April 2008 Archives

بهروز قنبرحسينی

 

این مطب نخستین بار در شماره دوازدهم کتاب نمایش به چاپ رسید. (چهره)

 

 

با قيد شرط گمانه که اين نوشتار نه آغازی است بر يک بحث نه پايانهای بر آن، بلکه اشاره به ديدگاهی است که اخيرا مورد بحث قرار گرفته است. چندی است که بحث بر سر تآتر خارج از کشور باز شده و بسياری نقطه نظرهايی را واگويه کرده‌اند چندی بر اين تلاشند که تعريفی بيابند بر مفاهيمی چون تآتر تبعيد، تآتر مهاجر و . . . و بسياری پر تلاشترند که بر تآتری که توليد می‌کنند لباس تبعيد بپوشانند.

نيازی به توضيح نيست تآتری را که امروزه در جهان مطرح است را ما تا يک سده گذشته نداشتيم. در حقيقت نه ما ارسطويی داشتيم که " فن شعر" بنويسد و تراژدی را تعريف کند، نه مولير، شکسپير، چخوف و ... تا هر کدام فصلی نو از تاريخ تآتر را بگشايند. ما هيچکدام از اينها را نداشتيم ، هر آنچه که بوده دوره گردانی که نقل حکايت‌های شاهنامه فردوسی را در قهوه‌خانه‌ها می‌گفتند و همراه با نشئه چای و قليان مشتريان را نشئه‌تر می‌کردند. عظمت تآتر ايران که بسياری بر آن می بالندتعزيه است که نه نمايشنامه‌نويس، نه طراح صحنه و لباس و نه حتی کارگردان _ به مفهوم امروزی آن _ داشته، هر آنچه که بوده در خرابه‌ها و بيغوله‌ها تنی چند به واسطه ثواب اخروی و برای دستيابی به مکانی در بهشت دست به اجراهايی می زدند.

 

| (نظر دهيد)

آرشيو