من از هم‌عصران خودم بوده‌است که تآتري هم نبوده‌اند؛ و بيشتر  از ف. اسکات فيتس‌جرالد[3] و مارگريت دوراس[4] تاثير پذيرفته‌ام، آنهم بيشتر در شيوه نگارش تا در محتوا. از دوراس ريتم، موسيقي را آموختم. من اگر  آثار دوراس را نخوانده بودم اينطور نمي‌نوشتم.

 «هنر» براي من يک نمايشنامه در باره‌ي دوستي‌

 و ضرورت خنديدن است. خنده گرمابخش اين دوستي ست.

پاسخ                   بله، کاملا. درام هنر  خريدن تابلوي سفيد سرژ نيست، بلکه آدم با او ديگر نمي‌تواند بخندد. اگر شما با يک دوست بتوانيد بخنديد، بعد مي‌توانيد هر فاصله يا تفاوتي را با او داشته باشيد. شما مي‌توانيد تا يک حدي حتي متضاد فکر کنيد، به شرطي که به اين تفاوت بتوانيد بخنديد، زيرا سوي ديگر دوستي استدلال عقيده است. اگر ديگر نتوان خنديد، عقيده دست بالا مي‌گيرد و ديگر چيزي مقابل خود ندارد.

بوِئتيوس[5] مي‌گويد انسان حيوان متفکري‌ست که توانايي خنديدن دارد.

پاسخ                   درست است. تفاوت اصلی، تنها در توانايي خنديدن است. داستاني براي من با يک دوست اتفاق افتاد. او يک تابلوي سفيد خريده بود. آن را در خانه‌اش ديدم و پرسيدم: "چقدر برايش پرداختي؟" و او پاسخ داد: "دويست هزار فرانک". و من از خنده منفجر شدم. او هم همينطور. جالب اينجا بود که او از تابلويش خوشش مي‌آمد و در عين حال مي‌خنديد، چون من مي‌خنديدم. براي او روشن بود که من خواهم خنديد. نمايشنامه را به او تقديم کردم. ما دوست مانديم چون ما با هم خنديديم. وقتي او نمايشنامه را خواند، باز هم خنديد. باز هم اين موجب نشد که او تابلويش را دوست نداشته باشد.

پرسش                نمايشنامه‌ي «هنر» در آلمان اکثرا اتيکت "بولوار" را با خود يدک مي‌کشد.

پاسخ                  هميشه و در سراسر آلمان.

   آزرده‌تان مي‌کند؟

پاسخ                           بله، اما در فرانسه معيارهاي ديگري براي خنديدن وجود دارد. من گمام مي‌كنم كه نويسندگان بزرگي چون شكسپير، مولير، برشت- در اينجا واقعا قصد مقايسه خودم را با آنها ندارم - در آثارشان بسيار موجب خنده مي‌شوند، بي‌آنكه به اين خاطر نمايشنامه‌شان كمدي بلوار شود.

اگر بازيگر در نمايشنامه‌ي «مرد سر زده» مي‌گويد:

"آه تآتر، من هرگز كمدي بلوار را حمايت نمي‌كنم." اين به روشني تحريك كننده است، و مي‌بينيم که رسانه‌ها هم از آن تحريک مي‌شوند. تازه برخي از من خواستند که اين جمله را حذف كنم، اما به ازاي هيچ چيز در دنيا اينکار را نمي‌کنم. حالا، هر چيز كه اين نويسنده فكر مي‌كند، تحريك كننده است. اگر او مي‌گويد: من " گذار از قانون به انسان را ترجيح مي‌دهم "[6]، خيلي تحريك كننده‌تر است. اما هيچ كس مرا سرزنش نكرد. به جاي اين از «بلوار» برآشفته مي‌شوند.

پرسش                        که تازه همه‌ي اينها در «مرد سرزده» نکته‌هاي جانبي ست.  چيزي که توجه مرا به خود جلب مي‌کند، نزديكي سبك شما، آنهم در يك متن نمايشي، با «وقتي كه جان مي‌كنم»  اثر فالكنر، است.

پاسخ                           بله، خيلي‌ها به اين اشاره كرده‌اند. اما چيزهايي هست كه درازا و كندي معيني نيازمندند، افكاري هستند که بيان آنها در شکل فشرده‌ي يک گفتگوي نمايشي ممکن نيست. با وجود اين من همواره سعي در ايجاد فشرده‌نويسي و ايجاز کلامي دارم، حتا اگر بخواهم از نثر براي اين منظور استفاده كنم.

پرسش                        پس  يعني هيچ ارتباطي هم با «دگرگوني» اثر ميشل بوتر[7] وجود ندارد؟ پاريس ـ رم ـ پاريس.

پاسخ                           شايد. اما به هموطن خودتان، توماس برنهارد[8]، فكر كنيد.  وقتي اُهلسدورف (Ohlsdorf) بود، رويايش وين و وقتي در وين بود رويايش اُهلسدورف بود. توماس برنهارد را به يك دليل خيلي ساده  دوست دارم؛ آدم پشت سر نوشته‌هايش هويت، افراط، پريشاني، سردي او را احساس مي‌كند. در همه‌ي نويسندگان بزرگ اين مطابقت ميان نوشته و درون نويسنده را مي‌بينيد. سيوران[9] افراط‌گراست و من عاشق افراط‌گرائي‌ام. چنين نويسنده‌هايي مرا دلتنگ و بي‌حوصله نمي‌كنند. منفي‌گرايي هيجان‌انگيز مرا شاداب و سرحال مي‌كنند، اما خوش‌باوري مرگ‌آور است.

پرسش                        اما منفي‌گرايي  هم از اخلاق سخت‌گيرانه ناشي مي‌شود كه امروز پايگاهي ندارد. با اين وجود گمان مي‌كنم كه سيرون بيشتر ادامه مي‌دهد تا توماس برنهارد. ياس سيوران وجودي و ذاتي ست.

پاسخ                           اين همان چيزي‌ست كه من  آن را دوست دارم؛ ذاتي. ياس يك متفكر نيست. آدم نميتواند طرفدار تفكر سيوران باشد، وگرنه خود را از پنجره بيرون مي‌اندازد. اما من احساس‌گرايي او را دوست دارم. نويسنده‌ي ديگري كه به هيچ‌وجه ياس‌آلود هم نيست ومن با اين وجود او را دوست دارم، بورگس[10] است. افکار او به اندازه‌ي نگاهش جنجال‌برانگيز نبود. او به گذشته و آينده نظر داشت و در را به روي چيزهاي روزمره مي‌بست. همانطور كه بتهوون بايستي ناشنوا مي‌شد، بورگس هم بايد نابينا مي‌شد. من حسرت تفکر بورگس را ندارم، بلكه حسرت نگاه‌اش را دارم، گستره و اوج آن را.

 من به آنچه كه مربوط به آينده‌ي انسان مي‌شود بسيار بدبينم. مردم از هويت واقعي خويش بريده‌ شده‌اند؛ همه ‌چيز را مي‌بلعند. همه چيز را مي‌خرند. همه چيز را مي‌پذيرند. همه چيز بايد سريع ديده شود. اين تفکر به يك نوع آئين تبديل شده است. ايده‌آل جديدشان شده "هرچه سريع‌تر باشيم" و "هر چيز را شكار كنيم". آدم دائم در حال شكار چيزي‌ست كه بتواند او را غافل‌گير كند، به شُك وادار كند. آدم از معني تهي و عاري شده است. نوعي گستره‌ي جهاني عقب‌ماندگي و تشنگي به مصرف و كالا،  مصنوعي‌گرايي. چيزهايي كه به تآتر من مربوط مي‌شود ... "بولوار" يا ارتجاعي. اما تآتر من در هيچ طبقه‌بندي‌اي جاي نمي‌گيرد. تآتر من تاتر روشنفكري نيست، چون خيلي راحت و خواندني ا‌ست، خواندني براي سطوح مختلف. اما در عين‌حال سرگرم‌كننده است و من هم علاقمندم چيزها را به نحوي بنويسم که هرکس در هر سطحي بتواند آنها را بخواند.[11]



1      Schnitzer ، نمايشنامه‌نويس مشهور اتريشي که در ماه مه 1862 به دنيا آمد و در اکتبر 1931 در زادگاه‌اش، شهر وين، ديده از جهان فروبست. وي از معروفترين نمايشنامه‌نويسان اتريشي در سد سال گذشته محسوب مي‌شود. از او چندين نمايشنامه، از جمله «پرسش از تقدير»، «بئاتريس» و «سرگذشت» به فارسي ترجمه شده است. (برگرفته از ادبيات جهان اثر زهرا خانلري- مترجم)

2   Botho Stauss ، از نمايشنامه‌نويسان به نام آلماني زبان است. در سامبر 1999 در

هامبورگ به دنيا آمد. نزديک به 15 نمايشنامه نوشته که تقريبا همگي از شهرت برخوردار شدند. «داستان معروف، احساس مخلوط» و »پارک« از جمله آثار او هستند.

2  F. scott Fitzgerald، از داستان‌نويسان آمريکايي که به سال 1896 دنيا آمد و در سال 1940 چشم از جهان فروبست.

3 Marguerite Duras، داستان‌نويس، فيلم‌نامه نويس و شاعر مشهور فرانسوي که به سال 1914 به دنيا آمد و در سال 1996 زندگي را ترک گفت.

[5]     Boethius از فلاسفه‌ي روم، متولد 480 م. در شهر رم و درگذشته 524 م. در شهر پاويا.

        از آثار مشهور وي «دلجويي فلسفه»، است. (برگرفته از Großes Lexikon, ISIS,

        سوئيس1996)

[6] Je prèfére la transe aux droits de l'homme

6      Michel Butor نويسنده‌ي فرانسوي که متولد 1926 در نزديكي‌هاي شهر ليل است. از وي آثاري در زمينه‌‌هاي رمان، شعر و سفرنامه به چاپ رسيده است. در ادبيات اروپايي مشهور به احياي  شيوه‌ جديدي از رمان با عنوان Nouveau Roman است. رمان‌هاي وي الهام‌گرفته از تجارب سفرها، نقاشي و موزيك هستند. رمان « پاريس‌ ـ رم يا دگرگوني »  در سال 1958و «تصوير هنرمندان به عنوان ميمون‌هاي جوان» در سال 1967 از مشهورترين رمان‌‌هاي او محسوب مي‌شود. (برگرفته از صفحه‌هاي اينترنتي در باره‌ي ادبيات فرانسه)

7                Thomas Bernhard نمايشنامه‌‌نويس و داستان نويس مشهور آلماني زبان که در سال 1931 در هلند به دنيا آمد و فوريه 1989 در اتريش ديده از جهان فروبست. وي تحصيل كرده‌ي رشته‌هاي موسيقي و بازيگري در زالتسبورگ است. او در سال 1989 در اتريش درگذشت. مدت‌ها در مدارس شبانه‌روزي و سپس به علت بيماري سختي در آسايشگاه بسر برد. آثارش مشهور به انعكاس دقيق زندگي و تجربه‌هاي روان و احساس شخصي نويسنده است. از وي بيش از 20 نمايشنامه به چاپ رسيده که "جشني براي بوريس"، "دوران آسايش"، "جامعه شکار"، "به هدف" از جمله آثار نمايشي وي هستند. (برگرفته از دايره‌المعارف تآتري Harenberg و تاريخ ادبيات آلمان؛ جلد دوم، اثر ه. فرنتسل، انتشارات dtv   1993، مونيخ. مترجم)

8     Emile Michel Cioran از فلاسفه‌ي دوران معاصر است. وي در سال 1911 در شهري كه امروز به كشور رماني متعلق است، در يک خانواده‌ي متعصب ارتودوكس دنيا آمد و در سال 1995 در پاريس از دنيا رفت. او را از فلاسفه‌ي فرانسوي مي‌دانند، گرچه وي كتاب‌هاي بسياري را نيز به زبان رماني نوشت. تحصيل و تحقيق و تدريس در فلسفه كار و مشغله‌ي او بود و كتاب‌ها و رساله‌هاي بسياري را نيز در اين زمينه به چاپ رسانده‌است. گرچه متاثر از نيچه و بخشي از فلسفه‌ي روسيه بود و ... ، اما روش و نگاه او در فلسفه بيشتر مخالفت با هر نو شكل سيستم و آميخته با ترديد و ياس‌بود. (برگرفته از دايره‌المعارف كليسايي، جلد 16، چاپ 1999.)

9      Jorge Luis Borges،  از نويسندگان مشهور آرژانتيتي که در سال 1899 در بوينس‌آيرس به دنيا آمد و در سال 1986 از دنيا رفت. به زبان انگليسي مي‌نوشت و به سبب چندين سال زندگي در ژنو با زبان‌هاي فرانسه و آلماني به خوبي آشنا بود.

10    - متن اين گفتگو را از برشور نمايش سه‌بار زيستن، اجرا شده در تاتر آکادمي شهر وين، برگرفته‌ام.

       - عکس ياسمينا رضا برگرفته از برشور نمايش هنر در اجراي باتورم تآتر کلن است.

       - در برگردان اين گفتگو نکات ارزنده اي را هم همکار عزيزم در کتاب نمايش، کيوان بهادري، متذکر شد که در سلامت و امانت ترجمه ضرور و مفيد بود.

| (نظر دهيد)

توسط گيريش كارناد[1]

برگردان: اصغر نصرتی 

 

ناتياساسترا[2] يكي از كهن‌ترين رساله‌هاي‌ شناخته شده‌ي جهان در باره‌ي تآتر است. نگارش آن به حدود 300 سال پيش از ميلاد مسيح برمي‌گردد و نخستين بخش آن به پيدايش تآتر مي‌پردازد.

زماني جهان غرق در تباهي بود و بشر اسير تمايلات نابخردانه‌ي خويش. ابزارها و راه‌هاي تازه‌يي - كه به چشم‌ها و گوش‌ها پسنديده و در عين‌حال سازنده باشد - مي‌بايستي يافت مي‌شد تا بشريت از اين تباهي بيرون بيايد. بنابر اين براهما[3]ي خالق با تركيب عناصري از چهار وِدا[4]ي موجود، متون مقدس، وداي پنجمي را آفريد. وداي نمايشگري! اما چون اجراي اين ودا در توان خدايان نبود، براهما آن را به انسان، بهاراتا[5]، سپرد.  بهاراتا به كمك سد فرزند خويش و رقصندگاني آسماني كه براهما برايش فرستاده بود، اين نخستين نمايش را  اجراكرد. خدايان با وجد تمام او را در اجراي هرچه ‌بهتر اين هنر نوپا ياري‌كردند.

نمايشنامه‌يي كه بهاراتا بر صحنه برد، از تضاد ازلي اهريمنان و خدايان سخن مي‌گفت و از جشن پيروزي خدايان در آخرين نبردشان. نمايش خوشايند خدايان و انسان‌ها واقع شد، اما اهريمنانِ تماشاگر را عميقا جريحه‌دار كرد. اهريمنان از نيروي خارق‌العاده‌ي خويش بهره‌گرفته و اجراي نمايش را با فلج‌كردن زبان، حركت و حافظه‌ي نقش‌آفرينان، مختل كردند. خدايان نيز بر اهريمنان حمله برده و بسياري از آنان را كشتند.

نتيجه هرج‌ومرج بود. پس براهماي خالق رو به اهريمنان كرد و با آنان سخن گفت. به آنها توضيح داد كه درام وضعيت سه جهان را به تصوير درآورده است. اهداف اخلاقي، معنوي و مادي زندگي در آن نهفته‌اند و نيز ادراك و خشنودي‌ها و ناخشنودي‌هاي او را بيان مي‌كند. هيچ دانشي، هيچ هنري و هيچ احساسي نيست كه در آن يافت نشود. سپس از بهاراتا ‌خواهش كرد كه بازهم آن را اجرا كند. از اينكه اجراي دوم موفقيت بيشتري كسب كرده است، گزارشي در دست نيست.

تفسير‌هاي تآترشناسانه‌ از اين بخش رساله، تقبيح اهريمنان در اسطوره، امري طبيعي‌ دانسته شده‌است. رفتار اهريمنان از سوي همه چنين تفسير مي‌شود كه گويا اهريمنان طبيعت واقعي تآتر را نفميده‌اند. در واقع از اين ديدگاه مذاكره‌ي براهما درباره‌ي تآتر با اهريمنان محتواي واقعي اسطوره مي‌گردد.

به نظر من چنين تفسيري بر پايه‌ي دركي نادرست استوار است. اين واقعيت كه اهريمنان -‌برخلاف خدايان- خشونت فيزيكي به‌كار نگرفته‌اند‌ و تنها به " كلام، حركت‌ها و حافظه"ي بازيگران حمله كرده‌اند، خود نشاني‌ست از درك قابل‌توجه و ديدگاه ظريف آنها در باره‌ي بازيگري.

به راستي هم اين متن كهنِ ارزشمند بدين خاطر نوشته شده كه ضمن توصيف نخستين اجراي نمايشي در تاريخ زندگي بشر، هنر و تكنيك بازيگري را به ما بياموزاند. در كنار ديگر خدايان، حوريان آسماني و نمايشگران حرفه‌يي، شخص خالق نيز در اين پروژه‌ شركت داشت. پس نتيجه‌ي آن نيز مي‌بايستي موفقيت‌آميز بوده باشد. اما روايتي كه به ما رسيده گزارشگر يك فاجعه است.

در اينجا نكته‌يي به طور ضمني در نمايشنامه بيان مي‌شود كه محققين تاکنون آگاهانه آن را ناديده گرفته‌اند. شايد اين نکته شرمنده‌شان مي‌كند. اما يقينا مشتي‌ست بر دهان ادعاي زيباشناسيِ سنتيِ هند كه بالاترين هدف تآتر را ايجاد لحظه‌اي لذت‌بخش و فارغ از دغدغه‌هاي روزمره مي‌داند.

من فكر مي‌كنم اين اسطوره ما را متوجه ويژگي مهمي از تآتر مي‌كند كه براهما نمي‌توانست در سخنان آشتي‌جويانه‌اش به آن اعتراف كند: هر اجراي تآتري، هرقدر كه در آن وسواس به خرج داده شود، باز خطر عدم موفقيت، اختلال و با آن خشونت را به همراه خواهد داشت. در هر "اجرا" دست‌كم دو انسان سهيم‌اند: يكي آنكه بازي‌ مي‌كند ـ‌يعني وانمود مي‌كند كه كس ديگر‌ي‌ست ـ و ديگري كه تماشا مي‌كند. درست همين خود موقعيتي‌ست غيرقابل پيش‌بيني.

هرگز جهان به اندازه‌ي اين دوره «درام» به خود نديده است. در راديو، در فيلم‌ها، در تلويزيون و در ويديوها، در همه‌جا درام ما را در خود غرق كرده است. اينها مي‌توانند بر ما به عنوان تماشاگر تاثير بگذارند و يا منقلب كنند، ولي عكس‌العمل‌هاي ما به هيچ‌وجه نمي‌توانند بر خودِ اين پديده‌ي هنري تاثير گذارند. اما برخلاف اينها آنطور كه اسطوره‌ي نخستين اجرا روشن مي‌سازد، در تآتر نويسنده، نقش‌آفرينان و تماشاگران جمعي را مي‌سازند كه همواره متاثر از يكديگرند و چه بسا اين شرايط مي‌تواند نتيجه‌اي انفجارآميز بيابد.

به همين خاطر اگر تآتر سعي کند خود را تنها بر پايه‌ي اطمينان و پيش‌بيني ارائه دهد، حكم مرگ خويش را امضا کرده است. و نيز از همين روست كه تآتر همواره زنده و برانگيزاننده خواهد ماند، گرچه آينده‌آن تيره و تار به نظر آيد!

 --------------------

1 Girich Karnad

2 Natyasastra

3 Brahma

4 Veda

5 Bharata

  Matheran



 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

 

در باره گيريش كارناد

Unbenannt21.png

ارسال‌كننده‌‌ي پيام روز جهاني تآتر سال 2002

 

 

 

گيريش كارناد در سال 1938 در ماتِران[1] هند به دنيا آمد. تحصيلات عاليه‌ي خود را در دانشگاه‌هاي كارناتاك[2]، دهارواد[3] و بعدها با بورسيه‌ي تحصيلي رُدِس[4] در دانشگاه آكسفورد  به پايان رساند. وي پس از هفت سال به كار خود در انتشارات آكسفورد در هند پايان داد و نويسندگي و فيلم‌سازي را پيشه‌ي خود ساخت. او سال 1974 و 75 مدير موسسه‌ي فيلم و تلويزيون در پيون و از سال 1988 تا 1993 رييس آكادمي هنرهاي نمايشي « سانكيت ناتاك[5]» بود.

كارناد در حال حاضر سرپرستي مركز نهرو، بخش فرهنگي كمسيون عالي هند در لندن، را به عهده دارد.

او نخست نمايشنامه‌هايش را به زبان كانّادايي[6] كه در موطن او كارناتاكا به آن صحبت مي‌كنند، مي‌نويسد و سپس خود آنها را به انگليسي برمي‌گرداند. او با دومين نمايشنامه‌ي خويش، توقلاك[7]، در سال 1966 نام خود را به عنوان نويسنده در سراسر هند تثبيت كرد. سال 1993 در آمريكا تآتر گوتري[8] در شهر مينه‌راپُليس به مناسبت سي‌امين سال نگارش نمايشنامه‌ي ناگاماندالا[9]، آن را به روي صحنه برد و با اجراي نمايشنامه‌ي ديگري از كارناد، آتش و باران[10]، همكاري با وي را تداوم ‌بخشيد. در ژوئن 2002  نيز تآتر  ليكستر هِي‌ماركِت[11]  نمايشنامهي باليِ ساكريفايس[12] را از او به روي صحنه خواهد برد.

در سالهاي 88 - 1987 كارناد در چهارچوب بورسيه‌ي فولبرايت[13] به عنوان سناريونويسِ مقيم و استاد ميهمان تدريس كرد. وي تا كنون جوايز ملي از جمله بالاترين تقديرنامه‌ي ادبي كشورش- نشانِ بهاراتيا جنان‌پيت[14] - را دريافت كرده است.

كانارد فيلمهاي فراواني را كارگرداني كرده كه از جوايز ملي و جهاني برخوردار شده‌اند. او همچنين در فيلم‌هاي كارگردانان بنام و همكار خود چون ساتياجيت‌ري[15]، مرينال سِن[16] و شيام بِنِگال[17] ايفاي نقش كرده است.




[2]   Karnatak

[3]   Dharwad

[4]   Rhodes

[5] Sangeet Natak

[6] Kannada

[7] Tughlaq

[8] Guthrie

[9] Nagamandala  

[10] The Fire and the Rain  

[11] Leicester Haymarket

[12] Bali The Sacrifice

[13] Flobright

[14] Bharatiya Jnanpith

[15] Satyajit Ray

[16] Mirnal Sen

[17] Shyam Benegal

 




| (نظر دهيد)

 بهروز قنبرحسینی

 

تآتر هميشه زنده است!

 

 

Unbenannt1.png

پس از برگزاري موفق جشن روز جهاني تآتر در سال گذشته توسط کتاب نمايش، امسال نيز کتاب نمايش با همکاري گروه تآتر چهره و همياري برخي از هنرمندان و علاقمندان تآتر، اين روز را در تاريخ 6 آوريل در شهر کلن جشن گرفت. در اين مراسم که بيش از يکصدوبيست نفر از تآترورزان، کارگردانان، بازيگران، ديگر دست‌اندرکاران تآتر و علاقمندان در آن شرکت داشتند، برنامه‌هاي مختلف و متنوعي اجرا شد.

جشن ابتدا با رقص هندي «‌اسواگاتام» توسط دلارام عسگري آغاز شد. "اسواگاتام" در زبان هندي به معناي خير مقدم يا احوالپرسي است . اين رقص در واقع نوعي سپاس‌گذاري از "شيوا" است که امکان خوش‌آمد گويي را براي رقصنده ممکن مي‌سازد. سپس مجريان برنامه خرمک جاسمي و آفاق اسماعيل‌زاده به حاضرين به زبان‌هاي آلماني و فارسي خوش آمد گفته و روز جهاني تآتر را از سوي کتاب نمايش به همه آنها تبريک گفتند.

Unbenannt3.png

 اولين سخنران اين مراسم آقاي شوسلر شهردار منطقه نيپس کلن بود . او در بخشي از سخنان خود به نقش تبادل فرهنگي براي نزديکي و دوستي انسان‌ها اشاره کرده و حضورتآتر را در اين تبادل فرهنگي بين‌المللي موثر

Unbenannt4.png

 دانست. صداي گرم بهاره نصرتي که ترانه‌هاي "راه من" (از فرانک سيناترا) و "ديروز" (از بيتل‌ها) را به زبان انگليسي و به همراهي پيانوي آقاي ولفگانگ هوير خواند، برنامه بعدي جشن بود.

 

پيام امسال روز جهاني تآتر را آقاي گيريش کارناد نمايشنامه‌نويس،کارگردان و بازيگر هندي  به سراسر جهان ارسال داشته بود. آقايان ايرج زهري و کمال حسيني متني در معرفي کارناد به زبان‌هاي آلماني و فارسي براي حاضرين خواندند. در بخشي از معرفي گيريش کارنادچنين آمده است:

Unbenannt19.png

Unbenannt18.png
"گيريش کارناددر سال 1938 در ماتران هند بدنيا آمد و تحصيلات عاليه خود را در دانشگاه‌هاي کارناتاک، دهاورد و بعدها بابورسيه تحصيلي ردس در دانشگاه آکسفورد به پايان رساند. ... وي تاکنون موفق به دريافت جوايزي از جمله بالاترين تقديرنامه ادبي کشورش _ نشان بهاراتا جنان پيت _ شده است ... کارناد فيلم‌هاي فراواني را کارگرداني کرده است که برخي از آنها از جوايز ملي و جهاني برخوردار شده‌اند. او همچنين در فيلم‌هاي کارگردانان به نام و  همکار خود چون ساتيا جيت ري، مرينال سِن و شيام بنگال ايفاي نقش کرده است.  

 

Unbenannt11.png

سه قطعه با سنتوردر دستگاه چهارگاه برنامه بعدي مراسم بود که توسط ستاره نيکزاد اجرا شد. سپس پيام روز جهاني تآتر توسط آقايان ايرج زهري و منوچهر رادين به زبان‌هاي آلماني و فارسي قرائت شد. اما قبل از خواندن پيام، آقاي رادين از همه هنرمندان و هنرورزان تآتري حاضر در اين گردهمايي خواست که به روي صحنه بروند. همه هنرمندان و هنرورزان تآتر با حضور خود بر صحنه و با کف‌زدن‌هاي مکرر از تماشاگران که يک سال تمام از تآتر برونمرزي حمايت عملي کرده بود، تشکر کردند.

Unbenannt12.png

 در بخشي از پيام کارناد که آقايان منوچهر رادين و ايرج زهري قرائت کردند چنين آمده است:

زماني جهان غرق در تباهي بود و بشر اسير تمايلات نابخردان‌ ي خويش. ابزارها و راه هاي تازه‌اي _ که به چشم ها و گوش‌ها پسنديده و در عين حال سازنده باشد- مي‌بايستي يافت مي‌شد تا بشريت از اين تباهي بيرون بيايد. بنابر اين براهماي خالق با تر کيب عناصري از چهار وداي موجود متون مقدس، وداي پنجمي آفريد. وداي نمايشگري! اما چون اجراي اين وداها در توان خدايان نبود، براهما آن را به انسان، بهاراتا، سپرد. بهاراتا به کمک صد فرزند خويش و رقصندگاني که براهما برايش از آسمان فرستاده بود، اين نخستين نمايش را اجرا کرد. خدايان با وجد تمام او را در اجراي هر چه بهتر اين هنر نوپا ياري کردند.

هرگز جهان به اندازه اين دوره " درام" به خود نديده است. در راديو، در تلويزيون، در فيلم‌ها و در ويديوها، در همه جا، درام ما را در خود غرق کرده است. اينها مي‌توانند بر ما به مثابه تماشاگر تاثير بگذارند و يا منقلب کنند، ولي عکس العمل‌هاي ما به هيچ وجه نمي‌توانند بر خود اين پديده هنري تاثير بگذارد. اما بر خلاف اينها آنطور که اسطوره‌ي نخستين اجرا روشن مي‌سازد، در تآتر، نويسنده، نقش‌آفرينان و تماشاگران جمعي را مي‌سازند که همواره متاثر از يکديگرند و چه بسا در نتيجه انفجار آميز.[1]

رقص هندي رادها و گانهايا که توسط دلارام عسگري اجرا شد، آخرين برنامه از قسمت اول اين مراسم بود. داستان عشقي راداها و گانهايا که در اين رقص بازگو مي‌شد، از شهرت وسيعي در هند برخوردار است. گانهايا چوپان جواني است که با نواي ني خود قلب همه زنان اطراف خويش را تسخير کرده است. اما قلب خود او متعلق به راداهاي زيباست.  اين رقص که با ظرافت هر چه تمامتر دلارام عسگري اجرا شد، مورد توجه خاص تماشاگران قرار گرفت.

Unbenannt2.png

 

پس از رقص زيباي راداها و گانهايا مجريان برنامه تماشاگران را به نيم ساعت تنفس دعوت کردند و  بدين سان قسمت اول اين جشن به پايان رسيد.

علاقمندان مي‌توانستند در طول نيم ساعت استراحت از نمايشگاه عکس و پوستر فعاليت‌هاي تآتري برونمرزي ديدن کنند و علاوه بر اينها آنها مي‌توانستند بخش نخست گزارش ويديويي تآتر برونمرزي در سال گذشته را که بي‌وقفه از صفحه تلويزيون سالن استراحت پخش مي‌شد، تماشا کنند.

در اين قسمت گزارش‌هايي از روز جهاني تآتر در سال 2001 گذشته، فستيوال دوم پاريس و نمايش‌هاي رضا بيک ايمانوردي، دويدم و دويدم، خورشيد در قفس،" ماجراهاي آقاي ميم، موش و گربه، خاله سوسکه و ماهي سياه کوچولو به نمايش درآمد که مورد توجه فراوان حاضرين قرار گرفت.

در برشور جشن در توضيح نوع، شيوه و معيار انتخاب و پخش يديويي نمايش‌ها چنين آمده بود:

آنچه در اين بخش از برنامه‌ ارائه مي‌شود انعکاس کوتاهي از نمايش‌هاي ايراني‌‌ست که نخستين اجراي آنها سال 2001 بوده است. نحوه‌ي تنظيم گزارش نيز بر اساس فيلم‌هاي موجود در آرشيو کتاب نمايش و ترتيب زماني اجراها بوده است. بي‌شک کار ما با کمبودهايي ربروست، اما کمبود کمي آن پيش از همه متوجه کساني‌ست که به هر دليلي اقدام به ارسال فيلم‌هاي ويدئويي از نمايش‌هاي خود نکردند و به درخواست کتبي دوماه پيش ما پاسخ مثبت ندادند.

Unbenannt16.png

اجراي تآتر روزهاي خوشي نوشته سامويل بکت و به کارگرداني مهوش 

Unbenannt17.png

فيروز زاده آغازگر قسمت دوم اين مراسم بود. در اين نمايش سوزان هارپ به ايفاي نقش پرداخت.

پس از اجراي اين نمايش آقاي اسد سيف پيام کانون نويسندگان ايران

Unbenannt8.png

 در تبعيد را که به مناسبت اين روز به کتاب نمايش ارسال شده بود را براي حاضرين خواند. سپس اصغر نصرتي گزارشي از تآتر برونمرزي ايراني‌ها در سال گذشته را قرائت کرد. او در بخشي از گزارش خود چنين گفت:

"ما سال 2001 را در مجموع با پنج همايش تآتري ، نزديک به 30 نمايش صحنه‌اي ، تقريبا چاپ ده کتاب تآتري و اندک شماري گردهمايي تآتري، همچون شب هاي تآتر کلن، پشت سر گذرانديم . ... تقريبا بيش از هشتاد درصد از اين نمايش هاي 

Unbenannt5.png

توليد شده تنها و يا عمدتا براي همايش‌هاي تآتري( جشنواره ها و فستيوال ها) در نظر گرفته شده اند. به عبارت ديگر اين نوع توليدات را مي توان تآتر سفارشي دانست."

اصغر نصرتي در باره تآتر کودکان و مشکلات آن در خارج از کشور چنين گفت:"

تآتر کودکان از همه‌ي عرصه‌هاي ديگر ناتوان‌تر و تک افتاده‌تر گشته است. مقوله تآتر کودک براي تبعيديان و مهاجران از مسائل مرکزي و مهم محسوب مي شود. چرا که ضرورت آشنايي و همزيستي کودکان ما با فرهنگ تآتري و 

زباني ما مقوله‌اي ضرور است. اگر ما نتوانيم فرزندان خويش را همزبان عاطفي خويش سازيم، دير يا زود تبديل به انسان هاي تنهايي در اين برهوت غربت خواهيم شد."

Unbenannt6.png

نصرتي در پايان صحبت‌هايش چنين نتيجه‌گيري کرد:

"وضعيت تآتر برون مرزي بدون کوتاه آمدن و همزيستي نمايشگران با هم ميسر نيست. در دهسال گذشته که تآتر ايرانيان در خارج از کشور در ابتدا تا حدي جان گرفت و متاسفانه اين اواخر دوباره دچار اغما شد، نشان مي دهد که شيوه‌هاي گذشته، نه اهداف و آرزوهاي شخصي ما را ارضا کردند و نه به اهداف عمومي‌تري ياري رساندند. بايد شيوه‌هاي جديدتري را اتخاذ کرد. بايد از تهديدها و شرط گذاري‌هاي تحميلي بر يکديگر، بايد از دسته بندي هاي دشمنانه و ولايت فقيه بازي‌هاي خارج از کشوري دست برداشت. بايد ميان همبستگي و دسته‌بندي تمايز قائل شد. نبايد به بهانه‌ي دفاع از حقيقت به خود حقيقت ستم کرد."

Unbenannt20.png

رقص هندي ملودي‌هاي مدرن که توسط دلبر عسگري به زيبايي اجرا شد، برنامه بعدي اين مراسم بود. " ملودي هاي مدرن" نشان داد که در جامعه هند موسيقي مدرن نيز راه پيدا کرده است. متاسفانه اين رقص با اشکال فني موسيقي روبرو شد و به خوبي آغاز آن پايان نگرفت.

  خانم نيلوفر بيضايي آخرين سخنران اين مراسم بود. ايشان با نگاهي به يک دهه تآتر در تبعيد، آينده اين تآتر را با توجه به مشکلات موجود نگران کننده ارزيابي کرد. او از ديدگاهي ديگر مشکلات تآتر در تبعيد را مطرح کرد:

متاسفانه در جامعه ايراني خارج از کشور با وجود اينکه تعداد بازرگانان و شرکت‌هاي تجاري پر درآمد کم نيست ، علاقه و توجه به حمايت از فعاليتهاي فرهنگي و هنري هموطنانشان به هيچ وجه وجود ندارد. بر خلاف عالم غرب که در آن حمايت از فعاليتهاي هنري يک رسم و حتي وظيفه است، در جامعه ايراني چنين رسمي نه تنها وجود ندارد بلکه بسيار عجيب و دور از تصور به نظر مي رسد. "

بيضايي جو مغشوش سياسي خارج از کشور را مانع ديگري از تداوم کار تآتر دانست و گفت:"

زماني که بخش قابل توجهي از مخاطبان ما ديکتاتوري مشروط را پذيرفته است و حتي در خارج از کشور نيز با رعايت قواعد و چارچوب‌هاي آن زندگي مي‌کند، مسلما سختي کار ما چند برابر مي‌شود. اگر بخواهيم بر حسب 

Unbenannt7.png

سليقه‌ي او کار کنيم، بايد تن به کارهاي بي اصول و قاعده و جوک گفتن و خنداندن و چفتک پراندن بر صحنه اکتفا کنيم و اگر بخواهيم اصول زيبايي‌شناسانه‌ي کاري را هم تاکيد بر خصلت معترض خود در مرکز کارمان قرار دهيم مورد اعتراض قرار مي‌گيريم."

بيضايي در پايان صحبت‌هاي خود در ارتباط با رابطه تماشاگر و صحنه چنين گفت:

" کار تآتر يک رابطه بده بستان ميان من و شماي تماشاگر است. وقتي اين بده بستان انجام نمي‌شود، بعنوان هنرمند مرتب اين حس را داري که براي هيچ کار مي کني. حس مي کني انرژي و توانت ، استعدادت دارد تلف مي شود. وقتي اين حس را داشته باشي ديگر صد در صد انرژي‌ات را به کار نخواهي سپرد. وقتي چنين شود، از خودت، از اطرافت ناراضي مي شوي. در چنين شرايطي است که ما مرتب با نااميدي مي جنگيم و سعي مي کنيم خودمان به خودمان نيرو بدهيم . اما در دراز مدت ادامه‌ي کار به اين شکل ممکن نيست"[1]

 اجراي نمايش طوفان عشق خون‌آلود" به کارگرداني و بازيگري فرهنگ کسرايي آخرين برنامه از قسمت دوم اين مراسم بود. اين نمايش کوتاه را  کسرايي بر اساس دو قصه " وق وق صاحاب" و "طوفان عشق خون آلود از صادق هدايت براي صحنه باز‌نويسي کرده بود. علي‌رغم اينکه اجراي اين نمايش - به سبب طولاني بودن برنامه‌ها- بسيار دير آغاز شد، اما بازي مسلط کسرايي و اجراي زنده و نوي اين نمايش که با صحنه‌هاي کميک و موسيقي شاد همراه بود، جاني تازه به جشن و حاضرين بخشيد.

Unbenannt9.png

پس از اين نمايش زمان استراحت دوم رسيد و در اين مدت نيز، بسان زمان استراحت قبلي، بخش دوم گزارش ويديويي تآتر برونمرزي سال گذشته، نمايش داده شد. گزارش تصويري اين بخش شامل همايش‌ها و نمايش‌هاي زير بود:

 فستيوال تآتر هامبورگ، زناشويي آنارشيستي، نقالي، سه نظر در باره يک مرگ، دن‌کيشوت، عروسي، سه نمايش کوتاه از پزشگزاد، کنتراباس و چشم خداي زن.

در سومين و آخرين قسمت اين مراسم ميزگردي با حضور آقايان ايرج زهري، فرهاد مجدآبادي، عطاالله گيلاني، اصغر نصرتي و خانم نيلوفر بيضايي با عنوان «دشواري‌ها و چشم انداز تآتر برون مرزي»" برگزار شد. در اين ميزگرد ابتدا هرکدام از اين تآترورزان گوشه‌اي از مشکلات و معضلات تآتر برونمرزي را به طور مختصر مطرح کردند و سپس برخي از حاضرين به طرح پرسش‌ها و نقطه‌نظرات خويش پرداختند. اما از آنجايي که اين ميزگرد بسيار دير آغاز شده بود و طولاني بودن برنامه بسياري را خسته کرده بود به پيشنهاد آقاي مجدآبادي اين ميزگرد پس از مدت کوتاهي به کار خود پايان داد و قرار شد که در فرصتي مناسب و در فراخوني عمومي پيرامون دشواري‌هاي تآتر برونمرزي به بحث بپردازند.

Unbenannt10.png

امسال روز جهاني تآتر به شکلي منسجم تر از سال گذشته برگزار شد ولي مشکل تعدد برنامه‌ها هنوز وجود داشت ، مشکلي که باعث شد ميزگرد نتواند کار خود را آنچنان که بايد به پايان رساند. کيفيت نمايشگاه عکس و گزارش ويدئويي در طول تنفس نيز نسبت به سال گذشته به مراتب بهتر شده بود، اما دشواري طولاني بودن برنامه‌ها و يک دست نبودن آنها به قوت خود باقي مانده‌است. از نکات قابل توجه ديگر اين مراسم، حضور گسترده‌تر هنرورزان و تآتردوستان و تنوع تماشاگر نسبت به سال گذشت بود. حضوري که از يک سو موجب تشويق و از سويي ديگر موجب افزايش مسئوليت برنامه گذاران برنامه براي سال آينده خواهد شد.[2]

Unbenannt15.png

 شرح عکس‌ها به ترتيب از بالا به پايين:

-  پوستر روز جهاني تآتر

-  شوسلر، شهردار منطقه نيپس

_ بهاره نصرتي

- آفاق اسماعيل‌زاده

- خرمک جاسمی

-  ايرج زهري

- منوچهر رادين

-  دلارام عسگري

- مهوش فيروززاده

- سوزان هارپ

- اسد سيف

- کمال حسيني

- ستاره نيک‌زاد

- دلبر عسگري

- نيلوفر بيضايي

- فرهنگ کسرايي

- ميزگرد بررسي دشواري‌هاي تآتر برونمرزي (از راست: عطاالله گيلاني،

    ايرج زهري، اصغر نصرتي، فرهاد مجدآبادي و نيلوفر بيضايي)

- بخشي از نمايشگاه فعاليت‌هاي تآتري برونمرزي ايراني‌ها.

 ---------------------------

 ۱ متن کامل پيام را مي‌توانيد در پايان همين گزارش بخوانيد.

۲ متن کامل سخنراني خانم بيضايي را مي‌توانيد در بخش سخنراني‌هاي همين شماره بخوانيد.


| (نظر دهيد)
قدرت الله شروین

(خاطره ها ۷)

متاسفانه متن اصلی مطلب را به شکل ورد نیافتم و از همین رو نوشته را از روی کتاب نمایش اسکن کرده و در فرمت پی دی اف در اینجا درج کردم تا خواندن آن میسر گردد! 
اصغر نصرتی
۲۷ مارس ۲۰۱۵

| (نظر دهيد)

حرفهايي درباره نمايشنامه

Vagina monologues 

نویسنده: ایوا انزلر

تلخیص و برگردان: عزت گوشه گیر


تئاتر آمريکا٬ در دو دهه اخير٬ ميدان وسيعي براي عرضه ي تجربيات گوناگون نمايش در ژانرهاي فکري و عملي بويژه تک گويي نويسي بوده است. اين شيوه نمايشي بعد گسترده اي در آثار نمايشنامه نويسان زن٬ نه تنها در آمريکا٬ بلکه در جهان دارد. از آنجايي که در طول تاريخ از رشد و تحول زبان زنان پيوسته جلوگيري به عمل ميآمده و زنان به دليل ساخت پدرسالارانه از عرصه هاي گوناگون هنري جدا نگاه داشته شده اند٬ زنان هنرمند را بر آن داشته تا حرفهاي نگفته قروني را بدون انقطاع٬ با فرمهاي تازه و شيوه هاي بياني نوين بيرون بريزند. در اين کوشش٬ زنان در جستجوي يک روش زنانه نويسي٬ براساس نوشتن خالص و لايزال تن و روان٬ و همچنين روش خواندن متون ادبي و فلسفه بوده اند. بدينگونه است که ساختارها و چارچوبهاي انتظام يافته مردانه٬ اکنون کهنه قلمداد شده و شيوه هاي نوين بياني٬ ملهم از زبان غريزه٬ زبان جسم و تخيل نامتناهي٬ در آغاز زايش است. شکستن شالوده هاي کهنه٬ آنتي تزي است مبتني بر شکفتگي زبان زنانه که طبعا سنتز شکوفان و پرباري در جهان خواهد داشت. سنتزي زاييده از وحدت و تضاد تقابلهاي دوگانه. زبان نويني که از آميختگي عاشقانه و چالش جدلانه زبان زنانه و زبان مردانه به دنيا خواهد آمد. هلن سيکسو٬ جوليا کريستوا و مارگرت دوراس پيشروان رمان نويسي نوين در فرانسه٬ از پيشگامان جنبش زبان نوين در جهان اند. مارگرت دوراس در فيلمها و رمانهايش از جمله: هيروشيما عشق من٬ کاميون٬ زن گفت: ويران کن٬ و آواي هند٬ به بيان بلاانقطاع زن٬ با تأکيدي آگاهانه٬ انگشت ميگذارد. وي ميگويد: "زنان هرگز خود را بيان نکرده اند. ادبيات زنان ادبياتي جسورانه و صريح است." نمايشنامه "تک گويي هايي درباره واژن" کوششي است در اين روند. اين نمايشنامه که شامل 18 تک گويي و 18 توضيح نامه کوتاه و بلند است٬ براساس 200 مصاحبه از زنان تدوين شده است. بعضي از توضيحات از انسيکلوپدياي زنان و کتابهاي مختلف نويسندگان زن٬ برداشت شده است. در هر تک گويي موضوعي جديد مطرح ميشود. با زبان و لهجه منطقه اي و فضاي زيستي و محيط ويژه اي که زنان آن فضاها را زندگي ميکرده اند. نمايشنامه که در سال 1997 نوشته شده٬ تا به امروز به شيوه هاي گوناگوني بر صحنه آمده است. از اجراهايي با بيش از حدود 30 بازيگر از اقوام و نژادهاي مختلف٬ تا اجراهايي با سه بازيگر متشکل از زنان رنگين پوست )سياه ـ سفيد ـ قهوه اي(٬ تا اجراهايي با يک نفر. گوناگوني اجراها٬ نشان دهنده آزادي٬ رهايي و عوامل بالقوه نيروهاي نهايي متن است که به کارگردان و بازيگر امکان باروري و خلاقيتهاي نوين را ميدهد. اين نمايشنامه حدود 5 سال است که هنوز بر صحنه تئاتر آپولو شيکاگو و همچنين دپارتمانهاي تئاتر در دانشگاهها٬ تماشاگران بيشماري را٬ از شهرهاي مختلف به تماشاي آن کشانده است. ايو انزلر Eve Ensler نمايشنامه نويس٬ برنده جايزه تئاتري اوبي اهل نيويورک است و جنبش جهاني روز واژن Day­V را براي پايان دادن به خشونت عليه زنان٬ بنيان نهاده است. در 14 فوريه 1998 در روز عاشقان Whoopi اولين روز جهاني واژن به وقوع پيوست و 2500 نفر به همراه ووپي گلدبرگ s day'Valentine Goldberg ٬ سوزان ساراندون٬ Susan Sarandon و گلوريا استانيم Gloria Steinem و شمار بسيار ديگري از بازيگران زن٬ روبروي سالن همرستاين Hammerstein در شهر نيويورک جمع شدند تا نمايش "تک گويي ها ..." را اجرا کنند. در آن شب صد هزار دلار براي کمک به زنان مختلف جمع آوري شد تا براي امور گوناگوني از جمله: دانش اندوزي٬ بهداشت٬ قربانيان تجاوز و خشونت و جنگ مورد استفاده قرار گيرد. اين اعانه ها به کشورهاي مختلفي از جمله افغانستان )به جمعيت انقلابي زنان افغانستان Rawa (٬ کنيا٬ کروشيا٬ کوزووا در يوگسلاوي پيشين و چچن فرستاده شده است. اين نمايشنامه حرکت اميدوارکننده اي است نه فقط عليه نيروهاي ويرانگر وسايل ارتباط جمعي در کنترل قدرت گرايان در جهان٬ بلکه راهي است براي رسيدن به آزادي و عشق از طريق دانش اندوزي در بعد هنري. در پيشگفتار کتاب )چاپ 1998 و 2001( مقاله اي از گلوريا استانيم٬ فمينيست مشهور آمريکايي چاپ شده است که ترجمه آن را در زير ميخوانيد.


| (نظر دهيد)

ارسال کننده ی پیام روز جهانی تاتر ۲۰۱۵

برگردان از اصغر نصرتی


20792_10203867362344506_1599620893570856193_n.jpg

کریستوف وارلیکوفسکی در سال ۱۹۶۲ در لهستان دنیا آمده است و یکی از کارگردانان به نام تاتر معاصر اروپا محسوب می شود. وی توانسته با همراهی طراح صحنه خانم مارگورزتا شازنسکی تصاویر شگفتی در تاتر خلق کند. در همکاری با بازیگران موفق به کشف و بروز لایه های پنهانی خلاقیت هنری آزاد در بازیگران گشته است. وارلیکوفسکی آثار شکسپیر را در برداشت و پرداختی کاملن نوین کارگردانی کرده است. کارگردانی های وی نوعی برداشت شورشی از یک اثر است. این برداشت او هم شامل آثاز کلاسیک یونانی می شود و هم شامل آثار بعدی و معاصر. کارگردانی نمایشنامه ی«زدوده شده»(۱) اثر سارا کانه به وی هم در فستیوال آوینیون (فرانسه) و هم مونترال در سال ۲۰۰۲ شهرت بسیار بخشید. همین کارگردانی نیز نقطه عطفی بود برای زندگی هنری وی در جامعه هنری جهانی.

از سال ۲۰۰۸ وی مدیر هنری « تاتر نو»(۲) ِ ورشو را بدست آورد و در همین تاتر بود که او چهار کارگردانی مهم خود را ( آپلونیا ۲۰۰۹، پایان ۲۰۱۰، تالس افریقایی بعد از شکسپیر ۲۰۱۱ و کابارت وارزوسکی ۲۰۱۳) ارائه داد. در حال حاضر نیز وارلیکوفسکی مشغول کار روی تنظیمی نمایشی از رمان صد سال تنهایی است.

10995985_10203867359584437_6739702338298511024_n.jpg

در «تاتر نو» وارلیکوفسکی مفهوم و معنای جدید و تصور منحصر به فرد خویش از تاتر را به معرض نمایش گذاشت. در این تاتر «نقش» در نمایش و مکان تاتری در جامعه تعریفی تازه یافت. بازیگران در همه ی موضوعات و مباحث دخالت داده می شوند و ‐"برهم زدن بساط تاتر متداول" موضوع اصلی این تاتر است.

10505328_10203867359184427_6204939712963918525_n-1.jpgآثار کارگردانی شده ی وارلیکوفسکی مهمان همه ی فستیوال های مهم تاتری جهان است: از آوینیون تابلگراد. از ادینبورگ تا نیویورک و سنگاپور و از سئول تا وین. همچنین اپراهای وی را می توان در مهمترین ساختمانهای اپرای اروپا، همچو اپرای ملی پاریس، اپرای دولتی بایر و بسیاری دیگر، دید. 


(۱)  نام این نمایشنامه را من آزادانه ترجمه کرده ام و چون آثر را به خوبی نمیشناسم،بر اساس اطلاعات فعلی خود این نام را شایسته میدانم. نام آلمانی نمایشنامه اما Gesäubert است. این نمایشنامه سومین اثر نمایشی خانم سارا کانه Sarah Kane است. 

(۲)  Nowy Teatr به زبان لهستانی

عکسها از اینترنت اخذ شده است:
۱- وارلیکوفسکی
۲- نمایش مکبث
۳- نمایش آپلونیا

منبع: http://www.iti-germany.de/index.php?id=250


| (نظر دهيد)

پيام روز جهاني تاتر ۲۰۱۵
از کارگردان لهستانی کریستوف ورلیکوفسکی


11075269_10203866718808418_5080807115377102306_n.jpg

هنرمندان واقعي تاتر را اكثرن دور از صحنه ي تاتر ميتوان يافت. اينها علاقه اي به تاتر به عنوان ماشين توليد سنت ها و كليشه ها ندارند. اين هنرمندان در جستجوي سرچشمه ي پويا و جريانهاي زنده اي هستند كه الزامن در بستر خود تاتر یافت نمیشود و برخی تنها میتوانند اين امور را آنهم با تلاش فروان، به تقليد بكشند. ما تقليد مي كنيم، بازتوليد مي كنيم به جاي آنكه دنيايي را خلق كرده باشيم. به جاي آنكه لحظه اي مکث کرده باشیم يا اينكه دقتی به ضربه هاي تاثیرگذار يك ديالوگ بر تماشاگر كرده باشيم. بدون آنكه تاثير لايه هاي پنهان متن را بررسي كنيم. هيچ هنري همچو تاتر توان بيان شور و احساس پنهان انسانی را ندارد. 

راهنماي كار من در اين عرصه مراجعه به خود ادبيات است، اينها همواره مرا راهبري مي كنند، نويسندگاني هستند كه صد سال پيش پيامبرانه اما بي غرض، زوال و ظلمت خدايان اروپايي را نوشته اند. تمدن ما تا همين امروز هم هنوز نتوانسته بر اين تاريكي روشنايي بخشد. من به فرانس كافكا و توماس مان يا مارسل پروست مي انديشم و امروز ميتوان «جان ماكس ولكوتزه» را بر اين گروه پيامبران افزود. 
نقطه مشترك اين پيامبران در اين است كه احساس پايان جهان را جدي گرفتند و آن را در نحوه ي فروپاشي مدلي از روابط ميان انسانها، نظم سنتي ارزش ها و درگيرهای زندگي انساني تعبير كردند و آنها را به پرسش و چالش كشيدند. این احساس و پرسش هنوز هم به قوت خود باقيست، گرچه ما آن پايان جهانی که آنها می گفتند پشت سرگذاشته باشیم. 
انسان هاي اين جهاني شاهد قتل ها و درگيري ها مدام و رو به افزايش هستند كه حتي همه ي رسانه های موجود هم توان پوشش دادن بدان ها را ندارند. خبرهایی که هنوز از آنها ذكري به ميان نيامده، خسته كننده مي شوند و بدون آنكه اثري از خود بر جاي گذارند، از صفحه ي اخبار روز محو مي شوند. در جهاني اينچنين احساس ناتواني، شوكه شدن و محاصره گشتن داريم. 
ما ديگر در توانمان نيست كه برج و بارو بسازيم و سخت كوشانه ديوارهاي مستحكمي براي دفاع از خود برپا داریم. برعكس اینها ما را بر آن مي دارند كه در حفظ شان بكوشيم. و اينها چنان از ما نيرو مي گيرند كه ديگر تواني در ما براي كشف دنياي آن سوي ديوارها نمي ماند. دقيقن همينجا نقش تاتر برجسته مي شود. اين جا محل ابراز توانايي تاتر است. یعنی به سويي بنگريم كه دیدنش ممنوع گشته است. 
"اسطوره سعي دارد كه ابهام را توضيح دهد. از آنجا كه از حقيقتي برآمده، بايد كه دوباره با ابهامي پايان گيرد" چنين مي گويد فرانس كافكا در باره ي اسطوره ي «پرومته». من بر اين باورم كه تاتر نيز اينچنين بايد به كار گرفته شود؛ حقيقت در آغازش و ابهام در پايانش باشد. پس چنين تاتری براي كارورزان و علاقمندانش آرزو مي كنم، براي آنها كه بر روي صحنه هستند و براي آنها که در سالن هاي تماشا نشسته اند. 

برگردان به فارسی از اصغر نصرتی

عکس از Bartek Warzecha



| (نظر دهيد)


نگاهي به پيدايش و تاريخچه‌

 

به منظور بزرگداشت و گسترش هنر تآتر در سراسر دنيا در سال 1947 ميلادي      (1326 شمسي) نمايندگان بيست‌وپنج  كشور بنا به دعوت سازمان جهاني يونسكو، انستيتوي بين‌المللي تآتر را بنيان نهادند.

در سال 1961 بنا به پيشنهاد مركز تآتر فنلاند (هلسينكي) كه از سوي بسياري از كشورهاي اسكانديناوي نيز حمايت شد، روز جهاني تآتر به يونسكو پيشنهاد شد. اين پيشنهاد در نهمين كنگره‌ي جهاني انستيتوي بين‌المللي تآتر (ITI) مورد تصويب قرار گرفت. و در فستيوال سالانه‌ي پاريس روز بيست‌و‌هفتم مارس به عنوان روز جهاني تآتر تعيين شد. 

از آن پس و به همين مناسبت هر ساله از سوي يونسكو و به عبارت ديگر انستيتوي بين‌المللي تآتر، يكي از هنرمندان مشهور جهان براي ارسال پيام انتخاب ميشود و يونسكو اين پيام را به سراسر جهان ارسال مي‌كند. نمايندگي انستيتوي بين‌المللي تآتر در هر كشور نيز بنا به سنت هرساله‌ي خويش آن پيام را به زبان محلي برگردانده و در اختيار مطبوعات كشور و مراكز خبري قرار مي‌دهد.

از سال 1962 كه ارسال پيام مرسوم شد، تا كنون هنرمندان بسياري به اين مناسبت براي اين كار انتخاب شد‌ه‌اند كه از جمله مي‌توان افرادي چون ژان كوكتو (1962)، آرتور ميلر (1963)، لورنس اليويه (1964)، هلنه وايگل (1967)، پيتر بروك          (1969 و 1988)، اوژن يونسكو (1976)، مارتين اسلين (1989) را نام برد. (ليست كامل ارسال كنندگان پيام‌ها را در صفحات بعد خواهيد خواند.) ارسال پيام امسال          (2001 ) نصيب اديب و نمايشنامه‌نويس يوناني، ياكووُس كامپانلِيس Jakovos Kampanellis ، گشت.

در سطح بين‌الملي تا كنون دو بار اين پيام‌ها در مجموعه‌اي به چاپ رسيده اند؛ يكبار توسط مركز ونزوئلاييِ انستيتوي بين‌المللي تآتر تا سال  1993 و بار ديگر توسط مركز بنگلادشي آن،  تا سال 2000.

 

برگزاري و توجه به روز جهاني تآتر در كشور ما نيز از قدمت طولاني برخوردار است. از جمله مراكزي كه روز جهاني تآتر را در دوران شاه گرامي داشته و به همين مناسبت گه‌گاه مراسمي برپا داشته و يا پيام ارسالي يونسكو را برگردان و در سطح هنرمندان منعكس ساخته‌اند، مركز هنرهاي دراماتيك و جامعه‌ي هنري آناهيتا و ... بوده اند. آناهيتا در تابستان 1358 كتابي[2] با عنوان «نگاهي به سي‌و‌پنج سال تآتر مبارز» به مناسبت روز جهاني تآتر انتشار داد كه در آن علاوه بر برخي سخنراني‌ها به همين مناسبت، برگرداني از پيام‌هاي بين‌المللي جهان را از سال 1962 تا 1976 در بر داشت. 

در كشور ما تا كنون سنت بر اين بوده كه علاوه بر پيام بين‌المللي، يكي از شخصيت‌هاي فرهنگي ايراني نيز پيام ملي ارسال كند. متاسفانه از آنجا كه ميان حكومت‌ها و برخي از هنرمندان همواره اختلاف بوده و از آنجا كه ميان نهادهاي تآتري غير دولتي نيز همواره توافق و همراهي كامل وجود نداشته است، اين نوع پيام‌هاي ملي چندان جدي گرفته نشده اند.

 

از سال 1962 كه ارسال پيام به مناسبت روز جهاني تآتر مرسوم شد، تاكنون 54 پيام از سوي هنرمندان تآتري و غير تآتري به قرار زير ارسال شده است.

 

1- ژان كوكتو(1962)،

2- آرتور ميلر (1963)،

3- لاورنس ُاليويه و ژان لوئي‌بارو (1964)،

4- ناشناس   (1965)،

5- رنه مائو (1966)،

6- هلنه وايگل (1967)،

7- ميگل آنجل آستورياس (1968)،

8- پتر بروك (1969)،

9- دميتري شوستاكويچ (1970)،

10- پابلو نرودا (1971)،

11- موريس بژار (1972)،

12- لوچينو ويسكونتي (1973)،

13- ريچارد برتون (1974)،

14- الن استوارت (1975)،

15- اوژن يونسكو (1976)،

16- رادو بلي‌گان (1977)،

17- پيام ملي (1978)،

18- پيام ملي (1979)،

19- جانوس وارمينسكي (1980)،

20- پيام ملي (1981)،

21- لارس مالمبورگ (1982)،

22- آمادور ماتر بوو (1983)،

23- ميخائيل تزارو (1984)،

24- آندرب لوئيس پرينت‌تي (1985)،

25- وله سوينكا (1986)،

26- آنتونيو گال (1987)،

27- پتر بروك (1988)،

28- مارتين اسلين (1989)،

29- كيرلي لاورو (1990)،

30- فدريكو مايرو (1991)،

31- جورج اُل‌لي و آرتور اوزلاز پيتري  (1992)،

32- ادوارد آلبي (1993)،

33- واسلاو هاول (1994)،

34- هومبرتو اوسيني (1995)،

35- سادلا واننوس (1996)،

36- يونگ اوك كيم (1997)،

پيام ويژه (1998)،

38- ويجيس فينبوگادوتير (1999)،

39- ميشل ترمبلاي (2000)،

40- ياكووُس كامپانلِيس (2001).




1 براي تنظيم اين نوشته از منابعي چون سي‌پنج‌سال تآتر مبارز، مجله‌ي مركز تآتر آلمان Impuls   و همچنين آرشيو مركز تآتر آلمان و اتريش بهره جسته‌ام.

2  نگاهي به سي‌و‌پنج سال تآتر مبارز در روز جهاني تآتر؛ تابستان 1358، تهران چاپخانه‌ مينو.

| (نظر دهيد)

اصغر نصرتی

(ترجمه و تالیف و تنظیم)

 

 

روز جهاني تآتر از ديروز تا امروز[1]

 

نگاهي به پيدايش و تاريخچه‌

 

به منظور بزرگداشت و گسترش هنر تآتر در سراسر دنيا در سال 1947 ميلادي      (1326 شمسي) نمايندگان بيست‌وپنج  كشور بنا به دعوت سازمان جهاني يونسكو، انستيتوي بين‌المللي تآتر را بنيان نهادند.

در سال 1961 بنا به پيشنهاد مركز تآتر فنلاند (هلسينكي) كه از سوي بسياري از كشورهاي اسكانديناوي نيز حمايت شد، روز جهاني تآتر به يونسكو پيشنهاد شد. اين پيشنهاد در نهمين كنگره‌ي جهاني انستيتوي بين‌المللي تآتر (ITI) مورد تصويب قرار گرفت. و در فستيوال سالانه‌ي پاريس روز بيست‌و‌هفتم مارس به عنوان روز جهاني تآتر تعيين شد.

از آن پس و به همين مناسبت هر ساله از سوي يونسكو و به عبارت ديگر انستيتوي بين‌المللي تآتر، يكي از هنرمندان مشهور جهان براي ارسال پيام انتخاب ميشود و يونسكو اين پيام را به سراسر جهان ارسال مي‌كند. نمايندگي انستيتوي بين‌المللي تآتر در هر كشور نيز بنا به سنت هرساله‌ي خويش آن پيام را به زبان محلي برگردانده و در اختيار مطبوعات كشور و مراكز خبري قرار مي‌دهد.

از سال 1962 كه ارسال پيام مرسوم شد، تا كنون هنرمندان بسياري به اين مناسبت براي اين كار انتخاب شد‌ه‌اند كه از جمله مي‌توان افرادي چون ژان كوكتو (1962)، آرتور ميلر (1963)، لورنس اليويه (1964)، هلنه وايگل (1967)، پيتر بروك          (1969 و 1988)، اوژن يونسكو (1976)، مارتين اسلين (1989) را نام برد. (ليست كامل ارسال كنندگان پيام‌ها را در صفحات بعد خواهيد خواند.) ارسال پيام امسال          (2001 ) نصيب اديب و نمايشنامه‌نويس يوناني، ياكووُس كامپانلِيس Jakovos Kampanellis ، گشت.

در سطح بين‌الملي تا كنون دو بار اين پيام‌ها در مجموعه‌اي به چاپ رسيده اند؛ يكبار توسط مركز ونزوئلاييِ انستيتوي بين‌المللي تآتر تا سال  1993 و بار ديگر توسط مركز بنگلادشي آن،  تا سال 2000.

 

برگزاري و توجه به روز جهاني تآتر در كشور ما نيز از قدمت طولاني برخوردار است. از جمله مراكزي كه روز جهاني تآتر را در دوران شاه گرامي داشته و به همين مناسبت گه‌گاه مراسمي برپا داشته و يا پيام ارسالي يونسكو را برگردان و در سطح هنرمندان منعكس ساخته‌اند، مركز هنرهاي دراماتيك و جامعه‌ي هنري آناهيتا و ... بوده اند. آناهيتا در تابستان 1358 كتابي[2] با عنوان «نگاهي به سي‌و‌پنج سال تآتر مبارز» به مناسبت روز جهاني تآتر انتشار داد كه در آن علاوه بر برخي سخنراني‌ها به همين مناسبت، برگرداني از پيام‌هاي بين‌المللي جهان را از سال 1962 تا 1976 در بر داشت.

در كشور ما تا كنون سنت بر اين بوده كه علاوه بر پيام بين‌المللي، يكي از شخصيت‌هاي فرهنگي ايراني نيز پيام ملي ارسال كند. متاسفانه از آنجا كه ميان حكومت‌ها و برخي از هنرمندان همواره اختلاف بوده و از آنجا كه ميان نهادهاي تآتري غير دولتي نيز همواره توافق و همراهي كامل وجود نداشته است، اين نوع پيام‌هاي ملي چندان جدي گرفته نشده اند.

 

از سال 1962 كه ارسال پيام به مناسبت روز جهاني تآتر مرسوم شد، تاكنون 54 پيام از سوي هنرمندان تآتري و غير تآتري به قرار زير ارسال شده است.

 

1- ژان كوكتو(1962)،

2- آرتور ميلر (1963)،

3- لاورنس ُاليويه و ژان لوئي‌بارو (1964)،

4- ناشناس   (1965)،

5- رنه مائو (1966)،

6- هلنه وايگل (1967)،

7- ميگل آنجل آستورياس (1968)،

8- پتر بروك (1969)،

9- دميتري شوستاكويچ (1970)،

10- پابلو نرودا (1971)،

11- موريس بژار (1972)،

12- لوچينو ويسكونتي (1973)،

13- ريچارد برتون (1974)،

14- الن استوارت (1975)،

15- اوژن يونسكو (1976)،

16- رادو بلي‌گان (1977)،

17- پيام ملي (1978)،

18- پيام ملي (1979)،

19- جانوس وارمينسكي (1980)،

20- پيام ملي (1981)،

21- لارس مالمبورگ (1982)،

22- آمادور ماتر بوو (1983)،

23- ميخائيل تزارو (1984)،

24- آندرب لوئيس پرينت‌تي (1985)،

25- وله سوينكا (1986)،

26- آنتونيو گال (1987)،

27- پتر بروك (1988)،

28- مارتين اسلين (1989)،

29- كيرلي لاورو (1990)،

30- فدريكو مايرو (1991)،

31- جورج اُل‌لي و آرتور اوزلاز پيتري  (1992)،

32- ادوارد آلبي (1993)،

33- واسلاو هاول (1994)،

34- هومبرتو اوسيني (1995)،

35- سادلا واننوس (1996)،

36- يونگ اوك كيم (1997)،

- پيام ويژه (1998)،

38- ويجيس فينبوگادوتير (1999)،

39- ميشل ترمبلاي (2000)،

40- ياكووُس كامپانلِيس (2001).

41-  گريش کارناد (2002)

42- انکر دورست ( 2003)

43- فتحيه ا العسال (2004)

44- آرين موشکين (2005)

45- ویکتور هوگو راسکن بندا (2006)

46- محمد ال قاسیمی (2007)

47- روبرت لپاگه (2008)

48- آگوست بوآل (2009)

49- یودی دنچ (2010)

50- جسیکا کآوآ (2011)

51- جان مالکویچ (2012) John Malkovich

52- داریو فو (2013)

53- برت بایلی (2014)  Brett Bailey

54- کرتستوف وارلیکوسکی (Krzysztof Warlikowski (2015


 

 

 

 



1 براي تنظيم اين نوشته از منابعي چون سي‌پنج‌سال تآتر مبارز، مجله‌ي مركز تآتر آلمان Impuls   و همچنين آرشيو مركز تآتر آلمان و اتريش بهره جسته‌ام.

2  نگاهي به سي‌و‌پنج سال تآتر مبارز در روز جهاني تآتر؛ تابستان 1358، تهران چاپخانه‌ مينو.

| (نظر دهيد)
  1. پیام روز جهاني تآتر سال 2001

توسط ياكووُس كامپانلِيس

 

Unbenannt1.jpg

من بر اين باورم كه تآتر هرگز نابود نخواهد شد و گمان دارم كه اين هنرِ روزگاران كهن ، هنر آينده نيز خواهد بود. اين تنها خواسته و نياز ايجادگران تآتر‌، نويسندگان، بازيگران، كارگردان‌ها و ديگر همكارانشان نيست، بلكه تماشاگران هم ميخواهند كه تآتر در آينده حضور داشته باشد.

به راستي پيشگويي خوشبينانه‌ي من بر چه اساسي استوار است؟ بر اين باور كه مي‌گويد تآتر ريشه‌ در روح و روان آدمي دارد و از آن جدايي‌ناپذير است!

واقعيت سفر انسان به كره ماه، امروز ديگر امري عادي و قديمي به نظر ميرسد. همانطور كه سفر انسان به مريخ و حتي پيدايش تورهاي مسافرتيِ آينده  بدانجا، ديگر چندان هيجاني ايجاد نمي‌كند، به‌رغم همه‌ي اين پيشرفت‌ها در عصر تسخير فضا، ما همچنان به تآتر ميرويم و خود را در دنيايي به نام هنر مي‌يابيم كه همچنان بر همان پايه‌ها و با اتكا بر همان ابزارهايي بنا شده و هستي خود را ادامه مي‌دهد كه در عصر قديم، يعني در عصري كه سنجش زمان در آن توسط ساعت آفتابي نوآوري‌ تكنيكي مهمي تلقي مي‌شد.

من اين رابطه‌ي آشكار و بي‌زمان ميان انسان و تآتر را رابطه‌اي ابدي مي‌بينم. فكر مي‌كنم از آن رو اين رابطه چنين است كه تآتر با اينكه به پديده‌يي اجتماعي فراروييده، در بنياد خويش پديده‌ا‌ي طبيعي ست. پيدايش تآتر زماني رخ داد كه انسان سعي داشت تجارب خويش را به ياد آورد و آگاهانه نمايشگري كند، يعني عمل خويش را برنامه‌ريزي كرده، براي تحقق بخشيدن به تصورات خويش به نقشه و برنامه‌ي از پيش تدوين شده‌اي متوسل شود.

به واقع نخستين اجرا در مخيله‌ي همان نخستين انسان شكل گرفت و اين به آن معناست كه هر كدام از ما اين نياز و توانايي مادرزادي را داريم كه بازي كنيم. آيا هرگز توجه كرده‌ايد كه ما همه، بدون استثنا، اجراي «نمايش» هايمان را همراه خود به همه‌جا ميبريم، نمايشي كه هم بازيگر اصلي و هم تماشاگر آن خودمان هستيم؟ در بسياري موارد حتي نويسنده، كارگردان و صحنه‌پرداز اين «نمايش» هم. كِي و چگونه اين امر رخ مي‌دهد؟ وقتي كه ما خود را براي يك موضوع و يا ديدار مهم آماده مي‌كنيم: ما مجموع جريان برنامه را در ذهن تصوير مي‌كنيم تا بتوانيم براي خود تعيين كنيم، چگونه رفتار كنيم. آيا خاطرات و روياهاي ما هنگامي كه بخشي از آنها به تحقق مي‌پيوندند، خود يك نمايش خصوصي نيستند؟

من به آينده‌ي تآتر عميقا باور دارم، زيرا كه معتقدم انسان هرگز از نياز شناخت خويش، يعني از نياز نگاه كردن به خود و بررسي رفتارش دست نخواهد كشيد. چرا كه ما هرگز نمي‌توانيم بدون ارضاي نيازهاي روحي خود زندگي كنيم. پديده‌اي كه هنر تآتر از آن ناشي شده، ساليان سال همواره موجبات خلاقيت را فراهم آورده و در آينده  نيز فراهم خواهد آورد! تا زماني كه انسان ثمره‌ي طبيعي عشق باقي بماند!

 

                  ياكووُس كامپانلِيس

       مارس 2001


در باره ياكووُس كامپانلِيس

ياكووُس كامپانلِيس در سال 1922 در جزيره‌ي ناكسوسِ يونان به دنيا آمد. وي در سال  1935 با خانوده‌ي خود به آتن كوچ كرد و هنوز هم در آنجا زندگي مي‌كند. در آتن وي روزها به كار و شب‌ها به تحصيل مشغول بود. او به هنگامه‌ي جنگ جهاني دوم به نيروهاي مقاومت پيوست.

فرار به خاور نزديك و سپس سوئيس و عاقبت پس فرستادن خارجي‌ها به كشورشان، كامبانلِيس را مجبور به اقامت در مآوتهاوزن (اتريش) كرد، جايي كه تا آزادي آن در پنجم ماه مه  1945 توسط متفقين، محل زندگي وي محسوب مي‌شد.

وقتي ياكووُس كامپانلِيس، با پايان گرفتن جنگ، به آتن برگشت، تآتر يونان، به ويژه نمايشنامه‌هاي كارلوس كون، دوران صعود را به سر مي‌برد. ديدن نمايشي از «كون» كه تصويرگر مرگ زنان و كودكان در اسارتگا‌ه‌هاي نازي بود، بر او تاثير ژرفي نهاد  و زندگي او را دگرگون كرد. كامپانلِيس از آن پس تصميم گرفت تا براي تآتر كار كند. وي سعي كرد هنرپيشه شود، اما همانطور كه خود مي‌گويد: ‍"مدرك تحصيلات دبيرستاني نداشتم و به همين خاطر نمي‌توانستم به مدرسه‌ي بازيگري بروم. بنابراين تصميم گرفتم ... بنويسم." خيلي زود اثبات شد كه اين بهترين تصميم ممكن بود. نمايشنامه‌هاي وي از همان ابتدا مورد توجه قرار گرفتند و به روي صحنه رفتند.

كامپانلِيس تاكنون بيش از پنجاه نمايشنامه و فيلمنامه نوشته است. نفوذ و تاثير وي بر تآتر يونان  از همين نكته پيداست كه دوره‌ي ادبي پس از جنگ جهاني دوم را با نام وي، "دوره كامپانلِيس"، مشخص مي‌كنند. نمايشنامه‌هاي كامپانلِيس در يونان و بيرون از يونان تا كنون بارها اجرا شده و به بسياري از زبان‌هاي ديگر برگردانده شده اند. كامپانلِيس عضو انستيتوي بين‌المللي تآتر (ITI) و آكادمي  علوم و هنرهاي زيباي يونان است

 

| (نظر دهيد)

الكساندر تمرز


در شماره‌ي گذشته‌ي كتاب نمايش مطلبي را در باره‌ي اجراي نمايش خر در شهر كلن (آلمان) از بهروز قنبر حسيني داشتيم كه بر اساس نقطه‌نظرها و باورهاي ديگري نوشته شده‌بود. اين بار همكار خوب و مهربان ما «آلسكاندر تمرز» نوشته‌ي ديگري در باره‌ي اين نمايش برايمان ارسال داشته كه در اينجا از نظرتان مي‌گذرد!                                               كتاب‌ نمايش

 

بالاخره پرويز صياد بعد از مدتها سكوت پا به ميدان معهود و تقريبا فراموش شده خود گذاشت. ولي چون يا نمايشنامه‌اي در كار نبود، يا در دسترس نبود و يا بود ولي نبايد بازي مي‌شد؟ دست بدامن  «خَر» شد. خَر 

khar 1.jpg

يك نمايشنامه سترگ و ستيزكار است. در عين حال طبيعت آدمي را كه مي‌كاود آن را به طنز مي‌كشد و اگر طنز كارگر نشد بيرحمانه نقد مي‌كند. آدم را با خَر مقايسه مي‌كند و مي‌بيند كه بله در خَر محاسني وجود دارد كه در آدم وجود ندارد. بله، شرايط سخت زندگي چنان بر انسان تنگ مي‌شود كه آدم خَر بودن را ترجيح مي‌دهد و يكهو مي‌بيند كه از تنه به بالا خَر شده است.

پرويز صياد مرد تآتر است و مي‌تواند در سطح جهاني مطرح شود، به شرطي كه از صمدبازي دست بردارد ( بخصوص اكنون كه تآترهاي «وحدتي» نبض شهر را گرفته و خنده‌هاي روده ُبر كننده سكه‌ي رايج لس آنجس است‌) و به نمايشنامه‌هاي جدي برسد. يا بنويسد و يا به نمايشنامه‌هاي ديگران بپردازد و آنها را به انگليسي ترجمه كند و به جوانان بياموزد تا وارد تآتر آمريكا بشوند و صد البته با نمايشنامه هاي تكان دهنده ايراني چون سينما ركس و خَر.

مي‌شود


khar 2.jpg
يك ايراد سنتي به پرويز صياد گرفت كه متاسفانه به هنر او مي‌افزايد! او در پنج نقش ظاهر مي‌شود كه اگر كارگرداني را هم به آن اضافه كنيم و نيز نمايشنامه نويسي را هم، ملغمه‌اي به دست مي‌آيد كه تآترهاي 
موفق و پر فروش سخت از آن پرهيز ي‌كنند. يعني واگذاري نقش‌ها به بازيگران مختلف .ولي صياد متاسفانه از عهده همه آنها برمي‌آيد. اين يك هنر بزرگ است كه حتي نقش آفرينان نابغه جهان كمتر از پس آن برآمده‌اند، بنابراين اگرچه به نفع اوست، ولي به نفع تماشاگر نيست. يك ايراد بزرگتر صياد اين است كه چنان در نقش خود غرق مي‌شود كه كاراكتر زن را فراموش مي‌كند. او فقط به
khar 3.jpg
خود و به هنر خود در بازيگري مي‌پردازد و از مري آپيك كاملا غافل ميماند. مري آپيك تنها مي‌تواند به ياري سابقه خود در تآتر حريف او شود و نه به كمك كارگردان. مري آپيك در برابر پنج نقش پرويز صياد فقط يك نقش را بازي مي‌كند. البته نقش، نقش يك نفر است ولي لحن همان است، حركات همان است، 
حالات رواني همان است و حتي لباس همان لباس. در صورتي كه همه اينها در صحنه‌هاي مختلف بايد تغيير كنند. اين نقض نه متوجه آپيك، بلكه متوجه كارگردان
است. لهجه آپيك فارسي سليسي است كه حتي بهتر از لهجه پرويز صياد است، ولي چنان تند حرف مي‌زند كه تماشاگر نمي‌تواند او را تعقيب كند و اين هم باز تقصير كارگردان است و نه مري آپيك. صحنه سازي و دكور و نور و ويديو در حد عالي است جز صندلي‌ها كه وصله ناجوري بودند. 


| (نظر دهيد)

بهروز قنبر‌حسيني

 

بازگشت به تراژدي؟

سخنراني

 محسن يلفاني

 در

پنجمين شب از شب‌هاي تآتر كلن

 

 

پنجمین شب از شب‌هاي تآترِ كلن در تاريخ نهم فوريه امسال در مكان هميشگي خود در سالن اله ولت هاووس Allerweltshaus برگزار شد. در اين شب محسن يلفاني به ايراد سخنراني در رابطه با «تراژدي» پرداخت. محسن يلفاني نامي آشنا در ميان تآترورزان ايراني است. وي از جمله نمايشنامه‌نويساني است كه سالها قلم به دست در راه تآتر كوشيده و همواره نمايشنامه‌هاي او رنگ و بوي كشمكش‌هاي سياسي-اجتماعي به خود گرفته است.                                                                                                               

كتاب نمايش

 

در معرفي محسن يلفاني

همانطور كه در برشور پنجمين شب تآتر در معرفي يلفاني آمده است: " يلفاني در اوايل دهه‌ي بيست شمسي در شهر همدان بدنيا آمده است و همانجا نيز سالهاي دبستان را طي كرده است. هنوز سال نخست 

yalfani1.jpg

دبيرستان را به پايان نرسانده بود كه نخستين نمايشنامه‌اش را مي‌نويسد. در سال پاياني دبيرستان كه در سنندج بسر مي‌برد، چندين نمايشنامه ديگر را مي‌نويسد كه سه تاي آن در همان سال در حد توانايي‌هاي دبيرستاني اجرا مي‌شود. وقتي يكي از نمايشنامه‌‌هايش، آدمهاي كوچك، را به اداره‌ هنرهاي دراماتيكِ آنزمان ارائه مي‌دهد، جايزه سوم نمايشنامه‌نويسي را از آن خود مي‌كند. يلفاني در سال دوم دانشسراي عالي نمايشنامه‌ي ديگري با نام آقاي آرين و خانواده‌اش مي‌نويسد كه آنهم همان جايزه را نصيب خود مي‌سازد. اين نمايش را پنج سال بعد يعني 1346 به كارگرداني عباس مغفوريان در تالار 25 شهريور (سنگلج) به روي صحنه مي‌برد.

يلفاني در سال 1342 با نوشتن نمايشنامه‌ي ملاقات و چاپ آن در كتاب هفته براي نخستين بار و به طور جدي به جمع كوچك نمايشنامه‌نويسان ايراني آن دوران مي‌پيوندد. با نوشتن فراري، همراهان، ناسازگاري و چاپ همه‌ي آنها در همان سال, يكي از پركارترين نمايشنامه‌نويسان آن سال مي‌شود.

يلفاني سال 1350 نمايشنامه‌ي مرد متوسط, كه سال 1346 نوشته بود، را به همراه نمايشنامه‌ي جديدش تله در يك كتاب به چاپ مي‌رساند و يك سال بعد نمايشنامه‌ي دونده تنها از او در دسترس علاقمندان قرار مي‌گيرد.

اما ورود يلفاني به انجمن تآتر ايران كه توسط ناصر رحماني‌نژاد پايه‌ريزي و به همت و پايمردي سعيد سلطانپور و شماري ديگر جان گرفته بود, نقطه عطفي در زندگي هنري و اجتماعي او محسوب مي‌شود.  نمايشنامه‌ي آموزگاران كه در سال 1349 اجرا شد, اولين ثمره‌ي اين همكار بود كه با دخالت ساواك و دستگيري سلطانپور (كارگردان) و يلفاني (نويسنده) اجراي آن متوقف شد.

در سال 1353 يلفاني كه با ناصر رحماني‌نژاد در اجراي نمايشنامه‌ي انگلها (خُرده بورژواها) همكاري مي‌كرد, يكبار ديگر و اين بار به همراه همه‌ي اعضاي انجمن تآتر ايران دستگير شد و چهار سال در زندان گذراند.

نمايشنامه‌ي در ساحل, وكتاب آموزشيِ پرورش صدا و بيان هنرپيشه, محصول سال‌هاي بندند. كه وي آنها را در زندان اوين نوشته و ترجمه كرده است.

يلفاني در پي آزادي از زندان در سال 1357 به همكاري با كانون نويسندگان ايران پرداخت و در دو دوره (1358 و 1360) به عضويت هيئت دبيران آن انتخاب شد. پس از سركوب و تعطيل اين كانون است كه او ايران را ترك مي‌كند.

 در سال‌هاي تبعيدِ ناگزير يلفاني همواره فعال بوده و آني از نوشتن مقاله و نمايشنامه دست نكشيده است. در اين مدت يلفاني توانسته پنج كتاب را به چاپ رساند كه در اين ميان از نمايشنامه‌هاي "در ساحل", "ملاقات" و "آموزگاران" كه بگذريم باقي نوشته‌ها ثمره‌ي دوران زندگي در تبعيد نويسنده است.


نمايشنامه‌هاي قوي‌تر از شب, انتظار سحر, مهمان چند روزه نشان ميدهند كه يلفاني هنوز معتقد است كه "قوي" تر از شب هم نيرويي وجود دارد كه آدمي را به تحمل رنج و سختي‌هاي تبعيد و مبارزه براي زندگي بهتر روي پا نگه دارد! وگرنه اين انسانِ مبتلا به درد و آغشته به رنج نمي‌توانست تلخي اينهمه آرزوهاي نافرجام و پرپرشدنهاي اينهمه انسانهاي عاشق را شاهد باشد و از پا نيفتد![1]"


موضوع سخنراني

آنچه در اينجا مي‌خوانيد خلاصه‌اي از سخنراني‌ محسن يلفاني است كه از روي نوار پياده شده‌است و اميدواريم با لغزشي همراه نبوده باشد!

يلفاني در ابتدا موضوع سخنراني‌اش را « بازگشت به تراژدي؟ » عنوان كرد و چنين گفت:

yalfani2.jpg

"من به عمد علامت سؤال گذاشته‌ام و دلم مي خواهد با هم به جواب اين پرسش برسيم. بي‌شك يكي از ويژگي‌هاي دوران ما را تراژدي بيان مي‌كند. بحث در مورد تراژدي را مي‌توان از ديدگاه‌هاي مختلف بيان كرد. از ديدگاه عمومي، تراژدي يك بيان و ويژگي، يك خصلت از زندگي انساني است و لزوما در چهارچوب تآتر نمي‌گنجد. ما در بسياري از شئونات، رفتارها و حوادث زندگي از اين اصطلاح استفاده مي‌كنيم، آنجا كه مي‌خواهيم مفهومي فاجعه‌آميز را برسانيم و يا مسئله و مشكلي را مد نظر داريم از اين كلمه استفاده مي‌كنيم."

او در رابطه با پيدايي تراژدي گفت:

"تراژدي اختصاص به فرهنگ يوناني ندارد بلكه در فرهنگ‌هاي ديگر نيز مي توانيم با مفهوم تراژدي آشنا شويم از جمله در فرهنگ خودمان. اگر فرهنگ پيش از اسلام را بررسي كنيم عناصري از تراژدي را در آن مي‌بينيم. در اين مورد مي‌توان به شر و خير، نيكي و بدي و سياهي و سپيدي، مرگ و زندگي و ... اشاره كرد. از نمونه‌هاي داستاني هم مي توان شاهنامه فردوشي و اشعار خيام را مثال زد. در اشعار خيام تراژدي در بحث فلسفي وارد مي‌شود. تراژدي اختصاص به نمايشنامه‌نويسان ندارد، امري طبيعي است كه جنبه تاريخي، عمومي و حتي فرا تاريخي داشته و دارد و هميشه نيز با ماست. اما از آنجا كه امشب شب تآتر است، بحثم را در زمينه تراژدي فقط در مقوله تآتر مطرح خواهم كرد."

 

يلفاني در رابطه با مفهوم تراژدي و حضورش در قرون وسطي چنين مي‌افزايد:

"تراژدي از فرهنگ يوناني مي‌آيد و از كلمه تراگوديا به معني «آواز بز» است و اين آواز در زمان در جشن‌هاي ديونيزوس خوانده مي شد. تراژدي خيلي زود از اين مرحله گذشت و در زمان آشيل به شكل منسجمي پا گرفت و با سوفوكل به اوج خود رسيد و تا امروز نيز ادامه دارد. در واقع نخستين كسي كه اين واژه را تعريف كرد ارسطو بود. ارسطو در كتاب خود مطرح مي‌كند كه شكست آدم‌هاي مهم، اميران و شاهان در تماشاگر شفقتي را بر مي‌انگيزد كه باعث تزكيه نفس «كاتارسيس» مي‌شود.

yalfani3.jpg

از ارسطو به بعد تقريبا بدون وقفه در مورد تراژدي صحبت شده و تنها در قرون وسطي، حاكميت مسيحيان و مذهب،  سكوت تراژدي است كه آنهم به علت حضور مذهب است. مذهبيون معتقدند كه مذهب جواب همه سوال‌ها را مي‌دهد و به اين علت سوالي باقي نمي‌ماند كه تراژدي به آن جواب دهد."

 

رنسانس جان تازه اي را در تآتر نيز دميد و تراژدي هم به دور از اين قاعده نبود:

"تراژدي دوباره در زمان رنسانس جان گرفت و به خصوص در انگلستان و با وجود شكسپير حركتي نو را آغاز كرد. رنسانس ضمن بازگشت به فرهنگ يوناني دنبال مفاهيمي چون زيبايي و هماهنگي، كلا دنبال يك خلاقيتي از انسان بود. بعد از رنسانس دوراني به وجود مي آيد كه بحران رنسانس است. رنسانس ضمن بازگشت به فرهنگ يونان باستان دنبال اهدافي از جمله، زيبايي، حقيقت، هماهنگي و ... چيزهايي كه از عناصر خلاق و مثبت انسان ايده ال تصور مي شود، مي گردد. در حاليكه دوران بعد از رنسانس ( مه نه ريس) انساني را مشاهده مي كنيم كه قرون وسطي را از سر گذرانده است. انسان اين دوره دوران اعتقاد به آسمان و ماوراي طبيعت را پشت سر گذرانده و اينك خودش را تنها مي‌بيند‌، روي پاي خود 

yalfani 5.jpg

ايستاده و به اين دليل خودش را خدا مي‌بيند. او به جز خودش منبع و قاعده ديگري نمي‌شناسد و با وجود اين كشف جديد اما همه آن نگراني‌ها، وحشت‌ها را نيز به دنبال خود يدك مي كشد. برخي از مفسرين  تآتر معتقدند كه انسان‌هاي شكسپير از اين دسته هستند. به هر حال ما در دوران شكسپير با يك اوجي ديگر از تراژدي آشنا مي‌شويم."

 

تراژدي در قرون هيجده و نوزدهم شكل جديدي به خود گرفت ، شكلي كه با مفاهيم ان روز تراژدي تفاوت داشت:

"بعد از شكسپير تراژدي مسير ديگري پيدا مي‌كند. شايد بهتر آن است كه بگويم تآتر مسير ديگري پيدا مي‌كند. قرن هيجدهم آغاز عصر روشنايي و خرد است اما قرن نوزدهم قرن ايديو لوژي است. انسان دوران اضطراب و تنهايي و نگراني و در خود پيچيدن را پشت سر گذرانده و به مفاهيم و قلمرو‌هاي‌ جديدي دست پيدا مي‌كند كه از مهمترين آنها خرد است. از ديگر دستيابي‌هاي انسان علم است، علم به عنوان فاكتور اجتماعي وارد زندگي بشر مي شود و همراه با عقل و بينش فلسفي نگاه انسان را به خود و به جهان تعيين مي كند. در قرن نوزدهم عامل جديدي وارد زندگي بشر مي شود و آن پرداختن به انسان به عنوان يك موجود اجتماعي است. انسان دريافت كه تنها نيست و سرنوشتش با سرنوشت جمع معني پيدا مي‌كند. اين مفهوم افق جديدي را در زندگي بشر گشود. بر اساس اين مفهوم و درك تآتر جديدي به وجود مي آيد كه با تراژدي تقريبا قطع رابطه مي‌كند. گو اينكه بسياري از وجوه تراژدي را همچنان حفظ مي‌كند. اگر بخواهيم نامي كلي بر اين گونه تآترانتخاب كنيم شايد « درام اجتماعي » كلمه مناسبي باشد."

yalfani 6.jpg

يلفاني بحث « درام اجتماعي » را چنين مي گشايد:

"درام احتماعي از پرداختن به سياهي‌ها، ضعف‌ها، كمبود‌ها و موانع و همه آنچه ذهن انسان را به خود مشغول مي‌كند، سرباز نمي‌زند ولي به علت اينكه زيربنايش بر اساس آن محورها و اصولي است كه به آن اشاره كردم، ما به پايان تراژدي نمي‌رسيم. مثلا آنچنانكه اديپ و يا هاملت به بن‌بست رسيدند. در مقابل اينها قهرمانان درام اجتماعي با وجود اينكه انبوهي از مشكلات را پيش‌رو دارند ولي به بن بست نمي‌رسند و به پيروزي نهايي چشم دارند. از سياه‌ترين درام‌نويسان اين دوره ايبسن تا خوشبينترين آنها چخوف و تا نويسندگان امروزي نظير اونيل و آرتور ميلر، اين پيروزي قهرمانان به چشم مي خورد و همه آنها به آينده نظر روشني دارند. از نويسندگان بارز اين دوره مي توان از آرتور ميلر نام برد، او به عنوان نمايشنامه نويس قرن بيستم انتخاب شد. او با نمايشنامه «مرگ دستفروش» مفهومي جديد از تراژدي را مطرح مي‌كند. او با نوشتن كتاب معروف خود « تراژدي مرد عامي » اين نظريه را مطرح مي كند كه مردم عادي نيز مي توانند از مشخصه‌هاي قهرمانان تراژدي برخوردار باشند و قهرمانان تراژدي فقط مختص به اميران، شاهان ... ــ در مقابله با فرهنگ يوناني ــ نيست، بلكه مردم عامي نيز مي توانند اين مشخصه‌ها را دارا باشند.

 تآتر اجتماعي در طول اين دو قرن بر ديگر شاخه‌هاي تآتري سايه انداخته است. بيشتر نمايندگان اين شاخه از تآتر ، تآتر معاصر را مي سازند. يكي از رگه‌هاي اين شاخه به خصوص در قرن بيستم جايي است كه به تآتر سياسي نزديك مي‌شود. در اينجا عقل، علم را به شكل ايدئولوژيكي در خودش جاي ميدهد و به تماشاگر منتقل مي كند. اين گونه تاتر بر اين تصور است كه رسيدن به تعالي روحي و تزكيه نفس ــ كاتارسيس ارسطويي ــ امتيازي است كه بايد براي بورژوازي گذاشت و طبقه زحمتكش احتياج به آگاهي دارد و با اين آگاهي بايد وارد عمل شود. به اين علت در شوروي، اروپا و به خصوص در آلمان اين گونه از تآتر، درام اجتماعي، را تا نهايت خودش پيش مي‌برد.

 

محسن يلفاني سخنانش را در بخش نخست به چگونگي تآتر امروز و شرايط انسان امروزه به پايان برد .

"در پايان قرن بيستم، در دوراني كه شكوفايي علم و تكنيك به جايي رسيده است كه بسياري را به وحشت انداخته است كه مبادا اين تكنيك از اختيار بشر خارج شود، ما با چشم انداز ديگري روبرو هستيم. پرسش‌هايي در مقابل انسان امروزي مطرح شده است كه در سه قرن اخير بي‌سابقه بوده است، پرسش‌هايي كه نمي توان با اطمينانِ گذشته به آن پاسخ داد. مثلا جهان به دو قسمت كاملا متمايز تقسيم شده است. اين دو قسمت علي رغم تلاش‌هاي بنيادهاي جهاني نظير سازمان ملل متحد و ... فاصله بيشتري از هم مي‌گيرند. براي نمونه محققين دنيا را به لحاظ اقتصادي به پنج قسمت تقسيم مي كنند. تفاوت سرمايه بين بيست درصد اول با بيست درصد آخر در بيست سال گذشته بيست برابر بوده است. اين آمار امروز به بيش از هشتاد درصد رسيده است. مشاهده آنچه كه در آفريقا و آسيا مي‌گذرد ما را با اين حقيقت وحشتناك روبرو مي‌كند كه در يك سو بخشي از بشريت به صورت سرسام آوري پيشرفت مي‌كند و بخش ديگر از بشريت به حال خود رها شده است و هيچ فردايي براي او متصور نيست.

yalfani7.jpg

واقغا با اين سرعتي كه علم پيش مي‌رود ما به كجا خواهيم رفت؟ آيا پيشرفت علم آنچنان كه تصور مي‌شد به سعادت بشريت ــ به مفهوم عام ــ كمك خواهد كرد؟ قدرت در دهه‌هاي نوزده و هيجده (قرن بيستم) سعي مي كرد هر چه بيشتر خود را انساني كند ، اما امروزه قدرت از اختيار و كنترل انسان خارج شده است. ما امروزه زير بمباران قدرت هاي ارتباطات، قدرت هاي اقتصادي و مالي هستيم. ما امروزه در مقابل دنياي ديگري قرار داريم. دنياي اعتماد بخش، اطمينان بخش، دنيايي كه ما را به فردايي معتبر پيش برد، اينك زير علامت سوال رفته است.آيا هنوز مي‌توانيم با اطمينان چند دهه گذشته به درام اجتماعي و يا تآتر مبارز به سوي نيكي و اميد معتقد باشيم؟ آيا تآتر مي تواند نجات بخش باشد؟

 

يلفاني با طرح چنين پرسش‌هايي به سخنان خود در بخش نخست خاتمه داد. بي‌شك بحث تراژدي آنگونه كه يلفاني آغاز كرده بود و مورد نظرش بود به مراتب طولاني‌تر است به همين خاطر وي مي‌دانست كه اين مقوله را در حد توانايي و امكان برنامه و حوصله تماشاگران خلاصه كند و ما نيز در انعكاس گزارش‌گونه اين سخنراني تنها به مهم سخنان وي بسنده كرده‌ايم و اميدواريم كه كار به نيكي انجام گرفته باشد.

بخش دوم برنامه پس از استراحت كوتاهي به پرسش و پاسخ گذشت. در ابتداي بخش پرسش و پاسخ مطلبي در معرفي آخرين نمايشنامه‌ي محسن يلفاني و همچنين معرفي بيشتر نويسنده و فعاليت‌هاي فرهنگي وي توسط اصغر نصرتي خوانده شد. متن خوانده شده در اين برنامه همان مطلب به چاپ رسيده‌اي بود كه نصرتي آن را به مناسبت معرفي نمايشنامه‌ي مهمان چند روزه در شماره هفتم كتاب نمايش به چاپ رسانده بود.

 

شب‌هاي تآتر هردو ماه يكبار توسط كتاب نمايش در شهر كلن برگزار مي‌شود و قرار است كه همواره يكي از هنرمندان تآتري مهمان كتاب نمايش در كلن باشد. اين شب‌ها كه آرام آرام بايد به يك سنت پسنديده تبديل شود، با پشت سر گذاشتن پنجمين شب و تدارك ششمين آن راهي را آغاز كرده كه در صورت تداوم، ثمره‌ي نيكي براي تآتر برون‌مرزي خواهد داشت.[2]

به اميد آن روز!

 

 

كتابشناسي آثار محسن يلفاني

1-فراري؛ كتاب هفته, شماره 92, شهريور 1342.

2-همراهان؛ كتاب هفته, شماره 97, مهر 1342

3-ناسازگاري؛ كتاب هفته, شماره 101, آبان 1342.

4-مرد متوسط, در مجله پيام نوين, تهران 1346.

5- كارمندهاي روز جمعه؛ كتاب روز؛ دوره اول, شماره 1, مهر 1347.

6-آموزگاران؛ تهران انتشارات رُز, سال 1350

7-تله (به همراه مرد متوسط)؛ انتشارات رُز, تهران 1350

-دونده تنها؛ تهران 1351.

9-در ساحل, نامه كانون نويسندگان ايران, شماره 2, تهران پاييز 1358.

10-ملاقات؛ كتاب جمعه سال اول, شماره 1؛ مرداد 1358.

11-پرورش صدا و بيان هنرپيشه؛ اثر سسيليِ بري, ترجمه و اقتباس, انتشارت روزبهان, تهران 1359.

12-قوي‌تر از شب (به همراه چهار نمايش ديگر)؛ انتشارات چشم‌انداز, پاريس 1369.

13-در يك خانواده ايراني؛ چشم انداز شماره 11, پاريس 1372

14-انتظار سحر؛ انتشارات چشم انداز, پاريس 1374.

15-مهمان چند روزه؛ انتشارات چشم انداز, پاريس 1378

 



[1] برگرفته از بروشور پنجمين «شب‌هاي تآتر كلن» به قلم اصغر نصرتي.

 

2 عكس‌هاي اين گزارش از آرشيو كتاب نمايش است.

| (نظر دهيد)

بهروز قنبر‌حسيني

 

شبي براي با هم بودن!

 

 پوستر جشن.jpg

كتاب نمايش به مناسبت روز جهاني تآتر مراسمي را در شهر كلن در روز شنبه هفتم آوريل با
حضور جمعي از هنرمندان و علاقمندانِ تآتر 
برپا كرد كه توجه بسياري از اهل تآتر را به خود جلب کرد.

در اين مراسم بيش از يكصد نفر درمحلِ «بورگر سنتروم نيپسِ» گرد هم آمده بودند. اين مراسم كه بيش از پنج‌ ساعت به طول انجاميد،
به همراهي ششمين شب از «شب هاي تآتر كلن» كه يكي ديگر از ابتكارات كتاب نمايش براي
گردهمايي بيشتر كارورزان تآتر است، برگزار شد.

 

بخش اول: روز جهاني تآتر

جشن روز جهاني تآتر، تاريخي چهل ساله دارد و برگزار‌كنندگان مراسم براي آشنايي و معرفي
بيشتر اين روز بروشوري تهيه كرده بودند كه به دو زبان فارسي و آلماني بود ودر آن
توضيحاتي در باره‌ي برنامه‌هاي آن روز و همچنين تاريخچه و چگونگي پيدايي و برگزاري
اين مراسم داده شده بود.

مراسم با خوشامدگوييِ كوتاه مدير كتاب‌نمايش ـ ‌‌‌اصغر نصرتي‌ـ آغاز به كار كرد و در پي آن متني كه وي در ارتباط با روز جهاني تآتر نوشته بود،
توسط خانم ناهيد سنجري‌باف و آسيه نيك‌آذر به زبان‌هاي فارسي و آلماني قرائت شد.
در اين متن ضمن معرفي كتاب نمايش به عنوان برگزاركننده‌ي اين مراسم، علت و ايده‌ي
برگزاري اين روز چنين توضيح داده شد:

Unbenannt2.jpg

 

" كتاب نمايش  و شب‌هاي تآتر كلن!

كتاب نمايش جُنگي تآتر‌يست كه از سال 1998 در شهر كلن توسط شماري از علاقمندان تآتري
منتشر مي‌شد. از اين جنگ تآتري كه در برگيرنده‌‌ي مطالبي چون گزارش، نقد، مقاله‌هاي
نظري، نمايشنامه و ... است، تاكنون نُه شماره انتشار يافته و با چاپ شماره‌ي دهم
كه بزودي در دسترس همگان قرار خواهد گرفت، كتاب نمايش وارد چهارمين سال انتشار خود
مي‌شود. شايد قضاوت نهايي در باره‌ي كتاب نمايش بسي زود به نظر برسد، اما امروز تا
حدي نتيجه‌ي تلاش پيگيرِ شماري از علاقمندان رويت ميشود. راهي سخت و ناملايم را
كتاب نمايش پشت‌ سرگذاشته است، اما  اميد
بسياري را هنوز پيش رو دارد
.

در سال سوم انتشار كتاب نمايش بوديم كه طرحي در ذهن برخي از همكاران آن شكل گرفت كه وقتي
آن طرح عملي شد شب‌هاي تآتر كلن ناميده شد. هدف اين بود كه در اين شب‌ها
رابطه ميان تماشاگران و تآترورزان هرچه بيشتر و نزديك‌تر شود. هدف اين بود كه در
بستر  اين شب‌ها تماشاگران و هنرمندان از
نمودهاي عيني و ذهني و در عين حال متنوع افكار يكديگر هر چه بيشتر آگاه شوند. از
اين سري شب‌ها كتاب نمايش تاكنون پنج شب را برپا داشته كه با همه‌ي كمبودهاي خويش،
اما،  به بخشي از اهداف خويش دست يافته
است.

 ششمين شب از شب‌هاي تآتر كلن مصادف شد با روز جهاني تآتر و شايسته دانستيم كه برنامه‌ي هميشگي و روال عادي اين شب‌ها را با
برنامه‌هاي ويژه‌اي كه به مناسبت روز جهاني تآتر تدارك ديده‌بوديم گره زده و از آن
يك شب فراموش نشدني بسازيم. 

اميدواريم در عمل از آرزو و ادعاي خود دور نمانده باشيم.


Unbenannt3.jpg

6 2.jpg

بي‌شك روز جهاني تآتر روز جشن هنرمند تآتر ا‌ست و هر هنرمندي ميتواند آنطور كه مايل است
و ميتواند اين جشن را برگزار كند، اما حضور جمعي ِما در يك جا مفهومي از همبستگي و
همدلي دارد كه تنها در كنار هم معنا و شكل ميگيرد. كتاب نمايش مشتاقانه
چنين همبستگي هنرمندانه‌اي  را در  روز جهاني تآتر گرامي مي‌دارد! "

پس از قرائت اين متن اسماعيل ‌صدقي‌آسا (حسيني) قطعه‌‌اي را با عود نواخت كه به خوبي نواخته شد اما متاسفانه قدري طولاني بود.
شايد بهتر بود قطعاتي كوتاه‌تر و متنوع‌تر انتخاب مي‌شد تا هم شنوندگان شانس شنيدن
قطعات ديگر را مي‌داشتند و هم برنامه‌هاي مراسم از تنوع بيشتري برخوردار مي‌شد.

Unbenannt4.jpg

پس از نواختن عود، نوبت رسيد به قرائت  پيام جهاني تآتر براي سال 2001 كه اين‌بار ياكووُس كامپانلِيس نويسنده‌ي يوناني براي جهانيان ارسال كرده بود. پيام توسط دو
بازيگر مشهور ايراني و آلماني براي حضار خوانده شد. پيام را به زبان فارسي محمد
مطيع، بازيگر تآتر و تلويزيون و سينما، قرائت كرد. گرهارد هاگ مدير تآتر باتورم و
همچنين بازيگر سرشناس تآتر شهر كلن عهده‌دار قرائت پيام به زبان آلماني بود.

در بخشي از اين پيام آمده است:

«من بر اين باورم كه تآتر هرگز نابود نخواهد شد و گمان دارم كه اين هنرِ روزگاران كهن،
هنر آينده نيز خواهد بود. اين تنها خواسته و نياز ايجادگران تآتر، نويسندگان و
بازيگران، كارگردان‌ها و ديگر همكارانشان نيست، بلكه تماشاگران هم مي‌خواهند كه
تآتر در آينده حضور داشته باشد....

آيا خاطرات و روياهاي ما هنگامي كه بخشي از آن به تحقق مي پيوندد، خود يك نمايش
نيست؟...
من به آينده‌ي تآتر عميقا باور دارم، زيرا
معتقدم انسان هرگز از شناخت خويش، يعني از نياز نگاه به خود و بررسي رفتارش دست
نخواهد كشيد، چرا كه ما هرگز نمي‌توانيم بدون ارضاي نيازهاي روحي خود زندگي كنيم.
پديده‌اي كه هنر تآتر از آن ناشي شده، ساليان سال همواره موجبات خلاقيت را فراهم
آورده و در آينده نيز فراهم خواهد آورد. [1]

بعد از قرائت پيام روز جهاني تآتر، متني كه در بروشور برنامه براي معرفي ياكووس كامبانلِيس آمده بود، توسط نگارنده (بهروز قنبرحسيني)
و فرهنگ كسرايي، به زبان‌هاي فارسي و آلماني خوانده‌شد.

در معرفي ياكووُس كامپانلِيس در برشور از جمله چنين آمده است:

"ياكووُس كامپانلِيس در سال 1922 در جزيره ناكسوس (يونان) به دنيا مي‌آيد. وي در سال  1935 با خانوده‌ي خود به آتن كوچ مي‌كند وامروز
هم در آنجا به زندگي خويش ادامه مي‌دهد. كامبانليِس تاكنون  پنجاه نمايشنامه و فيلمنامه نوشته است. نفوذ و
تاثير وي بر تآتر يونان  از همين  نكته پيداست كه نسل ادبيِ پس از جنگ جهاني دوم
را با نام وي، "دوره‌ي كامبانليِس"، مشخص مي‌كنند. نمايشنامه‌هاي كامبانلِيس در يونان
و بيرون از يونان تا كنون بارها اجرا شده و به بسياري از زبان‌هاي ديگر برگردانده
شده اند. "

 

14.jpg

در ادامه‌ي برنامه‌، پيام كانون نويسندگان ايران در تبعيد به كتاب نمايش به مناسبت برگزاري
روز جهاني تآتر توسط احمد نيك‌آذر خوانده‌شد. در اين پيام از جمله چنين آمده است:

 

"در دنياي پر هياهو و زير هجوم نيروهاي تباهي بر جهان، تآتر همچنان به عنوان يك سلاح
بُرنده در دست بشر است تا با تباهي‌ها بجنگد و نويد يك زندگي فارغ از هر رنج و
حرماني را در پيش چشم ما ترسيم كند. روز جهاني تآتر مبارك باد."

 

در پي قرائتِ پيام كانون نويسندگان در تبعيد علي كامراني اجرا كننده‌ي بعدي برنامه بود. او ابتدا شعر  (Ich bin eine Palme) را  به زبان
آلماني دكلمه كرد و  بعد شعر بلندي با
عنوان رستم‌كُشي خواند. اين شعر كامراني چنين آغاز مي‌شد:

 

شاهنامه خون با حوصله                شاهنامه
رو باز مي‌كنه

9.jpg

قصه‌ي رستم‌كُشي رو                  اينجوري آغاز
مي‌كنه

رستم اسطوره اومد                     از تويِ
شاهنامه بيرون.

ديد كه تو بهت كوچه‌ها                 جاري شده
مخملِ خون.

ديد كه دارند با هاي و هوي           به گريه جايزه
ميدن

براي هر كي مي‌ميره                   جشن تولد مي‌گيرن
...

كامراني شعر‌خواني را چنين ادامه داد:

دلش گرفت ازين زمون                   دلش
گرفت ازاين و اون

واسه كمك اومده بود                   هيشكي بهش نگفت
بمون ...

با خشم رستمانه‌اي                       گرزشو زد
به سنگِ سفت


                                                       گفت كه كجايي تهمينه                  غمت نشسته تو
سينه

اينجا كسي با كسي نيست              دلاشونو برده
كينه

و شعر كامراني چنين پايان گرفت:

شاهنامه‌خون با اين اميد               نقلو به پايان مي‌شينه

مارو به هم نشون ميده                 رستمو در ما
مي‌بينه

 

 

با پايان گرفتن شعر خواني، نوبت به بخش آفريقايي برنامه مي‌رسيد.
به اين معنا كه روز جهاني تآتر تنها جشن ايراني‌ها نبود و تلاش كتاب نمايش اين بود
كه اين جشن را با ديگر ملت‌ها برپا دارد. گرچه اين آرزو در نخستين اقدام خويش
چندان موفق نبود و غير از چند آلماني و آفريقايي، از ملل ديگر چندان خبري نبود،
اما اميد به آينده قدري اين كمبود را قابل تحمل مي‌ساخت. اين بخش برنامه قرار بود
با گزارشي از موقعيت تآتر اريتره توسط هاپتو هماهنگ‌كننده‌ي مركزِ «بورگرسنترومِ
نيپس» آغاز شود و سپس توسط گروه موسيقي اريتره ادمه‌يابد.

آنچه در باره‌ي سخنان هاپتو مي‌توان گفت خلاصه و مختصر است؛ وي خود را به خوبي براي اين
كار آماده نكرده بود  و آنچه گفت چندان
ارتباط ارگانيك و موضوعي با مقوله‌ي تآتر اريتره نداشت و شنونده از سخنان او نمي‌توانست
به اطلاعات يا نتايجي در باره‌ي تآتر اريتره (اتيوپي- اريتره) دست يابد.

در پي سخنان كوتاه هاپتو گروه موسيقي «سيمون و سامسون» چند قطعه‌ي آفريقايي (اريتره‌اي) نواختند كه توجه بسياري را به خود جلب
كرد. گروه با سازها و قطعاتي كه اجرا كرد، تماشاگران را به دنياي پر رمز و راز
آفريقا برد.

پس از اين برنامه پخش فيلم ويدئويي آغاز شد كه آن را احمد نيك‌آذر تحت عنوان «گذري به تآتر ايران» تهيه ديده بود. گذري به تآتر
ايران شامل دو بخش تآتر داخل و خارج از كشور مي‌شد. بخش اول به تآتر داخل كشور و
بيشتر به دوران پيش از انقلاب اختصاص داشت.

 اين فيلم علي‌رغم كوتاه بودن خود توانست تماشاگران را به خاطرات و نوستالژي خود فرو برد.
فيلم بريده‌هاي مونتاژ شده‌اي بود از نمايشنامه‌هاي ايراني كه در داخل كشور به روي
صحنه رفته‌بودند. اين نمايش‌ها كه در ژانرهاي مختلفي بودند، برگرفته از فيلم‌هاي
ويدئويي موجودي‌ بودند كه مي‌توانستند در دسترس مجريان برنامه قراگيرند.

قرار بر اين بود كه فيلم ارايه شده، نظري تاريخي اما شتابنده به پيدايش و فعاليت تآتر ايران با توجه به متني باشد كه محقق ارزشمند
ما «جمشيد ملك‌پور» در اختيار كتاب نمايش قرار داده بود. گرچه متن مذكور به شكل
همه‌جانبه‌اي در باره‌ي تآتر ايران سخن گفته بود، اما متاسفانه به دلايل فراواني،
از جمله كافي نبودن مواد تصويري،[2]
بهر‌ه‌گيري كامل و معيار قرار دادن اين متن براي تهيه
فيلم
ممكن
نگشت.

بخش دوم فيلم به فعاليت تآتري برون‌مرزي اختصاص داشت كه ضمن نشان‌دادن پوسترهاي نمايشنامه‌هاي مختلف، بخش‌هاي كوتاهي از برخي
نمايشنامه‌هاي به روي صحنه رفته را در برداشت. همانطور كه مجري برنامه نيز
خاطرنشان كرد كمبود جدي و اساسي آرشيو كتاب نمايش اين اجازه را نداد تا انعكاس
تصوير تآتر خارج از كشور كامل باشد. در اين راه بيش از همه كم كاري گروه‌هاي تآتري
ديده مي‌شد كه علي‌رغم درخواست مكرر كتاب نمايش براي تكميل آرشيو، توجهي نمي‌كنند.
از سوي ديگر اين فيلم‌ها مي‌توانستند به مراتب كامل‌تر و بهتر ارايه مي‌شوند اگر
زمان، امكانات و دقت بيشتري در كار بود.

«نگاهي گذرا به تآتر برون مرزي ايرانيان» فيلم ديگري بود كه به همت احمد نيك‌آذر در اين برنامه پخش شد. اين
فيلم نگاهي به بخش وسيعي از اجراهاي تآتر برون مرزي داشت. اگرچه جاي بسياري از
نمايش‌هاي اجرا شده در خارج از ايران در اين فيلم خالي بود ولي ِاشكال در تهيه
كننده‌ي اين فيلم نبود. با ديدن اين فيلم مي‌شد احساس كرد كه تا چه حد جاي آرشيوي
غني در اين مقوله خالي است.

پس از ديدن اين فيلم حاضران با نوشيدن چاي داغ و گپي دوستانه به استراحتي نيم‌ساعته‌ پرداخته و براي ديدن قسمت دوم برنامه، ششمين
شب «از شب هاي تآتر كلن »،
خود را آماده كردند. همانطور كه در بالا نيز اشاره
شد از برنامه‌هاي جنبي اين روز برگزاري نمايشگاه عكس هنرمندان تآتر، پوستر و
بروشور فعاليت‌هاي تآتر برون‌مرزي بود. در اين نمايشگاه بيش از صد و پنجاه پوستر و
بروشور نشان از فعاليت بي وقفه و خستگي ناپذير كارورزان تآتر اعم از بازيگران،
كارگردانان، عوامل صحنه و... در خارج از كشور مي داد و زمانِ استراحت اين فرصت را
به علاقمندان نمايشگاه ‌داد تا سر فرصت از آن ديدن كنند. ايكاش اين نمايشگاه كامل‌تر
بود.

 

بخش دوم

ششمين شب از شب‌هاي تآتر كلن!

ششمين شب از شب‌هاي تآتر كلن به منوچهر رادين وآخرين نمايش او اختصاص

داشت. « زندگي آه زندگي» عنوان نمايشي بود كه رادين آن را به روي صحنه برد. رادين اين نمايش را با بهره‌گيري از
سروده‌هاي سعيد سلطانپور نوشته و كارگرداني كرده است. در اين نمايش خود او و
شهرزاد نيك بين به ايفاي نقش پرداختند. براي آنكه آگاهي بيشتري از نمايش و منوچهر
رادين بدست دهيم، بخشي از برشور برنامه را در اينجا نقل مي‌كنيم:

"شهرزاد، كه او را از قصه‌هايش در "هزارويكشب" مي‌شناسيد،  امشب  قصه‌اي از قصه‌هاي زمانه‌ي ما را بازگو مي‌كند؛ " او در شبي طوفاني و
خوفناك از "هزاران شب" آنگاه كه مرگ سرخ بر آسمانِ فلاتِ ايران بال گسترده است،
همچون سندباد بحري، اما بر درياي ياد و خيال و حماسه، با نمايشنامه‌نويس و شاعر‌
تيرباران شده، سعيد سطانپور، كه ستايشگر زندگي است، در پي عشق و عدالت و برابري و
آزادي سر در راه سفري خونين و بي‌بازگشت گذاشته است، همسفر مي‌شود. ...

 

برشور همچنين در معرفي منوچهر رادين چنين مي‌گويد:

منوچهر رادين از سال چهل و سه به خانواده‌ي تآتر پيوست. در نمايشنامه‌هاي «كلبه‌اي در
جنگل»، «پيك‌نيك در ميدان جنگ»، «استثنا و قاعده»، «پايان بازي»، «آنتيگون» ،
«لبخند باشكوه آقاي گيل»، «ابراهيم توپچي و آقابيك»، «كله‌گردها و كله‌تيزها»،
«پروانه‌اي در مشت»، «همه كپسول‌هاي سوئدي» و چندين كار تآتري ديگر بازي كرده است.
«ابراهيم توپچي ...»، «نمايش طولاني»، «سه حرف»، «جعفر و جمشيد»، «خانه‌ي كوچك
من»، «دنيا در يك قوطي كبريت»، «همه‌ي كپسول‌هاي سوئدي» (بر اساس گرته‌اي از
داستان داريوش كارگر) و «كتابخانه‌ شخصي» از جمله نمايشنامه‌هايي است كه منوچهر
رادين نوشته كه تعدادي از آنها را خود در اروپا به روي صحنه برده‌است.


«‌زندگي، آه زندگي» آخرين كار نمايشي او و دومين كار شهرزاد نيك‌بين در مقام بازيگر است."

پس از اجراي اين نمايش بحث آزاد پيرامون اين نمايش صورت گرفت. بحثي كه مي توانست بيشتر راهگشا باشد، در جاهايي به جدل كشيده شد
و اين بار نيز ثابت شد كه ما جايگاه نقد را در خودمان و بالطبع در هنر نمايش نمي‌شناسيم
و در اين مقوله هنوز كودكيم.

 

12.jpg

11.jpg

 

بخش سوم

ديدار با گذشته

در اين بخش ابتدا فيلم-تآتر «كلاهبردار» ، با بازي هنرمند اريتره‌اي زنده‌ياد زالامون (سليمان) نشان داده شد. سپس فيلمي تحت
عنوان «با نوشين در واپسين دم» پخش شد. در اين فيلم احمد نيك آذر كه خود نيز فيلم
را تهيه كرده بود، پاي صحبت‌هاي ژاله اصفهاني، شاعر ايراني، نشسته بود. گفتگويي كه
در سراسر آن خاطرات تلخ و شيرين شاعر با نوشين را حكايت مي‌كرد. فيلم بازگو كننده‌ي
آخرين روزهاي زندگي نوشين بود كه شاعر با همه‌ي غم و حسرت دوران از دست رفته، آن
را نقل مي‌كرد. آخرين برنامه در اين شب پخش فيلمي بود كه در آن منصوره صبوري پاي
صحبت‌هاي مهين اسكويي نشسته بود. مهين اسكويي در اين مصاحبه از گذشته‌ها گفت و
خاطراتش را با تماشاگران تقسيم كرد.


نتيجه:

همانطور كه در برشور برنامه نيز ذكر شده بود، مراسم روز جهاني تآتر كاري بود كه با همفكري و همكاري بسياري از هنرمندان و
علاقمندان تآتر عملي شده بود. برشور از جمله كساني را كه در برپايي اين روز سهيم
بودند چنين نام مي‌برد: ناصر حسيني (طرح پوستر)، مسعود مدني (ترجمه)، ناهيد سنجري‌باف،
احمد نيك‌آذر، هاپتو (در اختيار قراردادن محل برنامه)، كمال حسيني و بسياري ديگر.

16.jpg

كتاب نمايش در برگزاري روز جهاني تآتر موفق بود، اگرچه كمي‌ها و كاستي‌هايي بسياري نيز در آن به چشم مي‌خورد كه از آن جمله مي توان
به كثرت برنامه‌ها و طولاني بودن آنها شاره كرد. شايد بهتر آن بود كه ششمين شب از
«شب‌هاي تآتر كلن» روز ديگري برگزار مي‌شد، شايد بهتر آن بود كه نظم و ترتيب
برنامه‌ها بهتر از اين مي‌بود. شايد بهتر بود كه مجري برنامه، خود برنامه‌گذار نمي‌بود.
شايد بهتر بود كه برنامه‌ها بيشتر طبق بروشور انجام مي‌گرفتند. شايد بهتر بود
برنامه‌هاي حذف شده، ضمن بيان علت آن، زودتر اعلام مي‌شد. شايد ...

7.jpg

با اينهمه كتاب نمايش موفق بود و موفقيتش را مي‌توان چنين عنوان كرد: اين برنامه توانسته بود براي نخستين‌بار به مناسبت روز جهاني
تآتر، شماري از كارورزان تآتر را در شهر كلن زير يك سقف جمع كند تا ديدارها تازه
شود و آنها از احوال يكديگر با خبر شوند. و مگر چقدر فرصت پيش مي آيد تا تلاشگران
تآتر دور هم جمع شوند و مگر هدف روز جهاني تآتر غير ازاين است؛ دور هم بودن، تجربه
ها را منتقل كردن و چراغ تآتر را روشن نگه داشتن؟ بدون شك اين دور هم بودن شنيدن
حرف‌هاي مخالف را هم در بر دارد، اما چه غم. ياد خواهيم گرفت شنيدن نظرات مخالف را
، صبوري را ، و باز با هم بودن را. ياد خواهيم گرفت كه روز جهاني تآتر به همه‌ي ما
متعلق است و كسي را بر ديگري سهم و حق ويژه‌اي نيست. ياد خواهيم گرفت كه آنچه به
همه متعلق است نمي‌تواند ملكيت شخصي بگيرد!

روز جهاني تآتر به همه‌ي تآتر‌ورزان متعلق است، پس اميدوارم همانطور كه در ابتداي برنامه هم اعلام شد جشن سال بعد (30 مارس 2001)
را هر چه با شكوه‌تر برپا داريم! مبارك باد اين روز بر همه‌ي هنرمندان تآتر!

 

10.jpg

 

پيام كانوان نويسندگان ايران در تبعيد

به مناسبت روز جهاني تآتر براي كتاب نمايش

خانم‌ها و آقايان،

هرسال، روز جهاني تآتر از سوي مليت‌هاي گوناگون، از سوي هنرمندان و هنردوستان، و از سوي تمام كساني كه هنر تآتر را پديداري زنده، و در
رابطه با زندگي و هستي انسان سازنده و تاثير‌گذار مي‌دانند برگزار مي‌شود. تآتر،
هنري خلاق است و از ديرباز در زندگي بشر حضور داشته و با روح و ذهنيت او عجين شده‌است.
تآتر، هنري پرنفوذ است كه انسان در طول هزاره‌هاي زندگي خود از طريق آن با تباهي و
نيروهاي شر جنگيده و آرزوهاي خود را از طريق آن بيان داشته و از طريق آن به ترسيم
جهان برخاسته است.

در دنياي پرهياهو و زير هجوم نيروهاي تباهي حاكم بر جهان، تآتر همچنان به عنوان يك سلاح بُرنده در دست بشر است تا با تباهي‌ها
بجنگد و نويد يك زندگي فارغ از هر رنج و حرماني را در پيش چشم‌ ما ترسيم كند.

روز جهاني تآتر مبارك باد،

كانون نويسندگان ايران «‌‌‌‌‌‌‌درتبعيد»، بزرگداشت چنين روزي را به همه‌ي عاشقان و دوستداران تآتر، و به همه‌ي آنان كه براي زندگي بهتر و در
دفاع از آزادي، با ارتجاع و تباهي مبارزه مي‌كنند؛ به ويژه، به هنرمندان تبعيدي كه
در طول اين سال‌هاي پر از درد و رنج، با هنر تآتر به مبارزه با رژيم‌هاي ارتجاعي و
هنرستيز حاكم بر سرزمين‌شان، از جمله با رژيم آزادي‌كُش جمهوري اسلامي پرداخته‌اند
و طلايه‌هاي دنياي بهتر را به صحنه‌ي نمايش كشيده‌اند تبريك مي‌گويد.

بي‌شك چنين كوشش‌هايي ثمر خود را خواهد داد، و در كنار مبارزات مردم، روزگار بهتري را بدون چنين رژيم‌هايي به بار خواهد آورد.چنين
باد.
                                                                              

 

كانون نويسندگان ايران در تبعيد

                                                                                        هانور، 7 آوريل 2001


 13.jpg

 

 



1 » برگردان كامل پيام را مي‌توانيد در صفحه‌‌هاي 61 و 62  بخوانيد.

3كتاب نمايش اين مقاله تحقيقي را در شماره‌هاي آينده به چاپ خواهد رساند. 

| (نظر دهيد)

نمایش «عاقبت قلمفرسایی» نخستین تجربه ی گروه تاتر چهره در خارج از کشور بود! این نمایش متاسفانه تنها یکبار آنهم در فستیوال تاتر کلن اجرا شد. نمایش اثری ست از غلامحسین ساعدی که به علت داشتن تنها سه شخصیت در آن برای بسیاری از گروه های تاتری شهرستانها و کوچک همواره از جذابیت اجرایی فروان برخوردار بود و هست!
| (نظر دهيد)
نمایش "تنفر نخواهم ورزید" دیگر بار در 13 و 14 مارس در سالن «خانه ی تاتر اشتوتگارد» بر روی صحنه خواهد بود. یبدین مناسبت این نوشته را یکبار دیگر دراینجا منعکس میکنم.*



اصغر نصرتی (چهره)

  
بازیگر: محمدعلی بهبودی 
نویسنده: عزالدین ابولعیش 
کارگردان: ارنست کونارک 
دراماتوگ: سیلویا آرم بروستر 
محل نمایش: خانه تاتر/ اشتوتگارت 

یک: مقدمه 
در سوگ فلسطین، سرزمینی که به ناحق اشغال شد و سرنوشت دردناک کنونی را یافت، سخن بسیار گفته اند؛ چه آنها که دستی از دور بر آتش داشتند و چه آنها که به حکم سیاست روز حکایت فلسطین سر دادند و بهره ی خویش بردند. و چه بسا آنها که به عنوان مردمان این دیار نفرین شده در آتش بپا شده، سوختند و دم فرو بستند و یا چه آنها که گه گاه سرود مقاومت سردادند! اما جای تاسف همواره از آنهایی بود که فرصت جویانه و یا عافیت و منفعت طلبانه این خلق درمانده را یا به توهین یا به بازی خطرناک خویش کشیدند. باز تاسف انگیز تر اینکه در حوادث اخیر سال ٢٠١٤ برخی از هموطنان ما به دلیل مخالفت با رژیم حاکم بر ایران، انتقام از مردم فلسطین گرفتند و چند مدتی بر موج مد زمانه سوار و با گره زدن سرنوشت این خلق با گروهی همچون حماس، دشمنی با حق مسلم فلسطین کردند. و فراموش کردن تاریخ ستم بر فلسطین بس دیرپاتر از حضور حماس و جمهوری اسلامی ست! در این میان جنایت اسرائیل از منظر تروریسم حماس توجیه شد! بوق و شیپور سطحی نگری و بخشش و تعامل تبلیغ گشت و در عین حال کارهای غیرانسانی اسرائیل کم رنگ و تروریسم حماس و حمایت جمهوری اسلامی آگاهانه چنان قامت بلند گرفت که انگار فلسطین و اسرائیل بعد از برپایی جمهوری اسلامی شکل گرفته اند و باز فراموش شد که حمایت حکومتی از گروهی یا کشوری ارتباط مستقیم با منافع و حقوق طبیعی آن خلق ندارد و انکارش هم امری غیر انسانی ست! 
اما داستان دکتر عزالدین ابولعیش از سرنوشت خلق فلسطینی که خودش نیز یکی از آنهاست، گرچه حکایتی دردناک و رنج آور است، اما در نتیجه گیری بسیار متفاوت. او برخلاف رسم زمانه به فکر فرصت طلبی و از همه مهمتر انتقام و باز مهمتر، افزودن آتش کینه و دشمنی نیست! او دنبال تعامل و تعقل است. خرد را معیار قضاوت و گفتگو را وسیله ی خود میداند. اما هدف به قوت خود همچنان باقی ست؛ خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی و تثبیت صلح و احیائ زندگی انسانی در آنجا. 

دو: آشنایی با کتاب " تنفر نخواهم ورزید" 
نمایش "تنفر نخواهم ورزید" (Ich werde nicht hassen ) براساس کتابی از زبان انگلیسی ( i shell not hate ) در باره زندگی نامه حقیقی یک دکتر فلسطینی ست: دکتر عزالدین ابولعیش متخصص زنان، نخستین پزشک مردمان غزه محسوب می شود. وی پس از سالها تلاش و تحصیل در قاهره، دوره های تخصصی در انگلیس و آمریکا و باز بازگشت به غزه و کار در بیمارستانهای اسرائیل ، بعد از عمری تحمل رنج و توهین، جنگ و کشتار اسرائیلی ها، مجبور به ترک غزه می شود و عاقبت راهی کشور کانادا. این مهاجرت اما پس از قتل سه دختر و یک برادر زاده توسط بمباران اسرائیلی ها، مرگ همسر و دربدری برادر و هزاران توهین و ستم در سرزمین غزه برایش اجبار می شود. با مهاجرت به کانادا ابتدا میخواهد فقط باقی فرزندان خویش را از بمبارانهای ارتش اسرائیل در امان دارد و سقفی بر سر فرزندان خویش و غذائی بر سفره ی خانه مهیا سازد. اما با نوشتن زندگی نامه ی خویش پیامی را به گوش جهانیان میرساند که متاسفانه تا همین امروز گوش شنوایی از مجریان سیاست نیافته است. و یا کسی آن را جدی نگرفته! پیام کوتاه اما غنی و جاودانی است: آموزش و گفتگو! آموزش برای آنکه راه مبارزه آگاهانه و بر منطق استوار باشد و گفتگو تا تمایزها و تفاوتها با توافق و انعطاف رخ دهد. بی شک این این پیام در حال حاضر آرزویی بیش نیست و از واقعیت سیاست اسرائیل و موقعیت فلسطین بس دور است، اما بسیاری از بدیهیات امروز نیز زمانی آرزویی بیش نبودند! از همین رو در این کتاب تنها به حکایت رنج انسانی بسنده نشده، بلکه از هر دو سوی برپا دارندگان این جنگ خانمان سوز میخواهد که خرد و گفتگو را ابزار کار و قضاوت قرار دهند. دکتر عزالدین ابولعیش با همه ی رنج ها و ستم های اسرائیلی ها نه قصد انتقام دارد و نه تنفر آنها را در دل خویش انباشته است. او تنها همه را دعوت به گفتگو میکند و اسلحه ی خطرناک وی هم فقط و فقط آموختن و آموزاندن است. 

سه: نمایش 
صحنه خالی ست. وسائل آن نیز تا حد ممکن اندک، اما همین اندک وسائل در طول نمایش تأثیر گذار میشوند؛ یک بقچه ی سفید در میانه ی صحنه، تریبون سخنرانی در چپ و تخته سیاهی (سبز) در عمق صحنه دیده میشوند. دیوارهای صحنه سیاه و لخت است و بیش از نیمی از سالن را تماشاگران پرکرده و بی صبرانه منتظر شروع نمایش هستند. قرار است این صحنه بزرگ و لخت را بازیگر نمایش ٩٠ دقیقه با حجم بازی و نفس گرم خویش پر کند و حرارت بخشد! 
دکتر عزالدین ابولعیش از سمت چپ و عمق صحنه ظاهر می شود و نمایش با یک جمله و پرسش عالمانه آغاز و مغز تماشاگر را مشغول می دارد. نخستین ضربه کاری و تعمق برانگیز است؛ 
دخترکی در کنار دریا با تلاش بی وقفه ستاره های دریائی را که به خشکی پرتاب شده اند، دوباره به آب میسپارد. مرد شاهد معنای این تلاش بی ثمر را نمی فهمد و نمیداند با نجات این یا آن ستاره دریائی، چه تأثیر عمیق و همگانی بر سرنوشت این همه ستاره دریائی خواهد داشت؟! پاسخ دخترک رسا و روشنگر است: 
"به حال همه ی ستاره های دریائی بیرون از افتاده خیر، اما به حال این یکی که من الان نجاتش میدهم، تأثیری جانبخش خواهد داشت. اینگونه دخترک یک ستاره دریائی دیگر را نجات میدهد و نمایش ما را با سخنرانی دکتر عزالدین ابولعیش به عمق سرنوشت دردناک و سخت غم انگیز وی فرو میبرد. 
صحنه بر اساس ضرورتهای نمایشی و به کمک اندک وسائل آن، گذشت زمان و تغییر مکان را به خوبی نشان میدهد. بازی نمایشی که با یک سخنرانی در داشنگاهی آغاز شده، آرام آرام ما را به سالهای دور و به سالهای أولیه آوارگی در غزه میبرد. گاهی سال ١٩٥٥ است و تولد عزالدین را در خانواده ی پر جمعیت و در "خانه ای" بس کوچک را نشان میدهد، گاهی عزالدین را در هفت سالگی تصویر می کند که تازه به بازار کار وارد شده است. در صحنه ای دیگر عزالدین پایش به مدرسه باز شده و در مسابقه قراعت قران برنده. عزالدین برای خانواده یهودی های کار می کند، راهی دانشگاه قاهره می شود و عاقبت به عنوان پزشک در بیمارستان اسرائیلی مشغول کار می شود. همه ی این در همین تنیده گی های دیروز و امروز و گذر از دالان های مختلف حس و کلام، به عهده بازی محمدعلی بهبودی است. 
زندگی دکتر با همه ی امید و موفقیتش آنی از رنج توهین خودی ها و "بیگانه" ها عاری نیست. شماری از خودی ها او را به جرم اینکه در بیمارستان اسرائیلی ها کار می کند، خائن می دانند، شماری یهودی او را شایسته پزشک بودن نمی دانند. چرا که او عرب است. او برای عبور هر روزه اش از آن سوی مرز به این سوی غزه، به قول خودش این زندان بزرگ، در هر ایستگاه بازررسی باید کلی انتظار و توهین را تحمل کند. در یکی از همین انتظارها و توهینها ست که دیر بر بستر همسر در حال مرگش میرسد و "نادیا" را برای همیشه از دست می دهد. در مقابل چشمان دکتر سه دختر و یک برادر زاده را بمب های اسرائیل ی می کشند. اما هیچکدام از این فجایع و رنجهای فوق نمی توانند درخت تنفر را در دل وی بارور کنند. چرا که او با خود عهد کرده تنها به وسیله آموزش و گفتگو به جنگ ستم رود و دیگر هرگز تنفر نورزد. 

چهار: عوامل نمایش 
١- بازی 
محمدعلی بهبودی ٩٠ دقیقه بر روی صحنه حضوری جاندار دارد. او که چندان بی شباهت به دکتر ابولعیش نیست، با انتخاب دقیق کارگردان به رنج و زندگی عزالدین جانی دوباره می بخشد تا مزه ی گس ستم دربدری را به تماشاگر دور از حادثه بچشاند. بسیار سخت است که در جلد شخصیتی بروی که حاصل فانتزی نیست. فانتزی میتواند یک برداشت شخصی باشد، اما بیوگرافی کسی بر روی صحنه میتواند به سطح تقلید و ادا در آوردن تنزل کند. گریه های پنهان، فشار بر عصبها و مقاومت در مقابل لحظه های عاطفی و غم انگیز و همه آنها را به سینه سپردن، ولی در عین حال تصویر جانداری از رنج انسان دربدر غزه آرائه دادن، کار آسانی نیست. 
از صحنه های بسیار زیبایی که بهبودی توانست کل صحنه را با عطر بازی خود پر کند، صحنه ی حکایت "پاک کن"ی ست که از معلم هدیه گرفته و قرار است به مادرش در باره آن و کارکردش توضیح دهد. ورودش به قاهره برای درس و آنهمه شگفتی از رنگ و نور، باز یکی از لحظات درخشان است. انسانی که در غزه نه آب لوله کشی دیده و نه برق، نه کاباره و رنگ. همه چی بوی غم و مرگ گرفته است و بهترین رنگ خاکستری ست، باید که از قاهره این شهر زنده عربی شگفت زده شود. به همان اندازه، اما به مراتب باشکوه تر، بازی لحظه ی مرگ همسرش و استغاثه ی وی بر قرارگاه های بازرسی ست! آدمی با شرافت به زانو درآمده است! مرگ عزیزی در انتظار اجباری و بی توجه ای پلیس مرزی چنان صحنه خوبی ساخته که آه از نهاد تماشاگر برمی خیزد. همسر در بیمارستان جان میدهد و دکتر در پای انتظار! از این وصلت ِ عشق اکنون برای دکتر تنها شالی/روسری (؟) از همسر مانده و نه بیشتر! 
من دلم میخواست بازی بهبودی در صحنه بازگشتش از قاهره ( و شاید انگلیس و آمریکا) همراه نگرانی از احوال خانه و سوغات فراوان یا صحنه ی عروسی هم به همان شکوه و زیبایی ورودش به قاهره می بود. من دلم میخواست که سرعت کلام بعضی از صحنه ها کندتر و جای بازی بیشتری جای آن میگرفت. و باز دلم می خواست که بازی و بازی سازی برخی صحنه ها به قول پتر بروک دارای فضای خالی و امکان هضم بیشتری در اختیار تماشگر میگذاشت. 


٢- دراماتورگی و کارگردانی 
همواره آدابته (تنظیم برای اجرا) کردن یک رمان یا زندگی نامه برای تاتر و فیلم از کارهای دشوار بوده. چرا که درک درست از مضون اثر، کم و کیف بخشهای مهم، از همه مهمتر پرداخت نمایشی از آن با موفقیت انجام نمی گیرد. بخصوص کسانی که با أصل اثر آشنا هستند، وفاداری و پایبندی به غنای اثر را طلب می کنند. در باره زندگی نامه دکتر ابولعیش مشکل دیگری هم بود و آن وفاداری عاطفی وبازگویی رنج هایی بود که امروزه بخشی از وجود و زندگی نویسنده گشته است. بی توجه ای به این امور میتوانست نویسنده را به تقابل با تنظیم نمایشی فوق بکشاند. 
خوشبختانه درک درست از بافت کتاب و بدان جان نمایشی بخشیدن، سبب رضایت نویسنده گشته بود. به طوری که اشک شوق نویسنده در نخستین روز اجرای نمایش نشانه این ادعا ست! 
با وسائل اندک نمایش و کاربرد دقیق این وسائل بخصوص در صحنه ایستگاه بازرسی، صحنه بمباران خانه ی دکتر و تعیین اماکن همسایه در غزه، آنهم همگی به کمک یک تخته سیاه، کاری موفق بود که کارگردان بدان پرداخته بود. 
حالا چرا تخته سیاه!؟ به خاطر شغل تدریس دکتر، ناپایداری این مرزها و معیارهای سیاسی که آنی پاک کردن و دوباره شکل جدیدی جای ترسیم کردن؟! 
از کتابی قطور و زندگی نامه ای پر از کنایه های فرهنگ عربی، از حواشی و زندگی انسان شرقی، نمایشی برای مردم آلمانی زبان، آن هم با داوری ها و پیش داوری های فرهنگی و سیاسیُ آنهم در جو حاضر، کار آسانی نیست. 
تنظیم متنی که مهمترین مسایل زندگی دکتر را باز گوید و در عین حال آنچنان در جزئیات غرق نشود که تماشاگر را خسته کند، دیگر کار دشواری بود که کارگردان و دراماتورگ توانسته بودند در ۹۰ دقیقه نمایش موفقیت خود را نشان دهند. 
نود دقیقه تک گویی در صحنه ای بزرگ با اندک وسائل صحنه، بی آنکه تماشاگر را دچار خستگی کند، بیش از همه مدیون خلاقیت این دو و بازیگر صحنه بود! 

٣- نور و صدا 
برخلاف موسیقی جاندار و شوق آور و تکمیل کننده ی نمایش، از نور نمایش، به خصوص در ابتداء که دکتر را در تاریکی ایستانده، و یا وقت استفاده از تریبون استادی و قراعت قران، عزالدین نور کافی ندارد، چندان رضایت بخش نبود. در حمله تانکها که نور خوبی آرائه شده بود، متاسفانه نمایش از افکت کاملی برخوردار نبود. کاش در اینجا نیز حمله تانکها با صدای مهیبشان صحنه را پر می کردند. صدای نادیا همسر دکتر که از بلندگوها پخش می شد، به لحاظ تنظیم و بیان خیلی رادیویی/ گزارشی و کمتر از خاصیت دیالوگ و حال و هوای یک زوج در گفتگو را برخوردار بود. 

پنج: آشنایی با دست اندرکاران نمایش: 
١- بازیگر 
محمدعلی بهبودی ( که در نزد دوستان به رشید معروف است) متولد سال ١٣٣٥ در ایران است و از سال ١٩٨٤ مقیم آلمان. وی کار نمایش را با تشکیل یک گروه تاتری از ۱۶ سالگی در محل زندگی خویش به طور جدی آغاز کرده و در اوان انقلاب درس بازیگری را در نزد مصطفی اسکویی در تهران آموخته است. در مدت اقامت در آلمان هم ابتدا در شکل گیری و فعالیتهای «گروه تاتر باربد» شرکت فعال داشته و بیش از همه در تاتر ایرانی و به زبان فارسی مشغول بوده است. به راهنمایی یکی از دست اندرکاران تاتر آلمانی با شرکت در یک امتحان بازیگری در کرفلد (آلمان) موفق به اخذ دیپلم آن میشود. 
بهبودی که نزدیک به ١٨ سال به عنوان بازیگر و کارگردان استخدامی در تاتر دولتی شهر اُبرهاوزن (آلمان) فعالیت تأتری داشت، توانسته نمایشهای بسیاری را در آنجا در روی صحنه بازی و یا کارگردانی کند. از نمایشهایی که برای بهبودی شهرت و جایزه همراه داشت، نمایش «پوزه چرمی»، «با کاروان سوخته» و «صندلی ها» را میتوان برشمرد. 
بهبودی همچنین در چندان فیلم و سریال ایفای نقش کرده است که از جمله و آخرین آنها، میتوان از بچه ی خوشبختی ( Glückskind ) و تات اوقت ( =محل عمل / وقوع/ Tatort) نام برد. 

٢- کارگردان 
ارنست کونارک ( Ernst Konarek ) از بازیگران و کارگردانان آلمانی ست که همچو بهبودی نخستین تجربه های جدی تاتری خویش را از تاتر اشتوتگارت شروع کرده و با بازی خود در نمایش "در اعماق" گامی در جهت تثبیت موقعیت بازیگری خود برداشته است. اکنون کونارک به شکل کارگردان آزاد برای خانه ی تاتر کار می کند و در مجاور آن در نمایش و برخی فیلمها به بازیگری مشغول است. اما میان سالهای ١٩٨٨ تا ٢٠١٠ بازیگر استخدامی همین تاتر اشتوتگارت بوده. کونارک کسب تجربه هنری و پیشرفت خود را در درجه نخست مدیون هنرکده ی "ماکس راینهارد سمینار" و حمایت و راهبری پتر سادک، کارگردان مشهور آلمانی، در تاتر بوخوم است به طوری که تا سال ١٩٧٩ بیشترین نقشهای اصلی تاتر بوخوم از آن وی بوده . از آخرین نقشهای ایفا شده توسط وی بازی در دو نمایش معروف "کنتراباس" و "همسر همیشگی" است. 
٣- دراماتوگ 
خانم سیلویا آرم بروستر ( Armbruster ) نویسنده، کارگردان و درماتوگی که چندین سال است با کونارک همراهی و همکاری میکند، فارغ التحصیل ادبیات آلمانی و فلسفه از دانشگاه مونیخ است. وی فعالیت کارگردانی و دستیار و دراماتوگی در تاتر ملی مانهایم، تاتر دولتی اشتوتگارت، تاتر رزیدنس مونیخ و برمن و ... را پشت سر دارد و از جمله با افرادی چون جورج تابوری تجربه کاری دارد. از سال ١٩٩٤ در تاترهای اصلی شهرهایی چون مونیخ، وین، برمن، ماینس ... به کارگردانی مشغول و در سال ٢٠٠٠ برنده جایزه فستیوال تاتر بایرن را از آن خود کرده است. 

٤- محل نمایش 
"خانه تاتر" در اشتوتگارت ( Theaterhaus Stuttgart ) مرکز فعالیتهای هنری، ورزشی و اجتماعی، یکی از مراکز مهم و خلاق هنری در اروپا محسوب می شود. این مرکز که در سال ١٩٨٤ تأسیس شده و در سال ٢٠٠٣ مجهز به چهار سالن نمایش گشته. با ٣٠٠٠٠٠، تماشاگر در سال بیشترین مردمان را در این استان به خود جلب میکند. ، تنها کثرت جمعیت سبب شهرت این تاتر نیست، بلکه تنوع و تجمع هنرمندان از ملل، سلایق و عرصه های مختلف نیز سبب شده تا این تاتر رنگین کمانی بر آسمان 
شهر اشتوتگارت محسوب شود. 

توضیح: 
احتمال قوی میرود که این نمایش امسال در برلین و برخی از شهرهای استان نورد راین وستفالن، از جمله شهر کلن، به روی صحنه برود همچنین در ماه های فوریه و مارس در سالن خانه تاتر که علاقمندان میتوانند به وسیله ی امکانات زیر کسب اطلاع کنند! 
Tel.: 07114020720 
www.theaterhaus.com 

منابع: برشور نمایش و حرف و حدیث دست اندرکاران نمایش! 


* این نوشته نخستین بار در فیسبوک شخصی و بعد از چند روز در تارنمای اخبار روز منعکس شد! 
| (نظر دهيد)

آرشيو