"خوش‌باوري مرگ‌آور است"!

 

"خوش‌باوري مرگ‌آور است"!

آشنايي با ياسمينا رضا

 

زمان درازي نيست كه ياسمينا رضا نمايشنامه‌ مي‌نويسد. هنوز نمايشنامه‌هايش از تعداد انگشتان دست افزون‌تر نگشته، اما آثار او و نامش توانسته‌اند از شهرتي جهاني برخوردار شوند. تنها در فرانسه بيش از يك‌ميليون تماشاگر نمايشنامه‌ »هنر«  او را ديده‌‌اند و در آلمان يک‌صد‌و‌پنج تآتر نمايشنامه‌هاي او را به روي صحنه آورده‌اند.

 

زندگي شخصي

ياسمينا رضا در سال 1957 در پاريس زاده شده، با اين‌همه هنوز از لهجه‌ي "شيرين" خارجي‌ها برخوردار است. به گفته‌ي خودش نياکان او از يهودي‌هاي اسپانيايي هستند كه 500 سال پيش به اجبار آن‌جا را ترک کرده و سر از بخاراي ازبکستان امروز كه بخشي از ايران ديروز بوده، در‌آورده‌اند. نياکانش در ايران «رضا» را به جاي نام‌خانوادگي مرسوم يهودي «گداليا» انتخاب مي‌کنندکه اين نام هنوز هم تا امروز بر کُل اين خانواده‌ي بزرگ يهودي بجای ‌مانده است. همانطور که ياسمينا رضا نيز مي‌گويد و بدان فخر هم مي‌کند، وي از خاندان بزرگي برخوردار است که در سراسر دنيا پراکنده‌اند.

از گذشته‌ي دور و دراز نياکان او که بگذريم، وي دومين فرزند از يك زوج ايراني‌ـ مجاري‌ است. مادرش ويولونيست و پدرش تاجري بود که پيانو خوب مي‌نواخت و با لذت به موسيقي کلاسيک گوش مي‌داد. مردي که بعدها دستمايه شکل‌گيري شخصيت پدر در نمايشنامه «گفتگوهايي در پي يک خاکسپاري» مي‌شود. پدرش که زاده‌ي شوروي (سابق) بود، از راه برلين و مادرش که زاده مجارستان، از راه ژنو به پاريس آمده‌ و همان‌جا زندگي مشترک خويش را آغازمي‌کنند.

پدر ايراني و مادر مجار و نوشتن به زبان فرانسه بسياري را در مطبوعات برآن داشته که از رضا در باره اصل و نصبش، احساسات شخصي و تاثرات روحي‌‌ـ فرهنگي‌اش بپرسند. پاسخ‌هاي او به اين پرسش خبرنگاران سمج همواره يکسان بوده است:

من هرگز وطني نداشتم. پدرم ايراني و مادرم مجار بود. پدر بزرگم جايي در آمريکا به خاک سپرده شد و من در فرانسه به دنيا آمده‌ام. تنها وطني هم که من آن را مي‌شناسم زبان فرانسه است. ...

هيچ اثري از ياسمينا رضا خالي از نگاه عاشقانه‌ي وي به هنر موسيقي نيست. او در همه‌ي کارهاي نمايشي‌اش به نحوي موسيقي را به کار  مي‌گيرد. شايد اين اصرار از آنجا ناشي مي‌شود که وي ابتدا قصد تحصيل و کار در زمينه‌ي موسيقي داشت. اما با وجود دو بار شرکت در امتحانات ورودي کنسرواتور پاريس، هرگز در اين رشته پذيرفته نشد. با اين‌همه وي هرگز عشق به موسيقي را از دست نداد و موسيقي همه جا با او همراه ماند.

من موسيقي را بالاترين هنرها مي‌دانم. نه ادبيات و نه نقاشي، هيچ‌کدام توانايي موسيقي را ندارند. در نهايت شايد شعر بتواند قدرت موسيقي را داشته‌باشد.

 ياسمينا وقتي ديگر بختي براي تحصيل در رشته موسيقي نمي‌بيند در رشته‌هاي تآتر و جامعه‌شناسي در دانشگاه نانتر (Nanterre) مشغول تحصيل مي‌شود. سپس در يكي از هنركده‌‌هاي تاتر پاريس (Compagnie de l Elan) فن بازيگري را مي‌آموزد. وي مدت‌ها از راه بازيگري و کارگرداني در صحنه‌ي تآتر به فعاليت هنري مي‌پردازد و عاقبت موفقيت نخستين نمايشنامه‌اش، ابتدا در فرانسه و سپس در اروپا و كشورهاي ديگر، سبب مي‌شود که نوشتن کار اصلي او شود. ياسمينا رضا در حال حاضر با همسر و دو فرزندش در پاريس زندگي مي‌کند.

 

فعاليت ادبي‌ـ‌‌هنري

کارنامه فعاليت ادبي‌ـ هنري ياسمينا رضا را مي‌توان به سه دسته تقسيم و به قرار زير برشمرد[1]:

1-      ادبيات نمايشي؛

-         مارياي گرگ  Maria die Wölfin(1981)، برگرفته از يک قصه‌ي کودکان

-         تا شب Jusqu'à la nuit)) Bis zur Nacht  ، (1985)

-         گفتگوهايي در پي يک خاکسپاري (Conversations après un enterrement) Gespräche nach einer Beerdigung  (1986)، برنده جايزه مولير

-         سفر به زمستان  Reise in den Winter (la traversée de l´hiver)(1990)، برنده جايزه مولير

-         هنر(«Art») Kunst (1994)، برنده جايزه مولير

-         مرد سرزده (مرد اتفاق)  Der Mann des Zufalls" (L'homme de hasard) (1995)

-         ياشا  Jascha(1994)

-         سه بار زيستن (سه روايت زندگي) (Trois versions de la vie)  Drei mal Leben (2000)

-         يک نمايشنامه اسپانيايي Ein spanisches Stück (Une pièce espagnole) (2005)

-         مسخ، به سفارش رمان پولانسکي براساس رماني به همين نام از کافکا

 

2-      ادبيات داستاني؛

- پيانو، يک سوناتHammerklavier. Eine Sonate ، (1998)

- يک نااميديEine Verzweiflung (Désolation) ، (1999)

- آدام هامبربرگAdam Haberberg ، (2003)

- در سورتمه آرتور شوپن‌هاور(Dans la luge d'Arthur Schopenhauer)

،Im Schlitten Arthur Schopenhauers (2005)

- "بدون سهم"(Nulle Part)، (2005)

 

3-    فيلم‌نامه؛

- پيک‌نيک ِِ لولو کريوتس(Pique-nique de Lulu Kreutz) ،

 Lulu KreutzِDas Picknick von، (2000)

- تا شب (Jusqu'à la nuit )Bis zur Nacht ، (1983؟!)

 

در ابتدا با نگاهي شتابزده بايد اذعان کرد که از ميان 9 نمايشنامه‌ي ياسمينا رضا تنها دو تاي آنها، «گفتگو‌هايي در پي يک خاکسپاري» و «هنر» از اهميت جدي برخوردارند. زيرا اين دو اثر وي را به عنوان نمايشنامه‌نويس تثبيت کردند، به شهرت رساندند و نقطه عطف مهمي در زندگي هنري او گشتند. از همين روي در اين نوشته‌ي مختصر نيز به اين دو اثر توجه بيشتري شده‌ است و به آثار ديگر نويسنده تنها به اشاره‌‌اي اکتفا شده است.

گفتگو‌هايي در پي يک خاکسپاري نخستين کار ياسمينا رضا بود که توانست  توجه اهل فن را به خود جلب کند و برنده جايزه مولير شود. جايزه‌اي که در فرانسه به اين سادگي و سرعت نصيب هر نويسنده‌اي نمي‌شود. وقتي ياسمينا رضا اين جايزه را برد تنها دو نمايشنامه، مارياي گرگ و تا شب، را نوشته بود که هيچ‌کدام نيز هنوز شانس چاپ نيافته بودند.

دومين نقطه عطف زندگي هنري رضا اجراي نمايشنامه «هنر» بود. اين نمايشنامه که دوباره جايزه مولير را براي رضا به ارمغان آورد، در پي اجراي نمايشنامه سفر به زمستان انجام گرفت و او را يک شبه مشهور عالم ساخت. شهرتي که نمايشنامه‌ي هنر نصيب نويسنده‌اش کرد هرگز در هيچ‌کدام از آثار ديگر او همچون مرد سرزده، ياشا، سه بار زيستن و يک نمايشنامه اسپانيايي تکرار نشد. در واقع اين دو اثر موفق کار نويسنده را براي ادامه فعاليت‌اش دشوار ساختند. چرا که اين دو نمايشنامه نه تنها معيارسنجشي براي ديگران شدند، بلکه نويسنده را نيز در تنگناي خود اسير کردند.

نخستين نمايشنامه رضا، «مارياي گرگ»، که تنظيمي نمايشي از يک قصه‌ي کودکان است و دومين نوشته‌ي او، «تا شب»، که بعدها از آن يک فيلم‌نامه نوشته شد، نتوانستند توجه جدي اهل نظر را به خود جلب کنند. «سفر به زمستان» تکرار همان نگاه محزون و نااميد رضا در نمايشنامه «گفتگو‌هايي در پي يک خاکسپاري» است که در آن وي به گونه‌اي به نقش تقدير پرداخته است و شخصيت اصلي آن هم در طلسم تقدير گرفتار. در نمايشنامه «مرد سر زده»، به دنبال موفقيت «هنر» يک‌بار ديگر آن نگاه جاافتاده‌ي نمايشنامه «گفتگو‌هايي در پي يک خاکسپاري» تکرار مي‌شود و در اين نوشته سرانجام زندگيِ معنا باخته‌ي يک نويسنده موضوع کار رضا قرار مي‌گيرد. نويسنده از اين نمايشنامه يک روايت راديويي نيز تهيه کرد که در ليست برنامه‌هاي بسياري ازراديوها قرار گرفت. در دو نمايشنامه آخر رضا؛ «سه بار زيستن» و «يک نمايشنامه اسپانيايي»، ياسمينا رضا برگشتي دارد به زبان خوش مشرب و فضاي خنده و کنايه‌گوي نمايشنامه «هنر».

«سه بار زيستن» تلاشي است در سبک وسياق «هنر» که توسط دو زوج دوست انجام مي‌گيرد. ياسمينا رضا مي‌کوشد در طول نمايشنامه سه نگاه متفاوت به زندگي را در بستري طنزگونه بيان کند. در اينجا نيز بسان «هنر» دو زوج دوست به هنگام خوردن شام در باره زندگي بحث مي‌کنند و مدام کارشان به مرافعه مي‌کشد. گرچه نوشتن اين نمايشنامه در پي انتشار و اجراي «هنر»  و شهرت جهاني نويسنده انجام گرفت و رضا سعي کرده بود زبان و بستر اصلي نمايشنامه‌ي هنر را در اينجا تکرار کند، اما اين نمايشنامه نتوانست در هيچ‌کدام از اجراهايش مانند «هنر» با استقبال جدي روبرو شود و اجراي آن تنها به يک فصل تاتري و در مواردي هم به کمتر از آن خلاصه شد.

موضوع «يک نمايشنامه اسپانيايي» جَدَلَ پنج بازيگر هنگام تمرين صحنه‌اي از يک نمايشنامه است. نويسنده با بهانه قرار دادن تاتر، نقبي به زندگي روزمره واقعي بازيگران مي‌زند. خود رضا در اين‌باره مي‌گويد:

"نمايشنامه من اين پرسش را مطرح مي‌کند که ما در زندگي واقعي چه نقشي را بازي مي‌کنيم. در کدامين لحظه بازيگر و در چه لحظه‌اي خودمان هستيم؛ بازيگراني که بيرون از صحنه نيز هنوز نقش بازي مي‌کنند! يک «نمايش در نمايش» ... "[2]

ياسمينا رضا با نوشتن نمايشنامه‌ي «گفتگو‌هايي در پي يک خاکسپاري»، از بازيگري تاتر به نمايشنامه‌نويسي روي مي‌آورد. و نخستين اجراي اين نمايشنامه درسال 1986 و دريافت «جايزه‌ي مولير»[3]، بهترين جايزه ادبي در فرانسه، او را در کار نويسندگي مطمئن کرد.

فضاي اين نمايشنامه ياد بسياري از نمايشنامه‌هاي چخوف را در ذهن منتقدان زنده مي‌کند. از همين روي بسياري با کنجکاوي تلاش ادبي ـ هنري رضا را دنبال ‌کردند. و حتا برخي نيز معتقد گشتند که او تاثيرپذير از چخوف و ادامه دهنده‌ي سبک او است.

«گفتگو‌هايي در پي يک خاکسپاري» با صحنه‌ي خاکسپاري پدر خانواده آغاز مي‌شود. مرگ او همه اهل خانواده ـ فرزندان ـ دايي و ديگر بستگان را به خانه‌ي پدري کشانده است. اما واقعه مرگ تنها يک بهانه براي حضور همه‌ي آنهاست. مرگ پدر فرصتي پيش آورده تا آنها يکديگر را ببينند و در گپ‌هاي به ظاهر نامرتبط از رنج‌ها، نگراني‌ها و اضطراب‌هاي خود سخن بگويند. هر کدام از شخصيت‌هاي نمايش به نوعي سرخورده و دلسوخته‌اند. هر کدام به نوعي از حسرتي رنج مي‌برند و هريک به شيوه‌ي خويش زندگي نوميدانه‌اي را ادامه مي‌دهند.

شايد مرگ پدر، وجود باغ فراموش شده و رو به خشکي، که در ضمن مکان (بستر) اصلي نمايشنامه نيز هست و نحوه‌ي گفتگوهاي زنان در آن، منقدين را به ياد چخوف انداخته باشد، اما همانطور که خود ياسمينا رضا نيز مي‌گويد، اينها تنها نوعي شباهت ظاهري هستند و نويسنده هرگز متاثر از چخوف نبوده است و براي آنکه خيال منتقدين کنجکاو را هم راحت کند و آب پاکي روي دست همه‌شان بريزد در گفتگويي در اين باره چنين اظهار نظر مي‌کند؛

پرسش       ساختمان بيروني نخستين نمايشنامه‌تان (گفتگوهايي در پي يک خاکسپاري) فضاي آثار چخوف، اشنيتسلر[4]، را به ياد مي‌آورد.

پاسخ         امکان دارد. اما اينها نويسندگاني نيستندکه من از آنها تاثير گرفته باشم.

پرسش      حتي يکبار هم از چخوف ...

پاسخ        نه، من تحت تاثير کسان ديگري بوده‌ام، ...

پرسش      پس از نمايشنامه‌نامه‌نويسان پايان قرن (19) تاثيرپذير نبوده‌ايد؟

پاسخ         به هيچ‌وجه. اگر «سه‌گانه‌ي ديدار[5]» از بتو شتراوس[6] را اسثتثناء کنيم، من از هم‌عصران خودم متاثر بوده‌ام‌ که تآتري هم نبوده‌اند؛ من بيشتر از ف. اسکات فيتسگرآلد[7] و مارگريت دوراس[8] تاثير پذيرفته‌ام، آن‌هم بيشتر در شيوه نگارش تا در محتوا. از دوراس ريتم و موسيقي کلام را آموختم. من اين‌طور نمي‌نوشتم اگر  آثار دوراس را نخوانده بودم.

رضا با نگارش نمايشنامه‌ي «سفر به زمستان» در سال 1989، ثابت مي‌كند كه موفقيت نخستين نمايشنامه‌‌اش، امر تصادفي نبوده است و مي‌تواند اثر ديگري خلق كند كه همچنان اهل فن فرانسه را خوش آيد.

اما آنچه سبب شهرت واقعي ياسمينا رضا شد و او را حداقل در اروپا به عنوان يک نمايشنامه‌نويس مشهور مطرح کرد، نوشتن نمايشنامه‌ي «هنر» بود.

اين نمايشنامه توانست وي را در مدت بسيار کوتاهي به سبب اجراهاي مکرر در پاريس و اروپا و ترجمه آن در اندک زماني به چهل زبان دنيا، از شهرتي جهاني برخوردار کند. تنها در فرانسه نزديک به يک ميليون نفر به تماشاي اين نمايشنامه رفتند. اجراي آن در چندين شهر بزرگ آلمان، آنهم در چندين سال پياپي، با تعويض گروه بازيگري، نمونه نادري بود که در آلمان نصيب نويسنده‌اي غير آلماني شد.

استقبال بي‌سابقه و ناگهاني از اين نمايشنامه و به تبع آن شهرت نويسنده، برخي را به فکر واداشت که در جستجوي چرايي آن باشند. حتي خود نويسنده هم از اين شهرت ناگهاني متعجب گشت و در گفتگويي با فيگارو اظهار داشت:

"احساس مي‌كنم كه خيلي سريع شناخته شدم و بسيار كم درك شدم. بدون شك اين موفقيت است كه سوءتفاهم ايجاد مي‌كند ..."

اگر اين حرف ياسمينا رضا را يك تعارف از نوع روشنفكرانه‌اش ندانيم، بايد با نگاهي به تعريف او از نمايشنامه «هنر» و نحوه ي اجراهاي مکرر آن در صحنه‌هاي تاتر جهان به او کمي حق بدهيم.

تاتر آلمان نمايشنامه هنر را از نوع تاتر بلوار[9] ‌شناخت و بدان شکل نيز اجرايش کرد. البته اين تنها برداشت آلماني‌ها نبودکه اين نمايشنامه را از نگاه خنده و تفريح زودگذر مي‌بينند.

پرسش       نمايشنامه‌ي هنر در آلمان بيشتر برچسب "بولوار" بر پيشاني دارد. (اين) آزرده‌تان مي‌کند؟

پاسخ         بله، اما در فرانسه معيارهاي ديگري براي خنديدن وجود دارد. من گمان مي‌كنم كه نويسندگان بزرگي چون شكسپير، مولير، برشت- در اينجا واقعا قصد مقايسه خودم با آنها را ندارم - هم در آثارشان بسيار موجب خنده مي‌شوند، بي‌آنكه به اين علت نمايشنامه‌شان كمدي بلوار شناخته شود.

گرچه رضا از نگاه ديگران به نمايشنامه «هنر» به عنوان نمايشي بلوار دلخور است، اما همين ويژگي سبب شد که نمايشنامه «هنر» در بسياري از کشورها شهرت يابد و اگر هم اين آن چيزي نبود که نويسنده به دنبالش بود، ولي شهرت نويسنده را تضمين کرد.

رضا انگيزه و نحوه‌ي شکل‌گيري نمايشنامه‌ي «هنر» را بدين نحو مطرح مي‌کند:

"داستاني براي من با يک دوست اتفاق افتاد. او يک تابلوي سفيد خريده بود و من آن را در خانه‌اش ديدم و پرسيدم: " چقدر براش پرداختي؟" و او پاسخ داد: "دويست هزار فرانک". و من از خنده منفجر شدم. او هم البته همين‌طور. زيبايي قضيه اينجا بود که او از تابلواش خوشش مي‌آمد و در عين حال مي‌خنديد، چون من مي‌خنديدم. ... نمايشنامه را به او تقديم کردم. ما دوست مانديم چون ما خنديديم. وقتي او نمايشنامه را خواند، باز هم خنديد. اما اين سبب نشد که او تابلو‌اش را دوست نداشته باشد."

داستان نمايشنامه بسيار ساده است. يکي از سه دوست قديمي، سرژ، با خريدن يک تابلوي نقاشي به قيمت دويست‌هزار فرانک موجب خنده، مخالفت، وبرهم زدن دوستي پايدار و قديمي خود با مارک و يان مي‌شود.

مارک، "مغز متفکر" اين جمع دوستان، مايل است به آن دو به نوعي نحوه زندگي را ديکته کند. يان هم که آدمي ضعيف و در عين حال ناموفق در زندگي‌ست از خود نظري ندارد و دائم در حال تعويض جبهه‌بندي است. گاهي با مارک عليه سرژ و زماني با سرژ عليه مارک همراه مي‌شود. يان در زندگي شخصي خود با همسر آينده، مادر و مادرزنش حسابي درگير است و زندگي و شغل آينده او در گرو درک و توافق اين جمع ناهمگون. به همين خاطر وقتي يان به دو دوست ديگرش مي‌رسد آنها را نيز با مشکلات شخصي خود مشغول مي‌کند. تابلو نقاشي و دعواي مارک و سرژ بر سر آن براي او از معنا و اهميت اصلي برخوردار نيست.

سرژ از زندگي شخصي و درآمد نسبتن خوب خود لذت مي‌برد و گمان دارد که آن دو دوست ديگر نيز بايد در اين لذت با او همراه باشند. او از نقاشي اندکي مي‌فهمد و با اين شناخت خودش معتقد است تابلوي مشهور و مهمي را خريده و قيمت واقعي آن به مراتب بيشتر از مبلغي است که پرداخته است. اما براي مارک خريدن اين تابلو که تنها رنگي سفيدي بر روي بوم نقاشي است و تازه اگر به قول سرژ به خوبي دقت شود، اندکي از رگه‌هايي رنگ خاکستري در آن ديده مي‌شود، قابل فهم نيست. "مگر مي‌توان براي چنين تابلوي ساده و بي‌مقداري دويست‌هزار فرانک پرداخت؟"

گفتگو و کشمکش تمامي نمايشنامه دور اين تابلو مي‌چرخد. همين امر بسياري را برآن داشت که در ابتدا نمايشنامه «هنر» را نوعي نقد هنر مدرن و پوچي و بي‌مايه بودن آن تفسير کنند. اما چنين نيست. همانطور که نويسنده نيز اذعان دارد، نمايشنامه‌ي هنر در بهترين حالت از «دوستي» و حفظ آن سخن مي‌گويد. دوستي‌اي که متکي به خنده است! خنده‌اي که هر دو سوي دوستي بتوانند از آن لذت کافي ببرند.

... (موضوع) در «هنر» خريدن تابلوي سفيد سرژ نيست، موضوع اين است که آدم با او ديگر نمي‌تواند بخندد. اگر شما با يک دوست بتوانيد بخنديد، بعد مي‌توانيد هر فاصله يا تفاوتي را با او داشته باشيد. شما مي‌توانيد تا حدي حتي "سياه- سفيد" فکر کنيد، به شرطي که به تفاوت بين خودتان بتوانيد بخنديد، زيرا سوي ديگر دوستي استدلال اعتقادها است. اگر ديگر نتوان خنديد، عقيده دست بالا را مي‌گيرد و ديگر چيزي در مقابلش باقي نمي‌ماند.

اما در «هنر» نويسنده به هيچ کدام از همين دو موضوع اصلي نيز نگاهي عميق ندارد. دوستي در اين اثر وسيله‌اي براي خنديدن است. اگر چه نويسنده معتقد است که خنده‌ي آنها براي پايداري دوستي است. از همين رو در نمايشنامه «هنر» تنها خنده است که در پايان مي‌ماند!

از سوي ديگر رابطه‌ي سرژ و مارک و نحوه‌ي حسادت مارک به علاقمندي سرژ به تابلو قدري از روابط دوستانه‌ي متعارف خارج است! رابطه گاهي قدري جلوه‌ي از همجنس‌گرايي‌ مي‌يابد. هرچند از سوي هيچکدام از منتقدين بدين نکته اشاره نشده است، اما به نظر نگارنده چنين حسي سايه‌وار رابطه مارک و سرژ را دنبال مي‌کند. هيچکدام از اين دو شخصيت در سراسر نمايشنامه سخني از زن و رابطه با آن، آنگونه که يان مدام گرفتار آن است، به ميان نمي‌آورند!

رضا در نخستين نمايشنامه‌ي معروفش، «گفتگوهايي در پي يک خاکسپاري»، طنز را در بستري پنهان عرضه مي‌دارد.روح زبان در اين نمايشنامه از نوعي حسرت، افسردگي و حزن برخوردار است. گفتگو‌ها بلند و سرشار از بار حسي هستند. اما در نمايشنامه «هنر» ديالوگ‌ها کوتاه (به غير از مونولوگ‌هايي که در معرفي شخصيت‌هاي نمايشنامه آمده است و به نوعي از سبک فاصله‌گذاري هم برخوردارند.) و بيشتر مکمل لحظات مضحک و يا توليد کننده‌ي خنده هستند.

خوش‌مشربي و راحت‌نگري به دوستي و ايجاد خنده‌ي دائمي در «هنر» ما را با نويسنده‌ي ديگري آشنا مي‌کند که تماشاگر راحت‌طلب بيشتر خواستار آن است و راز موفقيت نمايشنامه هنر نيز درست در همين‌جاست.

مقوله هنر به شکلي از اشکال در تمامي آثار نمايشي رضا حضور دارند. در «گفتگوهاي در پي ...» ناتان پسر بزرگ خانواده روزگاري پيانونواخته و حتي در دوران کودکی و نوجوانی با کنسرت‌هاي خانوادگي خويش حيرت اطرافيان را برانگيخته است. آلکس برادر کوچک‌ترش در رشته ادبيات تحصيل کرده و آرزويش نوشتن رمان‌هاي بسيار و موفقيت فراوان در اين راه است. از پدرش به هنگام مرگ دست‌نوشته‌هايي بدست آمده که نشان مي‌دهد در جواني به نويسندگي مشغول و علاقمند بوده و تا دم مرگ نيز با لذت و عشق به موسيقي کلاسيک گوش مي‌داده است.

در نمايشنامه «هنر» همه‌ي فتنه و کشمکش نمايشنامه را يک تابلوي نقاشي سبب مي‌شود. در سراسر نمايش نيز تلاش مارک براين است که ثابت کند اين تابلو از ويژگي هنري برخوردار نيست و ارزش پرداخت دويست‌هزار فرانک را ندارد. موسيقي در نمايشنامه‌هاي «سفر به زمستان» و «ياشا»، ادبيات در «مرد سرزده» و تاتر در «يک نمايشنامه‌ي اسپانيايي» موضوع‌هايي هستند که در بستر آنها نمايشنامه‌هاي رضا طرح مي‌شوند و شکل مي‌گيرند.

ياسيمين رضا در نمايشنامه‌هايش نه دست به طرح موضوعي پيچيده مي‌زند و نه موضوعي را پيچيده مطرح مي‌کند. وي تماسي مستقيم با بحران‌ها، ساختارها، سازمان‌هاي اجتماعي و طبقات آن ندارد و آنها را اساس، بستر يا موضوع کار خويش قرار نمي‌دهد. بيشتر آدم‌هاي او بحران‌ها، دشواري‌هاي شخصي و چه بسا تجريدي دارند. بدون آنکه علت و يا رابطه اجتماعي آنها ديده شود و يا نويسنده بر وجود آنها اشاره‌اي کند. نويسنده براي بيان موضوع‌هاي خود نيز از زباني ساده سود مي‌جويد که اين زبان همواره به طعنه‌ و کنايه‌‌ آغشته است. چيزي که به قول ياسمينا رضا متاثر از اصليت شرقي‌ـ ‌يهودي وي است.

... تآتر من در هيچ طبقه‌بنديي جاي نمي‌گيرد. تآتر من تاتر روشنفكري نيست، چون خيلي راحت مي‌توان آن را خواند. خواندني براي سطوح مختلف. اما در عين‌حال سرگرم‌كننده است. و من هم علاقمندم چيزها را به نحوي بنويسم که هرکس در هر سطحي بتواند آن‌ها را بخواند.

آدم‌هاي نمايشنامه‌‌هاي رضا مردماني پا به سن و از خانواده‌هاي متوسط، تحصيل کرده و در مواردي نيز قدري مرفه اند. خود او از اين‌که توانسته اين دسته آدم‌ها را براي آثارش انتخاب کند، چنين مي‌گويد:

... براي من جالب نيست كه در باره‌ي زني همسن و سال خودم سخن بگويم. اما نفوذ کردن در پوست آدم‌هايي که مسن‌تر از خودم هستند و از تجربه‌هاي ديگري برخوردارند، هيجان‌انگيز استٍ؛ ...

به غير از زبان ساده، از ديگر ويژگي‌هاي نمايشنامه‌هاي ياسمينا رضا تعداد اندک شخصيت‌هاي آثار نمايشي او است. «گفتگو‌هايي ...» با پنج شخصيت بيشترين و «مرد سر زده» با دو شخصيت کمترين آنها محسوب مي‌شوند. سادگي صحنه‌ها و وسايل اندک و اصرار نويسنده بر اجتناب از واقع‌گرايي در صحنه‌پردازي، همگي کمک مي‌کنند تا نمايشنامه‌هاي رضا براي اجرا با استقبال و راحتي بيشتري روبرو شوند. اما اينها بدان معنا نيست که اجراي نمايشنامه‌هاي رضا را امري ساده بدانيم. بافت زباني او در نمايشنامه و شيوه بهره‌گيري از «سکوت» و کلام هم کار ترجمه و هم اجراي اين آثار را دشوار مي‌کند.

...(در نمايشنامه‌هاي من) کلمات فضاي ميان سکوت‌ها هستند و نه برعکس. در شب افتتاح «هنر» تماشاگران در هر سکوت بازيگران مي‌خنديدند. ... سکوت‌هاي من ديگه در نمايش پيدا نبودند ... آنها (بازيگران و تماشاگران) نمايش ديگري اجرا کردند. (اينها) ريتم نمايش را (مرا) برداشتند، ريتمي که من با سختي و زحمت بسيار آن را ايجاد کرده بود. ...

... من ميگم صداي يک داستان از خود آن برايم بيشتر معنا دارد. من بيشتر علاقه دارم بدانم که چگونه روي صحنه صحبت مي‌شود، تا اينکه چه چيزي گفته مي‌شود. ... در واقع اين مشکل بزرگي (در ترجمه) است.

ياسمينا رضا نگاهي غمزده و نااميد به انسان و جهان دارد. فضاي نمايشنامه‌هاي او، حتي با قدري اغماض در «هنر»، عمدتا به رنگ‌ خاکستري است. خود او اين نگاه را چنين توضيح مي‌دهد.

"منفي‌گرايي هيجان‌انگيز مرا شاداب و سرحال مي‌كند. خوش‌باوري مرگ‌آور است. ... همواره متفکرترين آدم‌ها، بدبين و در عين حال شوخ‌طبع‌ترين آنها بوده‌اند. من هرگز با آدم خوش‌باور نتوانسته‌ام بخندم‌ " من به آنچه كه مربوط به آينده‌ي انسان مي‌شود بسيار بدبينم. مردم از هويت واقعي خويش بريده‌ شده‌اند؛ همه ‌چيز را مي‌بلعند. همه چيز را مي‌خرند. همه چيز را مي‌پذيرند. همه چيز بايد سريع ديده شود. اين شده يك نوع آئين. معبود جديدشان شده "هرچه سريع‌تر باشيم" و "هر چيز را شكار كنيم". آدم دائم در حال شكار چيزي‌ست كه بتواند او را غافل‌گير كند، به شُك وادار كند. آدم از معني تهي و عاري شده است. نوعي گستره‌ي جهاني عقب‌ماندگي و تشنگي به مصرف و كالا،  مصنوعي‌گرايي.

ياسمينا رضا اندکي بعد از نخستين موفقيت در نمايشنامه‌نامه‌نويسي به ادبيات داستاني نيز روي آورد. از سال 1998 وي با نگارش نخستين رمانش «پيانو» در اين راه گام برداشت. اما از ميان رمان‌ها نيز تنها «يک ترديد» (نااميدي) بيشترين توجه را به خود جلب کرد. برخي يک ترديد را يک تک‌گويي نمايشي مي‌شناسند و از سوي ديگر «مرد سرزده» را نوعي داستان مي‌دانند.

آلماني‌ها به ياسمينا رضا در نوامبر سال 2005 «جايزه جهان ادبيات»[10] را  که ده‌هزار يورو ارزش دارد، اهدا کردند و علت آن را نيز چنين بيان کردند:

... به ياسمينا رضا به خاطر خلق آثار نمايشي و ادبي‌اش که در آنها به نقد جدي رشد خوش‌گذراني بي‌رويه پرداخته است، بي انکه خود آثارش عاري از لذت و خوشي باشد.[11]

 

 

****



2 عنوان آثار ياسمينا رضا در اينجا به دو زبان، فرانسه( در داخل پرانتز) و آلماني،‌ ذکر شده‌اند.

3 برگرفته از تارنماي تلويزيون NDR آلمان. http://www3.ndr.de/

[3] Prix Molière  

5Schnitzer Arthur؛ (1862-1931) يکي از نامدارترين نمايشنامه‌نويسان اتريشي در سد سال گذشته محسوب مي‌شود. از او چندين نمايشنامه، از جمله « پرسش از تقدير »، « بئاتريس » و «سرگذشت » به فارسي ترجمه شده است. (برگرفته از ادبيات جهان اثر زهرا خانلري- مترجم)

6 Trilogie des Wiedersehen (1977)

7 Botho Strauß؛ نمايشنامه نويس و داستان‌پرداز آلماني که در دسامبر 1944 به دنيا آمد. وي سال‌ها نيز به نقد تاتري و دراماتورگي در تاترهاي آلمان پرداخت.

8 F. Scott Fitzgerald، (1896-1940) از داستان‌نويسان آمريکايي.

9 Marguerite Duras، (1914-1996) داستان‌نويس، فيلم‌نامه‌نويس و شاعر مشهور فرانسه.

10 Boulevardtheater؛ واژه‌اي فرانسوي است و به نوعي از تاتر اطلاق مي‌شود که از اوايل قزن 18 ميلادي در فرانسوي آغاز گشت و در راستاي تحولات به عنوان گونه‌اي از تاتر براي خنده و تفريح در تاريخ نمايش اروپا ثبت شد. تاتري که از غناي ادبي و دراماتيک برخوردار نيست و تنها به سرعت عمل در نگارش و ايجاد خنده و تفريح زودگذر تماشاگر مي‌انديشد. شايد بتوان اين تاتر را با آنچه در گذشته خودمان کم و بيش با عنوان «تاترهاي لاله‌زاري» شناخته شده است، مقايسه کرد.

 

[10] Welt-Literaturpreis

11 تمامي نقل‌قول‌ها و گفتگوهاي ياسمين رضا که در اين مطلب آورده شده، از منابع زير هستند:

1-       برشور نمايش سه‌بار زيستن در اجراي وين به کارگرداني موفق لوک بوندي.

2-       روزنامه زمان (Die Zeit)، شماره 21 سال 2001.

3      برشور نمايشنامه سه‌بارزيستن در تاتر باتورم (کلن‌ـ‌آلمان)

3-       برشور نمايش سه‌بار زيستن در اجراي وين به کارگرداني موفق لوک بوندي.

4-       روزنامه زمان (Die Zeit)، شماره 21 سال 2001.

6-    پيام کميته داوران توسط داني لوي (Dani Levy) به تاريخ 14 نوامبر 2005 در برلين.

 

.

آرشيو