121#مقاله ها و مقوله ها



اصغر نصرتي

 

در شماره‌ي قبلي بحثي را گشودم که در بخش نخست آن به دشواري‌هاي تآتر برونمرزي پرداخته بودم و در اين مقاله سعي خواهم کرد به مقوله‌ي چشم‌انداز تآتر برونمرزي بپردازم. آنچه در بخش نخست بيشتر جنبه‌هاي نظري مورد نظر بود و در اينجا سعي دارم براساس آمر و آرقام به موارد عملي تآتر برونمرزي بپردازم. بررسي که بيتاند تا حدي روشنگر آينده‌ي تآتر ايراني باشد.

نخستين هنرمند تآتري که به مقوله‌ي آينده‌ي تآتر برونمرزي ايرانيان توجه کرد و تصويري ياس‌آلودي از ان ارائه داد، پرويز صياد بود. گرچه وي در اين قضاوت بيشتر توجه‌به تآتر تبعيد داشت، اما تجربه نشان داد که نگراني و قضاوت تنها شامل تآتر تبعيد نشد. او در پيامي از جمله چنين مي‌گويد:

" چون تآتر ايراني در تبعيد با نسل اول تبعيدي‌ها- كه ما باشيم- قهرا از ميان خواهد رفت. و اين موج بر آمده دير يا زود فرو خواهد نشست. دير و زودش بستگي دارد به سرعت حل‌شدن جامعه مهاجر در فرهنگ محل اقامت و از سويي به ميزان سو استفاده از اشتياق ايجاد شده در مردمي كه امروز تماشاي يك نمايش ايراني را در كنار رفتن به كنسرت و مجالس پايكوبي محلي از اعراب داده اند يا حتي آن را ترجيح مي‌دهند."

| (نظر دهيد)

خليل موحدديلمقاني

                                                                

                                                           آخرين قسمت

درهمين سال تآتر يكي از چهره‌هاي برجسته‌ي خود را در اثر فشار سانسور از دست داد. ميرسيف‌الدين كرمانشاهي كه تحصيلات تآتري خود را در بادكوبه و مسكو كرده بود و پس از انقلاب اكتبر به ايران برگشته، در تبريز و تهران به كار تآتر پرداخته بود، به علت اينكه از آن سوي مرز آمده بود مورد سوٍءظن شديد پليس بود و بايد هر دو هفته خود را به شهرباني نشان دهد. شهرباني هم به آساني به نمايش‌هاي او اجازه اجرا نمي‌داد. در اين ميان حسادت رقيبان هم مزيد بر علت شده بود، همه نيز او را آزار مي‌دادند. سيدعلي آذري در باره او چنين نوشته است:

" كرمانشاهي از نظر اجتماعي صاحب اطلاعاتي دقيق و روشن بود و داراي احساساتي انساني و بشردوستانه بود. كرمانشاهي در حين كار آن طوري كه مرسوم است محسود دشمنان هنر قرار گرفت. صاحبان تآترهاي ديگر به تحريكات و دشمني عليه او پرداختند و بر اثر اين تفتين‌ها، دستگاه حكومت هم، به حكم سرشت خود، در پيشرفت كار هنري كرمانشاهي كارشكني‌هاي فراواني نمود. روزي از طرف شهرباني مختاري به او پيغام داده شد يا تآتر يا ايران را ترك كند." ( 13 )

| (نظر دهيد)

قاسم بيك زاده

 

بي هيچ استثنائي، همه از حمايت تئاتري صحبت مي‌كنند كه آخرين نفس هايش را ساليان پيش كشيده و جنازه اش از ( عهد دقيانوس ) در كمدي كلاب‌ها و كانتري كلاب‌ها جا خوش كرده است. همه عقيده دارند كه بايد به نوعي به اعتلاي اين هنر كمر همت بست. همه بر آنانند كه به هر شيوه و ترفند "بايد" كمك كرد تا آنهائي

كه شهامت و جسارت به كار بسته‌اند، تا كاري متفاوت از ابتذال رايج را به صحنه ببرند، نا اميد نشوند و پي گير تئاتر راستين باشند. همه از تو مي‌خواهند كه چيزي بنويسي تا مايه‌ي دلگرمي و تشويق اين گروهي باشد كه ماه‌هاي متمادي براي روي سن بردن اين كار جديد تلاش كرده و با زحمات فراوان و تضييقات بي‌شمار و كارشكني‌هاي بي‌اندازه، اين قدم‌هاي محكم و استوار را برداشته‌اند. و آن زمان كه مي‌گوئي تو خود از دل سوختگان اين هنر راستين هستي و بيش از ديگران غم اين خفته ترا مي‌آزارد، و دلت براي ديدن يك تئاتر خوب مي طپد و از ديدن اين همه مهمل بر صحنه‌هاي تئاتر اين شهر دچار تهوع شده‌اي، گل از گل شان مي‌شكفد و بي اراده از تو مي‌خواهند كه: پس يك چيز خوبي بنويس! بنويس و بگذار كه تشويق بشوند! بنويس تا به كارشان دلگرم بشوند! بنويس...! و تو خوب مي فهمي كه آنها از تو چه مي‌خواهند! فقط بنويس! بنويس كه كارتان عالي بود! شاهكار بود! بي‌بديل بود! بي‌نظير بود! هيچ عيب و ايرادي در كارتان نبود! آي نويسنده‌ي ((پر آوازه)) شاهكار نوشتي! آي كارگردان (( برجسته )) غوغا كردي! آي بازيگر! آي چارلي چاپلين! آي اورسن ولز! آي سر لورنس اليوير! آي برتر از همه‌ي اينها، گل كاشتي! آي...آي...!

وقتي مي گويند بنويس! يعني اينطوري بنويس، نه آنطوري كه خود تو ديده‌اي و ارزيابي كرده‌اي! بنويس كه عالي بود، تا همه خوششان بيايد، فروش بكند، پول آگهي‌ها به موقع برسد، و همه هم راضي باشند كه چيزي بر خلاف "عرف رايج!" اين شهر عليه كار روي صحنه نوشته نشده، كه خداي ناكرده آگهي شان قطع نشود!

خانم ها! آقايان! دوستان عزيز من! مي‌دانيد چرا تئاتر در اين شهر مُرد؟ مي‌دانيد كه مسبب اصلي نابودي تئاتر در اين شهر چه كساني هستند؟ مي‌دانيد مرگ تئاتر اين شهر را بايد به حساب چه كساني بايد نوشت؟ خوب مي‌دانيد! بهتر از من مي‌دانيد!

 

| (نظر دهيد)

صدرالدين زاهد

 

· مقدمه

اين مقدمه كه در ستايش كار بازيگر و سهم بزرگ او در آفرينش كار نمايشي (تفكر تآتري، انديشه تآتري ) نوشته شده است، قرار بود در ابتداي سخنراني من با عنوان "‌انديشه ادبي، انديشه تآتري" در جشنواره تآتر ايران در تبعيدِِ پاريس مطرح شود كه متاسفانه به خاطر ضيق وقت ممكن نشد و آماده نگشت و من در اين فرصت آن را به اصل سخنراني مي‌افزايم.

بر سر اين مسئله كه چه كسي مي‌تواند هنرپيشه خلاق به حساب آيد يا نيايد، حرف بسيار است. چه بسيار هنرپيشه‌هاي غيرخلاق هم هستند كه به قول آن كارگردان شهير، همچون عروسكي چوبي بايد آنها را تراش داد و شكلي از آن بيرون كشيد، يا همانند عروسكي كوكي آنها را كوك كرد و براه انداخت. اما روي سخن من در اين مقدمه روي هنرپيشه‌اي است كه سهم عظيم او در آفرينش كار جمعي تآتر و طبعا "انديشه تآتري" غير قابل انكار است. هنرپيشه‌اي كه با شركت فعال خود در ساختمان نمايشي كار و با حضور خود بر روي صحنه، چيزي بيشتر از يك ضبط صوت و موتور حركت به چپ و راست عمل مي‌كند. او خوب مي‌داند كه اولين آزمايش ارتباط با ديگران هنگام تمرين نمايش و با همكاران خويش است. ارتباطي كه هر گونه، جز ويرانگرانه، مي‌تواند باشد. ثمره و حاصل كار خلاقه‌ي دوره تمريني همه افراد گروه ( كه خود او هم عضوي از آن است ) در نهايت در دست اوست، چون اين ثمره به سبب ويژگي كار تآتر، همانند برنامه‌ريزي‌اي كه به يك ماشين داده مي‌شود نيست، بلكه ماده خلاقه‌ي قابلِ انعطافي است كه در دست با كفايت هنرپيشه خلاق شكل نهائي و مؤثر خويش را مي‌يابد، آنهم نه يك شب، بلكه هر شب و به طريقي گونه‌گون، و با درجاتي متفاوت. پس بنابر اين، او خوب مي‌داند كه اختياردار اصلي صحنه است، چرا كه اوج و حضيض آن در كف با كفايت اوست.

 

| (نظر دهيد) 1 نظرداده شده

مهستی شاهرخی

 

يكياز تکان دهنده‌ترين, مدرن‌ترين و نيز پيشرفته‌ترين نمايش‌های سال‌های اخير اروپا, اجرائی از « ژوليوس سزار» به کارگردانی رومئو کاسته لوچی در ماه نوامبر 2001 در تئاتر ادئون پاريس است. اين اجرا بر اساس مطالعات تاريخ نويسان در باره‌ی زندگی سزار و مقايسه آن با تراژدی « ژوليوس سزار» شکسپير توسط گروه « رافائلو سانزيو» تنظيم شده است.

گروه « رافائلو سانزيو» يک گروه خانوادگی ايتاليائی است. رومئو کاسته لوچی و خواهرش در اين نمايش بازی دارند. ساير افراد نيز از آشنايان کاسته لوچی هستند. او که در زمينه‌ی هنرهای تجسمی تحصيل کرده است, در اجراهای خود از آثار معاصر هنرهای تجسمی و instalation بهره‌ی بسيار می‌گيرد و جنبه‌ی بصری و نمايشی کارش بسيار قوی است و مانند آثار تجسمی معاصر, در خور تفسيرهای بسياری است.

در ابتدای نمايش ما با جنبه‌های مختلف «کلام» آشنا می‌شويم. مردی بر روی صحنه خطابه‌ای بيان می‌کند و در عين حال دستگاهی را به داخل گلويش فرو می برد. ما درون او را بر روی اکران عظيم ته صحنه می‌بينيم. می‌بينيم که زبان و صدا چگونه عمل می‌کنند. مرد ديگری نفس عميقی از دستگاه اکسيژن خالص فرو می‌دهد و سپس صدای دگرگون شده ی خود را رها می‌کند تا نطق خود را بگويد. مرد ديگری مبتلا به سرطان حنجره با صدايی فرو خورده همان خطابه ی ژوليوس سزار را بيان می‌کند. اسطوره‌ی ژوليوس سزار و بروتوس در پيش از ميلاد با اسطوره ی مسيح (پدر و پسر) منطبق می‌شود. آيا تاريخ همان اسطوره نيست که تکرار می‌شود؟

نمايش « ژوليوس سزار » بيهودگی کلام, رويارويی کلام با عمل, مقايسه‌ی گفته‌ها و ناگفته‌ها, رو در رويی ناگفته‌ها و گفته‌های سياسی را در نطق‌های تاريخی‌ای از قبيل نطق مشهور ژوليوس سزار با زبانی نمايشی و تجسمی و بصری نشان می‌دهد.

کاسته لوچی از طريق نمايش از شخصيت‌های تاريخی اسطوره می‌سازد. کاسته لوچی از طريق نمايش اسطوره‌ی شخصيت‌های تاريخی را در هم می‌شکند. کاسته لوچی از همه‌ی عوامل صحنه ای برای بيان کردن حرف خويش به زبانی نمايشی بهره می‌گيرد.

در پرده ی آخر, ما با فضايی آپوکاليپسی روبرو هستيم. فضای پايان جهان! بروتوس زنی است و دوره‌ی مرگ بار ديگری است و باز داستان حرف‌هاست که با عمل همنوا نيست و هر کس که به « سخن » معتقد است ناچار به مرگ خواهد پيوست. اجرای « ژوليوس سزار » چند صدايی و بسيار مدرن بود. رومئو کاسته لوچی با شيوه‌ای خاص نطق تاريخی ژوليوس سزار را از زاويه‌های گوناگون می آزمايد و مورد بررسی قرار می‌دهد. ما را به فکر می‌اندازد. نمايش « ژوليوس سزار » به کارگردانی رومئو کاسته لوچی حافظه‌ی تاريخی ما را بيدار می‌کند. ما از طريق نمايش « ژوليوس سزار » کوره های آدم سوزی و قتل عام‌های نژادی و قلع و قمع‌های جنگ‌های جهانی را به ياد مي‌آوريم. آيا پايان قرن بيستم, پايان تاريخ بشر نيست؟ آيا به آخر زمان نزديک شده‌ايم؟ آيا بشريت در حال نابودی نيست؟

 

 

| (نظر دهيد)

آرشيو