106#معرفی کتاب



اصغر نصرتي

 

معرفي كتاب

موج چهارم (نمايشنامه)

نويسنده‌: الكساندر تمرز

يكي از تازه‌ترين كتاب‌هاي تآتري برون‌مرزي ‌نمايشنامه‌اي‌‌است از آلكساندر تمرز با عنوان موج چهارم. داستانِ نمايشنامه‌بر اساس يك تئوري علمي استوار است كه اين روزها با عنوان مهندسي ژنتيك در جوامع پيشرفته از آن صحبت مي‌شود. اما مهندسي ژنتيك بنا به دلايل مختلف هنوز با محدوديت‌هاي جدي اجتماعي روبروست و هنوز نتوانسته با تمام نيرو مورد بهره‌گيري سازمان‌هاي برنامه‌ريزي اين جوامع قرار گيرد. اين «مهندسي» كه با پيش‌فرض خيرخواهانه‌ي علمي‌سعي دارد خود را به بشريت معرفي كند، خود را اصطلاحا «نظارت كيفي ژنتيك» معرفي مي‌كند و اين نظارت سعي بر آن دارد تا حد ممكن انسان «جديد» را بدون «عيب و نقص» به جامعه‌ي «عملگراي» امروز تحويل دهد، تا مبادا كوچكترين بي‌نظمي يا معلوليتي تكامل و ترقي و اعتماد بشري را مختل سازد. خلاصه اينكه امروز براي جلوگيري از هرگونه اختلالي بايستي انساني بدون نقص(!) آفريد تا از هرگونه كُندي و توقف در كار‌ِ «توليد اجتماعي» اجتناب كرد. انسان امروز بايد موجودي «كامل» و با ويژگيِ «سودمندي مطلق» همراه باشد. گرچه پس زمينه‌ي فكري اين تئوري پيش از همه ايجاد تامين امنيت براي «سرمايه‌گذاري» بدون ريسك بر روي انسان امروز است، اما پشتيباني از اين تئوري علمي توانسته است موجبات پيگيري و پيشرفت مهندسي ژنتيك را فراهم‌كند و انسان امروز از اين راه بتواند حداقل در مرحله‌ي نخست درمان برخي بيماري‌هاي كودكان در رحمِ مادر را پيشاپيش ممكن سازد. از اين طريق زندگي انسان متولد شده تاحد زيادي تضمين شده‌تر مي‌شود. اين ثمره‌ي اوليه كه در نوع خود انقلابي در امر مبارزه با بيماري‌ها است، مي‌تواند در آينده خدمات به مراتب افزونتري را به‌بار‌آورد. اما اوج پيشرفت و چشم‌انداز چنين پيشرفتي در آنجاست كه مدافعين مهندسي ژنتيك مي‌خواهند تا آنجا پيش بروند كه شايد بتوانند همه‌ي مشخصه‌هاي ذاتي (رنگ، قد، وزن، كيفيت و كميت هوشي، علاقه و ...) و اكتسابي (آموزش و ...) انسان را مانند يك كالاي توليدي در كارخانه‌ي ژن از پيش تعيين كنند.

نمايشنامه‌ي تمرز به واقع از همين اوج پيشرفت مهندسي ژنتيك الهام مي‌گيرد.

مردي ميانسال كه با همسر خود در يكي از شهرهاي آمريكا زندگي مي‌كند با نوشتن كتابي در زمينه‌ي مهندسي ژنتيك اعتراض و مخالفت‌هاي فراواني را برانگيخته است. او دانشمندي ايراني‌ست و سال‌هاست كه با سفارش كتاب از سراسر اروپا و مطالعه آنها به تعمق فراوان در باره‌ي انسان و سرنوشتش پرداخته و از اين راه به غور و تفحص مشغول است. مردي بدبين به انسان امروز ولي آماده‌ي مبارزه براي تغيير او و ساختن انسان آينده.

تفكر خلاف معمولِ فيلسوف براي او و همسرش دشواري‌هاي فراواني مي‌آفريند. به طوري كه از ابتداي نمايشنامه خواننده در جريان كشمكش دايمي اين زن‌وشوهر با مخالفين است. مخالفيني كه گاهي كنار خانه‌ي آنها تجمع مي‌كنند و با تظاهرات، شعاردهي و سنگ‌اندازي به خانه‌ي دانشمند و يا با نوشتن مقالات تند و تيز در مطبوعات، زندگي وي را مختل مي‌كنند.

در پرده‌ي نخستِ نمايشنامه كه منجر به معرفي دو شخصيت اصلي (فيلسوف و همسرش) مي‌شود، همسر دانشمند به خاطر مخالفت‌هاي مكررش با خريد كتاب و عدم توجه دانشمند به مخالف‌هاي او، خانه را ترك مي‌كند و دانشمند را تنها مي‌گذارد. اكنون دانشمند بايستي اين راه ناهموار مبارزه را به تنهايي طي كند.

اما با رفتن همسرِ دانشمند، ما شاهد ورود خانم خوشگل همسايه هستيم كه حضورش در كل نمايشنامه چندان توجيه‌پذير نيست و به نوعي به آن وصله شده است تا لحظات كُميك نمايشنامه قدري افزايش يابد! نويسنده در اين قسمت، ديالوگ‌ها و موقعيت‌هاي با مزه‌و موفقي ايجاد كرده است كه نمايش را تا مدتي وارد فاز ديگري مي‌كند. در پايان پرده‌ي اول دوباره همسر دانشمند كه همواره از سوي وي «زن» خطاب مي‌شود، به خانه برمي‌گردد تا صد دلار از او گرفته و با يك تور مجاني براي بازي قمار به لاس‌وِگاس برود. در انتهاي همين پرده‌ي نخست هستيم كه فيلسوف براي نخستين‌بار از اهميت و چشم‌انداز فعاليت‌هاي علمي خود به طور روشن سخن مي‌گويد:

"فيلسوف: ... كشف من خيلي مهمه، كشف من نجات بشر است. دارم به «آلوين تافلر» نامه مي‌نويسم كه تو موج اول، موج دوم، موج سوم را كشف كردي ... و من موج چهارم را. موج چهارم عصري است كه بعد از كامپيوتر به منصه‌ي ظهور خواهد رسيد و باعث نجات تمام بشريت خواهد شد. (با فرياد) بله موج چهارم اصلاح ژن انسان است. ..."

در پرده‌ي دوم باز فيلسوف را در حال مطالعه و زن را در آشپزخانه مي‌بينيم. بخش نخست اين پرده به جنجال و فعاليت مطبوعاتي تئوري فيلسوف مربوط مي‌شود و فيلسوف ضمن مطالعه‌ي مجلات و روزنامه‌هاي موجود آمريكايي ما را در جريان آخرين انعكاس مطبوعاتي «موج چهارم» خويش قرار مي‌دهد.

در ادامه‌ي پرده‌ي دوم، بعد از خروج فيلسوف از خانه و برگشت سريعِ دوباره‌ي او ما ما خيلي زود از طريق تلفن‌ها و سر و صداهاي مكرر متوجه مخالفت‌هاي خيلي جدي عليه تئوري وي مي‌شويم. تظاهرات و شكستن شيشه‌ي‌خانه‌ي فيلسوف و آمدن يك رهگذر به خانه‌ي او به نمايندگي از سوي تظاهر‌كنندگان، پايان اين پرده محسوب مي‌شود. در اينجا رهگذر با فيلسوف گفتگويي دارد كه تا حدي بازگو كننده‌ي نظريات مخالفين و موافقين مهندسي ژنتيك در يك چشم‌انداز فلسفي است. گرچه ديالوگ‌ها را نويسنده تا حد زيادي به نحوي تنظيم كرده كه بيشتر نظريات فيلسوف مورد توجه و قبول بيشتر قرار گيرد.

در پايان، نمايشنامه با مرگ فليسوف به يك تراژدي مي‌انجامد و يك بار ديگر بدبيني نويسنده در ميان شوخ‌و شنگيِ قلم و موقعيت‌هاي خنده‌سازِ به وجود آمده در سراسر نمايشنامه برجسته‌تر و جدي‌تر مي‌شود. فيلسوف به هنگام گشودن بسته‌اي كتاب توسط انفجار بمبي جان خود را از دست مي‌دهد. يكبار ديگر انديشه‌مغلوب زور و خشونت مي‌شود! البته كه اين نخستين بار نيست و نخواهد بود!

وجود چنين صحنه‌اي آن هم در پايان نمايشنامه يك امر تصادفي و يا جلوه‌فروشي رومانتيك نيست، بلكه يك بدبيني ذاتي نسبت به انسان امروز است كه حتي در آينده هم اميدي به بهسازي او ديده نمي‌شود. چرا كه اين انسان خيرخواهان واقعيِ خود را به دست خويش نابود مي‌كند. برشاخ مي‌نشيند و ُبن مي‌ُبرد. به گمانم اين بدبيني ذاتي را خود نويسنده به بهترين وجهي در جمله‌ي زير بيان داشته است:

"من با تمام دنيا مخالفم. با خودم هم مخالفم، چون من خود نيز از شما هستم. اما فلسفه‌ي من چيز ديگري حكم مي‌كند. در اين جا ديگر از هوا و هوس خبري نيست كه انسان‌ها همه دچار آنند. در اين جا فقط عقل سليم قضاوت مي‌كند. اكنون ما همه بد هستيم. حتي من و تو. پس بايد دنيايي خلق كرد كه غير از من و شما باشد. دنيا را بايد خراب كرد و دوباره ساخت..."

از سوي بسياري از دوستانِ نويسنده و برخي اهل قلم و فن نيز اظهاراتي در باره‌ي اين نمايشنامه شده است كه در اينجا من به دو نمونه اكتفا مي‌كنم تا اين نوشته تا حد ممكن كامل‌تر شود.

«آرامازاد استپانيان» در باره‌ي اين نمايشنامه چنين اظهار نظر مي‌كند:

" با خواندن اين نمايشنامه‌ي جالب ياد نمايشنامه‌نويس انگليسي«تام استاپارد» افتادم كه در كارهايش دنياي تخيلي بسيار نيرومند را با زندگي روزمره تلفيق مي‌دهد و يك كار بديع و ناب عرضه مي‌كند."

و «دومان» در اين باره مي‌گويد كه اين نمايشنامه "يك تئوري محتوم براي پيروزي بشر" است. "بشري كه محكوم به شكست است." و هم او اضافه مي‌كند كه "تنها راه خلق انسان به دست خود انسان" ممكن است و عاقبت "انسان بايد خداي خود" شود!

در باره‌ي الكساندر تمرز هم اطلاعات چنداني ندارم اما همينقدر مي‌دانم كه وي از ارامنه‌ي ايران است و سالهاست كه در آمريكا زندگي مي‌كند. وي بعد از ترك ايران و آمدنش به لوس‌آنجلس مدتهاست كه در عرصه‌ي نقد و طنز‌نويسي، با مطبوعات فارسي‌زبان آنجا همكاري مي‌كند. تمرز خود را داستان‌نويس مي‌داند تا فيلسوف، ولي آنطور كه معلوم است بيشترين مشغله‌ي ذهني وي در كتاب‌هايش مقوله‌ي فلسفه و رستاخير و سعادت بشري‌ست.

از آنجا كه تكيه‌گاه اصلي نمايشنامه مضمون اجتماعي و علميِ مهندسي ژنتيك است و هدف نوشتن و ابراز عقيده‌ي نويسنده نيز بيشتر متوجه رساندن اين پيام است و نه صرفا نوشتن يك نمايشنامه و تكيه بر قواعد درام‌نويسي، در اين نوشته هم بيشتر به اين بخش نمايشنامه تكيه شد، وگرنه مي‌شد حاشيه‌نويسي‌هاي فراواني را كه به هنگام خواندن نمايشنامه‌ي موج چهارم در باره‌زبان و ديالوگ‌ها و چراييِ چنين نظرياتي پيش مي‌آيند، در اينجا ذكر كرد. متاسفانه صفحات محدود كتاب نمايش اجازه‌ي انعكاس آنها را نمي‌دهد. شايد در فرصتي و حوصله‌اي ديگر!

تمرز با همه‌ي خشمي كه در نوشته‌هايش نسيبِ «من» و «خودش» مي‌كند و از هر دو به نامهرباني ياد مي‌كند، سخت نگران و علاقمند سرنوشت «ما»ي انساني‌ست. آيا به راستي اين علاقه و تنفر، وي را در انديشه به سرانجامي نيكو خواهد كشاند؟ سرانجامي كه انسان امروز و فردا در باره‌اش به نيكي قضاوت كند. پاسخ هرچه باشد، من اما مي‌دانم كه تمرز در يك پارادوكسِ فكريِ جبر(تقدير) و اختيار مي‌سازد و مي‌سوزد. گاهي هم مي‌خواهد كه ما را نيز به عنوان خوانندگان كتاب‌هايش به همراه خود بسوزاند! بايد به اين نگراني و احساس مسئوليت آفرين گفت و برايش موفقيت بيشتر و سلامت افزونتري آرزو كرد.

 

| (نظر دهيد)

آرشيو