مقاله‌ها و مقوله‌ها



نمایش "تنفر نخواهم ورزید" دیگر بار در 13 و 14 مارس در سالن «خانه ی تاتر اشتوتگارد» بر روی صحنه خواهد بود. یبدین مناسبت این نوشته را یکبار دیگر دراینجا منعکس میکنم.*



اصغر نصرتی (چهره)

  
بازیگر: محمدعلی بهبودی 
نویسنده: عزالدین ابولعیش 
کارگردان: ارنست کونارک 
دراماتوگ: سیلویا آرم بروستر 
محل نمایش: خانه تاتر/ اشتوتگارت 

یک: مقدمه 
در سوگ فلسطین، سرزمینی که به ناحق اشغال شد و سرنوشت دردناک کنونی را یافت، سخن بسیار گفته اند؛ چه آنها که دستی از دور بر آتش داشتند و چه آنها که به حکم سیاست روز حکایت فلسطین سر دادند و بهره ی خویش بردند. و چه بسا آنها که به عنوان مردمان این دیار نفرین شده در آتش بپا شده، سوختند و دم فرو بستند و یا چه آنها که گه گاه سرود مقاومت سردادند! اما جای تاسف همواره از آنهایی بود که فرصت جویانه و یا عافیت و منفعت طلبانه این خلق درمانده را یا به توهین یا به بازی خطرناک خویش کشیدند. باز تاسف انگیز تر اینکه در حوادث اخیر سال ٢٠١٤ برخی از هموطنان ما به دلیل مخالفت با رژیم حاکم بر ایران، انتقام از مردم فلسطین گرفتند و چند مدتی بر موج مد زمانه سوار و با گره زدن سرنوشت این خلق با گروهی همچون حماس، دشمنی با حق مسلم فلسطین کردند. و فراموش کردن تاریخ ستم بر فلسطین بس دیرپاتر از حضور حماس و جمهوری اسلامی ست! در این میان جنایت اسرائیل از منظر تروریسم حماس توجیه شد! بوق و شیپور سطحی نگری و بخشش و تعامل تبلیغ گشت و در عین حال کارهای غیرانسانی اسرائیل کم رنگ و تروریسم حماس و حمایت جمهوری اسلامی آگاهانه چنان قامت بلند گرفت که انگار فلسطین و اسرائیل بعد از برپایی جمهوری اسلامی شکل گرفته اند و باز فراموش شد که حمایت حکومتی از گروهی یا کشوری ارتباط مستقیم با منافع و حقوق طبیعی آن خلق ندارد و انکارش هم امری غیر انسانی ست! 
اما داستان دکتر عزالدین ابولعیش از سرنوشت خلق فلسطینی که خودش نیز یکی از آنهاست، گرچه حکایتی دردناک و رنج آور است، اما در نتیجه گیری بسیار متفاوت. او برخلاف رسم زمانه به فکر فرصت طلبی و از همه مهمتر انتقام و باز مهمتر، افزودن آتش کینه و دشمنی نیست! او دنبال تعامل و تعقل است. خرد را معیار قضاوت و گفتگو را وسیله ی خود میداند. اما هدف به قوت خود همچنان باقی ست؛ خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی و تثبیت صلح و احیائ زندگی انسانی در آنجا. 

دو: آشنایی با کتاب " تنفر نخواهم ورزید" 
نمایش "تنفر نخواهم ورزید" (Ich werde nicht hassen ) براساس کتابی از زبان انگلیسی ( i shell not hate ) در باره زندگی نامه حقیقی یک دکتر فلسطینی ست: دکتر عزالدین ابولعیش متخصص زنان، نخستین پزشک مردمان غزه محسوب می شود. وی پس از سالها تلاش و تحصیل در قاهره، دوره های تخصصی در انگلیس و آمریکا و باز بازگشت به غزه و کار در بیمارستانهای اسرائیل ، بعد از عمری تحمل رنج و توهین، جنگ و کشتار اسرائیلی ها، مجبور به ترک غزه می شود و عاقبت راهی کشور کانادا. این مهاجرت اما پس از قتل سه دختر و یک برادر زاده توسط بمباران اسرائیلی ها، مرگ همسر و دربدری برادر و هزاران توهین و ستم در سرزمین غزه برایش اجبار می شود. با مهاجرت به کانادا ابتدا میخواهد فقط باقی فرزندان خویش را از بمبارانهای ارتش اسرائیل در امان دارد و سقفی بر سر فرزندان خویش و غذائی بر سفره ی خانه مهیا سازد. اما با نوشتن زندگی نامه ی خویش پیامی را به گوش جهانیان میرساند که متاسفانه تا همین امروز گوش شنوایی از مجریان سیاست نیافته است. و یا کسی آن را جدی نگرفته! پیام کوتاه اما غنی و جاودانی است: آموزش و گفتگو! آموزش برای آنکه راه مبارزه آگاهانه و بر منطق استوار باشد و گفتگو تا تمایزها و تفاوتها با توافق و انعطاف رخ دهد. بی شک این این پیام در حال حاضر آرزویی بیش نیست و از واقعیت سیاست اسرائیل و موقعیت فلسطین بس دور است، اما بسیاری از بدیهیات امروز نیز زمانی آرزویی بیش نبودند! از همین رو در این کتاب تنها به حکایت رنج انسانی بسنده نشده، بلکه از هر دو سوی برپا دارندگان این جنگ خانمان سوز میخواهد که خرد و گفتگو را ابزار کار و قضاوت قرار دهند. دکتر عزالدین ابولعیش با همه ی رنج ها و ستم های اسرائیلی ها نه قصد انتقام دارد و نه تنفر آنها را در دل خویش انباشته است. او تنها همه را دعوت به گفتگو میکند و اسلحه ی خطرناک وی هم فقط و فقط آموختن و آموزاندن است. 

سه: نمایش 
صحنه خالی ست. وسائل آن نیز تا حد ممکن اندک، اما همین اندک وسائل در طول نمایش تأثیر گذار میشوند؛ یک بقچه ی سفید در میانه ی صحنه، تریبون سخنرانی در چپ و تخته سیاهی (سبز) در عمق صحنه دیده میشوند. دیوارهای صحنه سیاه و لخت است و بیش از نیمی از سالن را تماشاگران پرکرده و بی صبرانه منتظر شروع نمایش هستند. قرار است این صحنه بزرگ و لخت را بازیگر نمایش ٩٠ دقیقه با حجم بازی و نفس گرم خویش پر کند و حرارت بخشد! 
دکتر عزالدین ابولعیش از سمت چپ و عمق صحنه ظاهر می شود و نمایش با یک جمله و پرسش عالمانه آغاز و مغز تماشاگر را مشغول می دارد. نخستین ضربه کاری و تعمق برانگیز است؛ 
دخترکی در کنار دریا با تلاش بی وقفه ستاره های دریائی را که به خشکی پرتاب شده اند، دوباره به آب میسپارد. مرد شاهد معنای این تلاش بی ثمر را نمی فهمد و نمیداند با نجات این یا آن ستاره دریائی، چه تأثیر عمیق و همگانی بر سرنوشت این همه ستاره دریائی خواهد داشت؟! پاسخ دخترک رسا و روشنگر است: 
"به حال همه ی ستاره های دریائی بیرون از افتاده خیر، اما به حال این یکی که من الان نجاتش میدهم، تأثیری جانبخش خواهد داشت. اینگونه دخترک یک ستاره دریائی دیگر را نجات میدهد و نمایش ما را با سخنرانی دکتر عزالدین ابولعیش به عمق سرنوشت دردناک و سخت غم انگیز وی فرو میبرد. 
صحنه بر اساس ضرورتهای نمایشی و به کمک اندک وسائل آن، گذشت زمان و تغییر مکان را به خوبی نشان میدهد. بازی نمایشی که با یک سخنرانی در داشنگاهی آغاز شده، آرام آرام ما را به سالهای دور و به سالهای أولیه آوارگی در غزه میبرد. گاهی سال ١٩٥٥ است و تولد عزالدین را در خانواده ی پر جمعیت و در "خانه ای" بس کوچک را نشان میدهد، گاهی عزالدین را در هفت سالگی تصویر می کند که تازه به بازار کار وارد شده است. در صحنه ای دیگر عزالدین پایش به مدرسه باز شده و در مسابقه قراعت قران برنده. عزالدین برای خانواده یهودی های کار می کند، راهی دانشگاه قاهره می شود و عاقبت به عنوان پزشک در بیمارستان اسرائیلی مشغول کار می شود. همه ی این در همین تنیده گی های دیروز و امروز و گذر از دالان های مختلف حس و کلام، به عهده بازی محمدعلی بهبودی است. 
زندگی دکتر با همه ی امید و موفقیتش آنی از رنج توهین خودی ها و "بیگانه" ها عاری نیست. شماری از خودی ها او را به جرم اینکه در بیمارستان اسرائیلی ها کار می کند، خائن می دانند، شماری یهودی او را شایسته پزشک بودن نمی دانند. چرا که او عرب است. او برای عبور هر روزه اش از آن سوی مرز به این سوی غزه، به قول خودش این زندان بزرگ، در هر ایستگاه بازررسی باید کلی انتظار و توهین را تحمل کند. در یکی از همین انتظارها و توهینها ست که دیر بر بستر همسر در حال مرگش میرسد و "نادیا" را برای همیشه از دست می دهد. در مقابل چشمان دکتر سه دختر و یک برادر زاده را بمب های اسرائیل ی می کشند. اما هیچکدام از این فجایع و رنجهای فوق نمی توانند درخت تنفر را در دل وی بارور کنند. چرا که او با خود عهد کرده تنها به وسیله آموزش و گفتگو به جنگ ستم رود و دیگر هرگز تنفر نورزد. 

چهار: عوامل نمایش 
١- بازی 
محمدعلی بهبودی ٩٠ دقیقه بر روی صحنه حضوری جاندار دارد. او که چندان بی شباهت به دکتر ابولعیش نیست، با انتخاب دقیق کارگردان به رنج و زندگی عزالدین جانی دوباره می بخشد تا مزه ی گس ستم دربدری را به تماشاگر دور از حادثه بچشاند. بسیار سخت است که در جلد شخصیتی بروی که حاصل فانتزی نیست. فانتزی میتواند یک برداشت شخصی باشد، اما بیوگرافی کسی بر روی صحنه میتواند به سطح تقلید و ادا در آوردن تنزل کند. گریه های پنهان، فشار بر عصبها و مقاومت در مقابل لحظه های عاطفی و غم انگیز و همه آنها را به سینه سپردن، ولی در عین حال تصویر جانداری از رنج انسان دربدر غزه آرائه دادن، کار آسانی نیست. 
از صحنه های بسیار زیبایی که بهبودی توانست کل صحنه را با عطر بازی خود پر کند، صحنه ی حکایت "پاک کن"ی ست که از معلم هدیه گرفته و قرار است به مادرش در باره آن و کارکردش توضیح دهد. ورودش به قاهره برای درس و آنهمه شگفتی از رنگ و نور، باز یکی از لحظات درخشان است. انسانی که در غزه نه آب لوله کشی دیده و نه برق، نه کاباره و رنگ. همه چی بوی غم و مرگ گرفته است و بهترین رنگ خاکستری ست، باید که از قاهره این شهر زنده عربی شگفت زده شود. به همان اندازه، اما به مراتب باشکوه تر، بازی لحظه ی مرگ همسرش و استغاثه ی وی بر قرارگاه های بازرسی ست! آدمی با شرافت به زانو درآمده است! مرگ عزیزی در انتظار اجباری و بی توجه ای پلیس مرزی چنان صحنه خوبی ساخته که آه از نهاد تماشاگر برمی خیزد. همسر در بیمارستان جان میدهد و دکتر در پای انتظار! از این وصلت ِ عشق اکنون برای دکتر تنها شالی/روسری (؟) از همسر مانده و نه بیشتر! 
من دلم میخواست بازی بهبودی در صحنه بازگشتش از قاهره ( و شاید انگلیس و آمریکا) همراه نگرانی از احوال خانه و سوغات فراوان یا صحنه ی عروسی هم به همان شکوه و زیبایی ورودش به قاهره می بود. من دلم میخواست که سرعت کلام بعضی از صحنه ها کندتر و جای بازی بیشتری جای آن میگرفت. و باز دلم می خواست که بازی و بازی سازی برخی صحنه ها به قول پتر بروک دارای فضای خالی و امکان هضم بیشتری در اختیار تماشگر میگذاشت. 


٢- دراماتورگی و کارگردانی 
همواره آدابته (تنظیم برای اجرا) کردن یک رمان یا زندگی نامه برای تاتر و فیلم از کارهای دشوار بوده. چرا که درک درست از مضون اثر، کم و کیف بخشهای مهم، از همه مهمتر پرداخت نمایشی از آن با موفقیت انجام نمی گیرد. بخصوص کسانی که با أصل اثر آشنا هستند، وفاداری و پایبندی به غنای اثر را طلب می کنند. در باره زندگی نامه دکتر ابولعیش مشکل دیگری هم بود و آن وفاداری عاطفی وبازگویی رنج هایی بود که امروزه بخشی از وجود و زندگی نویسنده گشته است. بی توجه ای به این امور میتوانست نویسنده را به تقابل با تنظیم نمایشی فوق بکشاند. 
خوشبختانه درک درست از بافت کتاب و بدان جان نمایشی بخشیدن، سبب رضایت نویسنده گشته بود. به طوری که اشک شوق نویسنده در نخستین روز اجرای نمایش نشانه این ادعا ست! 
با وسائل اندک نمایش و کاربرد دقیق این وسائل بخصوص در صحنه ایستگاه بازرسی، صحنه بمباران خانه ی دکتر و تعیین اماکن همسایه در غزه، آنهم همگی به کمک یک تخته سیاه، کاری موفق بود که کارگردان بدان پرداخته بود. 
حالا چرا تخته سیاه!؟ به خاطر شغل تدریس دکتر، ناپایداری این مرزها و معیارهای سیاسی که آنی پاک کردن و دوباره شکل جدیدی جای ترسیم کردن؟! 
از کتابی قطور و زندگی نامه ای پر از کنایه های فرهنگ عربی، از حواشی و زندگی انسان شرقی، نمایشی برای مردم آلمانی زبان، آن هم با داوری ها و پیش داوری های فرهنگی و سیاسیُ آنهم در جو حاضر، کار آسانی نیست. 
تنظیم متنی که مهمترین مسایل زندگی دکتر را باز گوید و در عین حال آنچنان در جزئیات غرق نشود که تماشاگر را خسته کند، دیگر کار دشواری بود که کارگردان و دراماتورگ توانسته بودند در ۹۰ دقیقه نمایش موفقیت خود را نشان دهند. 
نود دقیقه تک گویی در صحنه ای بزرگ با اندک وسائل صحنه، بی آنکه تماشاگر را دچار خستگی کند، بیش از همه مدیون خلاقیت این دو و بازیگر صحنه بود! 

٣- نور و صدا 
برخلاف موسیقی جاندار و شوق آور و تکمیل کننده ی نمایش، از نور نمایش، به خصوص در ابتداء که دکتر را در تاریکی ایستانده، و یا وقت استفاده از تریبون استادی و قراعت قران، عزالدین نور کافی ندارد، چندان رضایت بخش نبود. در حمله تانکها که نور خوبی آرائه شده بود، متاسفانه نمایش از افکت کاملی برخوردار نبود. کاش در اینجا نیز حمله تانکها با صدای مهیبشان صحنه را پر می کردند. صدای نادیا همسر دکتر که از بلندگوها پخش می شد، به لحاظ تنظیم و بیان خیلی رادیویی/ گزارشی و کمتر از خاصیت دیالوگ و حال و هوای یک زوج در گفتگو را برخوردار بود. 

پنج: آشنایی با دست اندرکاران نمایش: 
١- بازیگر 
محمدعلی بهبودی ( که در نزد دوستان به رشید معروف است) متولد سال ١٣٣٥ در ایران است و از سال ١٩٨٤ مقیم آلمان. وی کار نمایش را با تشکیل یک گروه تاتری از ۱۶ سالگی در محل زندگی خویش به طور جدی آغاز کرده و در اوان انقلاب درس بازیگری را در نزد مصطفی اسکویی در تهران آموخته است. در مدت اقامت در آلمان هم ابتدا در شکل گیری و فعالیتهای «گروه تاتر باربد» شرکت فعال داشته و بیش از همه در تاتر ایرانی و به زبان فارسی مشغول بوده است. به راهنمایی یکی از دست اندرکاران تاتر آلمانی با شرکت در یک امتحان بازیگری در کرفلد (آلمان) موفق به اخذ دیپلم آن میشود. 
بهبودی که نزدیک به ١٨ سال به عنوان بازیگر و کارگردان استخدامی در تاتر دولتی شهر اُبرهاوزن (آلمان) فعالیت تأتری داشت، توانسته نمایشهای بسیاری را در آنجا در روی صحنه بازی و یا کارگردانی کند. از نمایشهایی که برای بهبودی شهرت و جایزه همراه داشت، نمایش «پوزه چرمی»، «با کاروان سوخته» و «صندلی ها» را میتوان برشمرد. 
بهبودی همچنین در چندان فیلم و سریال ایفای نقش کرده است که از جمله و آخرین آنها، میتوان از بچه ی خوشبختی ( Glückskind ) و تات اوقت ( =محل عمل / وقوع/ Tatort) نام برد. 

٢- کارگردان 
ارنست کونارک ( Ernst Konarek ) از بازیگران و کارگردانان آلمانی ست که همچو بهبودی نخستین تجربه های جدی تاتری خویش را از تاتر اشتوتگارت شروع کرده و با بازی خود در نمایش "در اعماق" گامی در جهت تثبیت موقعیت بازیگری خود برداشته است. اکنون کونارک به شکل کارگردان آزاد برای خانه ی تاتر کار می کند و در مجاور آن در نمایش و برخی فیلمها به بازیگری مشغول است. اما میان سالهای ١٩٨٨ تا ٢٠١٠ بازیگر استخدامی همین تاتر اشتوتگارت بوده. کونارک کسب تجربه هنری و پیشرفت خود را در درجه نخست مدیون هنرکده ی "ماکس راینهارد سمینار" و حمایت و راهبری پتر سادک، کارگردان مشهور آلمانی، در تاتر بوخوم است به طوری که تا سال ١٩٧٩ بیشترین نقشهای اصلی تاتر بوخوم از آن وی بوده . از آخرین نقشهای ایفا شده توسط وی بازی در دو نمایش معروف "کنتراباس" و "همسر همیشگی" است. 
٣- دراماتوگ 
خانم سیلویا آرم بروستر ( Armbruster ) نویسنده، کارگردان و درماتوگی که چندین سال است با کونارک همراهی و همکاری میکند، فارغ التحصیل ادبیات آلمانی و فلسفه از دانشگاه مونیخ است. وی فعالیت کارگردانی و دستیار و دراماتوگی در تاتر ملی مانهایم، تاتر دولتی اشتوتگارت، تاتر رزیدنس مونیخ و برمن و ... را پشت سر دارد و از جمله با افرادی چون جورج تابوری تجربه کاری دارد. از سال ١٩٩٤ در تاترهای اصلی شهرهایی چون مونیخ، وین، برمن، ماینس ... به کارگردانی مشغول و در سال ٢٠٠٠ برنده جایزه فستیوال تاتر بایرن را از آن خود کرده است. 

٤- محل نمایش 
"خانه تاتر" در اشتوتگارت ( Theaterhaus Stuttgart ) مرکز فعالیتهای هنری، ورزشی و اجتماعی، یکی از مراکز مهم و خلاق هنری در اروپا محسوب می شود. این مرکز که در سال ١٩٨٤ تأسیس شده و در سال ٢٠٠٣ مجهز به چهار سالن نمایش گشته. با ٣٠٠٠٠٠، تماشاگر در سال بیشترین مردمان را در این استان به خود جلب میکند. ، تنها کثرت جمعیت سبب شهرت این تاتر نیست، بلکه تنوع و تجمع هنرمندان از ملل، سلایق و عرصه های مختلف نیز سبب شده تا این تاتر رنگین کمانی بر آسمان 
شهر اشتوتگارت محسوب شود. 

توضیح: 
احتمال قوی میرود که این نمایش امسال در برلین و برخی از شهرهای استان نورد راین وستفالن، از جمله شهر کلن، به روی صحنه برود همچنین در ماه های فوریه و مارس در سالن خانه تاتر که علاقمندان میتوانند به وسیله ی امکانات زیر کسب اطلاع کنند! 
Tel.: 07114020720 
www.theaterhaus.com 

منابع: برشور نمایش و حرف و حدیث دست اندرکاران نمایش! 


* این نوشته نخستین بار در فیسبوک شخصی و بعد از چند روز در تارنمای اخبار روز منعکس شد! 
| (نظر دهيد)

دکتر مهدی فروغ یکی از پیشکسوتان تاتر ایران درگذشت. دکتر فروغ در سال 1290 در شهر اصفهان به دنیا آمد و درسن نود و هفت سالگی (24 سپتامبر 2008) در آمریکا چشم از جهان فرو بست!

در اینجا برای آشنایی بیشتر از زندگی نامه شخصی و هنری دکتر فروغ مطلبی را درج میکنیم که پیش از این در شماره نهم کتاب نمایش (دی ماه 1379/ دسامبر 2000) به مناسب بزرگداشت وی در آمریکا درج شده بود. این نوشته به همراه دو نوشته دیگر توسط خانم عزت گوشه گیر برای کتاب نمایش تهیه شده بود. علاقمندان برای کسب اطلاعات بیشتر در این باره و همچنین دیگر مطالب مرتبط میتوانند به بخش کتاب نمایش ِ سایت مراجعه کنند.

 

 

forogh-web.jpgفرازهايي از زندگينامه‌ي دكتر مهدي فروغ

دكتر مهدي فروغ در 23 آبانماه 1290 در شهر اصفهان در محله‌ي دالبتي چشم به جهان گشود. پنج ساله بود كه پدرش بدرود زندگي گفت و مادر شيردل و قدرتمند, به تربيت او همت گماشت.

تحصيلات ابتدايي را وي در دو مكتب و پس از آن در مدرسه‌هاي جديدالتاسيس اصفهان گذراند و دوره‌ي متوسطه را در اصفهان و شيراز ادامه داد و سپس به تهران رفت و در دانشسراي عالي ثبت‌نام كرد. در آغاز ورود, وي به رياست انجمن تآتر و موسيقي دانشسراي عالي انتخاب شد.

دكتر عيسي صديق در زندگينامه‌ي خود مينويسد: "در انجمن نمايش و موسيقي دانشسراي عالي, عده‌اي از دانشجويان استعداد و موهبت خاص خود را ظاهر ساختند و از بين آنان اشخاصي مانند روح‌الله خالقي, بركشلي, مفتاح و مهدي فروغ مصدر خدمات مهم به موسيقي و نمايش شدند."

پس از پايان يافتن دوره‌ي تحصيل در دانشسراي عالي, مهدي فروغ در آغاز سال 1317 عازم انگلستان شد و به آكادمي پادشاهي هنرهاي دراماتيك راه يافت و بعنوان بهترين شمشيرباز سالِ در آكادمي انتخاب گرديد و به دريافت جوايزي نائل آمد.

پس از گرفتن ديپلم در پايان سال 1324 به ايران بازگشت. در شرايط نامطلوبِ پس از جنگ جهاني دوم كه ايران از نظر اجتماعي, اقتصادي, فرهنگي و آموزشي در شرايط نابساماني بسر ميبرد, وي به تدريس فرم و زيباشناسي در موسيقي در هنرستانِ عالي موسيقي مشغول شد.

در تابستان سال بعد, وي با فخرالزمان دولت‌آبادي كه نخستين دختر ايراني بود كه كه ضمن تحصيل موسيقي غربي در كنسرواتوارهاي موسيقي بلژيك به تدريس نيز اشتغال داشت, ازدواج كرد.

در سال 1329 با خانواده عازم آمريكا شد و در دانشگاه كلمبيا در رشته‌ي ادبيات و نمايشنامه‌نويسي و صحنه‌آرايي به تحصيل پرداخت.

در سال 1335 به ايران بازگشت و اداره‌ي هنرهاي دراماتيك و سپس دانشكده هنرهاي دراماتيك را تاسيس و دو كتابخانه‌ي مهم فرهنگي را نيز داير كرد.

از سال 1341 تا 1354 رياست اداره هنرهاي دراماتيك و دانشكده هنرهاي دراماتيك را بر عهده داشت. وي سالها به تدريس تاريخ ادبيات موسيقي علمي, زيباشناسي در موسيقي علمي, نقد و بررسي هنر و ادبيات نمايشي, فن بيان و نمايشنامه‌نويسي, كارگرداني و آواشناسي و تاريخ تآتر جهان مشغول بود.

از سال 1335 به تاليف و ترجمه‌ي كتابها و نمايشنامه‌هاي متعددي پرداخت. از جمله آثاري كه دكتر فروغ به فارسي برگردانده است بدين قرارند :

1- پدر؛ آگوست استريندبرگ, نشر ابن‌سينا تهران1336.

2- باغ‌وحش شيشه‌اي؛ تنسي‌ويليامز, نشر معرفت و فرانكلين,تهران 1336.

3- اشباح؛ هنريك ايبسن, بنگاه نشر و ترجمه, تهران 1339.

4- خانه‌ي ارواح؛ هنريك ايبسن, بنگاه نشر و ترجمه, تهران 1339.

5- فن نمايشنامه‌نويسي؛ لاجوس اِگري, انتشارات زوار, تهران 1336.

6- چگونه از موسيقي لذت ببريم؛ آرون كوپلند

7- مردان موسيقي؛ والاس براكوي و هربرت وانيسك,

8- شاهنامه و ادبيات دراماتيك؛ اداره كل نگارش وزارت فرهنگ و هنر, تهران 1354.

9- قرباني دادن ابراهيم در تعزيه ايراني, سازمان جشن‌و‌هنر (متن انگليسي).

10- مديريت مجله نمايش؛(به همراه پرويز سلطاني), از انتشارات اداره هنرهاي دراماتيك (هنرهاي زيباي كشور), دوره دوم, تهران 1338

علاوه بر اينها دكتر فروغ نمايشنامه‌هايي نيز نوشته است و همچنين آهنگهاي فراواني ساخته است كه همگي آماده چاپ هستند.

فرزند ايشان دكتر علي (سيروس) فروغ كه متبحر در نواختن ويلن كلاسيك است, هم اكنون در دانشگاه روزولتِ شيكاگو به تدريس اشتغال دارد.

پنجشنبه 19 آبان 1379

| (نظر دهيد) 2 نظر داده شده
نگاهی به سریال «مرد هزار چهره» اثر مهران مدیری

اصغر نصرتی (چهره)

 

"من بی دفاع هستم!" چنین پایان میگیرد، مرثیه ای که سریال «مرد هزار چهره» نام گرفته است. مهران مدیری اگر پایان خوش سریال را حذف می‌کرد تراژدی انسان امروز ایرانی در جنگلی به نام اجتماع، تصویری واقعی‌‌تر می یافت. نمی‌دانم این تصمیم برای هالیودی کردن کار رخ داده، آنگونه که سنت سریال‌سازی ایرانی و چه بسا خارجی است، یا قصد آن بوده که  بار سنگین زندگی امروزی انسان ایرانی سبکتر جلوه کند که تا شاید تماشاگر از حجم اندوه آن در ظلمات افسردگی غرق نشود. شاید هم تحمیل و خواسته آقایانی ست که بر مسند قدرت و تصمیم نشسته‌اند، هرچه باشد وصله‌ی ناچسب اجباریی بود که بر تن سریال و به پایان آن اضافه شده بود. از سوی دیگر برخی لودگی‌ها و کاریکاتور‌سازی‌ها هم به مرتبه طنز اجتماعی کار صدمه زده بود. اما همه‌ی این اضافه‌جات اجباری یا اختیاری نتوانسته بودند لطمه جدی بر طنز و نگاه موشکافنه مدیری به لایه های پرپیچ و خم زندکی اجتماعی وارد کنند و از همینجا ست که باید مدیری را تحسین کرد. او سعی دارد انسان بی دفاع و تنها را که تا حدی هم ناآشنا به «هنجارهای» اجتماعی است و چه بسا خود «ناهنجار» و «عقب مانده» می‌نماید،  تصویر کند. مسعود شصتچی اما از خود تصور دیگری دارد. به قول فروید میان «من» و «او» وی فاصله افتاده است. تنها گاهی «من» و «او» یکی می‌شوند. تنها گاهی «او» از «من» و «من» از« او» خرسند است. آنهم فقط در ابتدای سریال که هنوز کارمند بایگانی شیراز است. یعنی تا زمانی که او عملا تنهاست و تماس آنچنانی با مردم جامعه به معنای دقیق آن ندارد. در این دوران تماس او ذهنی و آرزویی است. به ویژه اینکه این تماس بسیار محدود و یک سویه است؛ او در زیرزمینی میان پرونده‌ها پنهان گشته، چه بسا که مدفون شده است. جایی که حتی شماری از وجودش هم بی‌خبرند، حتی رئیس اداره. آنجا اما او از خود خرسند است و به قول روانشناسان متعادل! در غیر اینصورت «من» و «او» ی شصتچی بر هم تطابق ندارند. او با تماس نخستین شخص و بیان و پیگیری نخستین نیاز اجتماعی خویش دچار «عدم تعادل» می‌شود و ناهنجاری، عقب مانده‌گی‌اش، آشکار می‌گردد و شکل یک معضل اجتماعی می‌گیرد. در چنین وضعی است که به قول خودش بی دفاع می‌شود. آیا براستی این جامعه است که ناهنجار است و یا مسعود شصتچی؟ پرسش اساسی سریال «مرد هزار چهره» نیز همین است. آیا به راستی این شصتچی ست که ناهنجار است یا این جنگل که اجتماع نامیده شده؟ پرسش اینجاست! مهران مدیری عملن با طرح این پرسش تماشاگر را به اندیشه برمی‌انگیزد. خود او اما در پایان سریال بدین پرسش، با احتیاطی لازم، در نقش مسعود شصتچی، در دادگاه، آنهم رو به دوربین، پاسخ کوتاه و محزون، اما عمیقی می دهد؛ او خود را "شریف و  بی دفاع" می‌داند. این همه‌ی ناهنجاری است که از وی رخ داده است. یعنی همه ی جرایم اجتماعی او نه براساس سودجویی شخصی، بلکه برعکس، بر اساس نگاه «وارونه» او به کارکرد «قوانین» نوشته و نانوشته‌ی جامعه است. او تا آخرین لحظه این نگاه وارونه را که دیگران به او تحمیل می کنند، نوعی بازی تلقی می‌کند، بازیی با سرانجامی خطرناک! در این بازی اما سود از آن کسانی است که به او این بازی را تحمیل کرده‌اند و زیان نصیب مردی می‌شود که جامعه و مردمش او را «مرد هزار چهره» می‌نامند. جامعه ای که خود به مراتب هزار چهره تر و به مراتب فاسدتر از مسعود شصتچی ست. گناه مسعود شصتچی عملن در عدم درک «قاعده» بازی‌ست! مدیری در این کار از یک تحلیل‌گر صرف اجتماعی که تبلیغ عدالت اجتماعی می‌کند فراتر رفته و سعی دارد مکانیزم دیالکتیکی جامعه‌ی مبتنی بر فساد و چند چهره‌گی ایران و تاثیر متقابل آنها بر یکدیگر را تصویر کند. از این رو مدیری از یک تصویرگر خطی به یک تحلیل‌گر عمیق تبدیل شده است و برای آن که خود و تماشاگر را دچار احساسات رقیق همدردی با داستان اندوهگبن مسعود شصتچی نکند، نه تنها قالب طنز را برای این محتوا برگزیده، که تخصص و توانایی خود او است، بلکه جا جای سریال، با تکنیک نیک «فاصله‌گذاری» بیننده را مجبور به قضاوت می‌کند. مدیری با این تکنیک همواره بیننده را از تماشای عافیت‌طلبانه‌ی خویش جدا کرده و او را با صحنه‌های دادگاه، از رویای شیرین داستان به واقعیت تلخ قضاوت، می‌کشد. این شوک  دائمی تماشاگر را از خمودگی‌ غیر فعال به شرکت «فعال» می‌کشاند. نکته‌ی جالب در این کار نقش فعال مسعود شصتچی به جای قاضی، دادستان و وکیل‌مدافع زبان بسته است! ابتکار عمل این صحنه‌ها همگی در دست مجرم است و نه در دست دادگاه!
| (نظر دهيد)

اين مطلب را من برای صدمين شماره آرش، ويژه نامه تبعيد و مهاجرت،

 تايپ کردم و از آنجا که نگاهی ديگر به تاتر مرسوم به لس آنجلس دارد،

 انعکاس مجدد آن را در اينجا مفيد دانستم.  ا. ن.

 

 

تاتر ايرانيان لس‌آنجلس[1]

ناصر رحمانی نژاد

 

ترکيب جمعيت ايرانيان مقيم لس‌آنجلس، ترکيبي کاملا متفاوت از همه جمعيت‌هاي ايراني شهرها و ايالت هاي ديگر آمريکا، و همچنين کشورهاي ديگر است. اين امر ، مسلمن دلايل معيني دارد. يکي از اين دلايلي عمدتا روي آن تاکيد مي‌شود، وضعيت جغرافيايي و آب و هوايي جنوب کاليفرنيا، به ويژه لس‌آنجلس است.

گفته مي‌شود که آب و هواي جنوب کاليفرنيا ملايم و بهاري است. زمستان در اين منطقه کوتاه و هوا سرد نيست. در مجموع منطقه ايست با يک فصل. همچنين گفته مي‌شود که اين آب و هوا با طبعيت ايرانيان سازگار است. اما، به نظر من، اين تنها دليل، و دليل قاطعي نيست. دلايل قاطع تر و قانع‌کننده‌تري نيز وجود دارد.

...

| (نظر دهيد) 1 نظرداده شده

 

"خوش‌باوري مرگ‌آور است"!

آشنايي با ياسمينا رضا

 

زمان درازي نيست كه ياسمينا رضا نمايشنامه‌ مي‌نويسد. هنوز نمايشنامه‌هايش از تعداد انگشتان دست افزون‌تر نگشته، اما آثار او و نامش توانسته‌اند از شهرتي جهاني برخوردار شوند. تنها در فرانسه بيش از يك‌ميليون تماشاگر نمايشنامه‌ »هنر«  او را ديده‌‌اند و در آلمان يک‌صد‌و‌پنج تآتر نمايشنامه‌هاي او را به روي صحنه آورده‌اند.

 

زندگي شخصي

ياسمينا رضا در سال 1957 در پاريس زاده شده، با اين‌همه هنوز از لهجه‌ي "شيرين" خارجي‌ها برخوردار است. به گفته‌ي خودش نياکان او از يهودي‌هاي اسپانيايي هستند كه 500 سال پيش به اجبار آن‌جا را ترک کرده و سر از بخاراي ازبکستان امروز كه بخشي از ايران ديروز بوده، در‌آورده‌اند. نياکانش در ايران «رضا» را به جاي نام‌خانوادگي مرسوم يهودي «گداليا» انتخاب مي‌کنندکه اين نام هنوز هم تا امروز بر کُل اين خانواده‌ي بزرگ يهودي بجای ‌مانده است. همانطور که ياسمينا رضا نيز مي‌گويد و بدان فخر هم مي‌کند، وي از خاندان بزرگي برخوردار است که در سراسر دنيا پراکنده‌اند.

آرشيو