هدايت يا نه‌هدايت!

بهمن فُرسي

مي‌دانم چرا اين فکر پيش آمده است که صادق هدايت در کسوت يک «ويژه‌نامه» يا چيزي در حدود آن به چارسوق نمايش پاگشا بشود. يک علت آن اين است که علي نصيريان چل! سال پيش «محلل» و «مُرده‌خورها»ي هدايت را به صحنه کشاند. البته با همانقدر دستاکري به قصد تبديل «داستان» به «نمايش» که از او ساخته بود. چل‌سال پس از آن هم، در نخستين فستيوال تآتر ايرانيان در پاريس، صدرالدين زاهد، با برداشتي فن‌شناسانه «لوناتيک ـ هوسبازـ»‌هدايت را به قالب نمايش درآورد.

خود هدايت هم که يکي دو ارتکاب تحت عنوان «راز آفرينش» و «پروين دختر ساسان» به نيت نمايش دارد که نتيجه‌ي آن نه‌چندان نمايش بلکه تنها بهره‌گيري از «قالب گفت‌وشنود» براي بيان مقصود نويسنده از کار درآمده است.

اما، اين علت‌ها به کنار، هدايت در اصل نويسنده‌ي پيشگام و اثرگذار در داستان کوتاه است. چندگامي هم جستار‌گر است. يکي دو وجب هم مترجم. با اين پيش‌درآمد، صاف و پوست‌کنده بگويم که هواکردن هدايت زيرگذر تيارت وطني نشانه‌ي کمبود موضوع در پاتيل مطبوعات، يعني در اين موضع و مورد چنته‌ي «کتاب نمايش» است. يا به اين معناست که چون درامنويس معتنابهي نداريم، پس نمايش را در خورجين نويسنده‌ي نامدار پي‌جويي کنيم. اگر همين باشد آنچه که در کله‌ي کتاب نمايش گذشته و آن را به ارتکاب ويژه‌نامه‌ي هدايتيه! واداشته، پس بايد در گوشي خدمت ايشان هراي! کشيده شود که در اشتباه‌اند. زبان فارسي، دست‌کم پنج دهه‌ي مستمر است که در «داخل» و بيش از دو دهه است که در «خارج» بسيار اثر نمايشي پس انداخته و کتاب نمايشِ نوعي حالاحالا‌ها مي‌تواند ذره‌بين‌اش را ـ اگر دارد ـ روي آنها ميزان، و برونسازه و درونمايه‌شان را کالبد شکافي و جُرم‌شناسي کند.

از سوي ديگر البته، گوش نامحرم نشنود، وقتي شخص معتبري مانند خودمان!! مي‌نويسد "حالاحالاها" محل داريم براي ميزان‌کردن ذره‌بين‌ها، و کالبد شکافي و جُرم‌شناسي دراماتيک، اين سخن، گونه‌يي اعتراف ضمني‌ست به اين واقعيت که هنر درامنويسي وطني هنوز مسيرهاي هموار و عرصه‌هاي شيارکشي و جدول‌بندي شده ندارد. پس، يک نشريه‌ي نمايشي مي‌تواند انديشه‌ي آبرساني به صحنه‌هاي وطني از ساير سرچشمه‌ها را نيز مطرح کند.

به عبارت ديگر و باز هم روشن‌تر، به جاي موضوع «جاي هدايت در تيارت وطني» يا چيزي در اين حدود که اشاره‌ي مستند و صريحي نيست، و ساير همقطاران هدايت در سرحلقه‌ي داستان‌نويسي نوين ايران، يعني جمالزاده و علوي و چوبک و حتي آل احمد هم همانقدر مي‌توانند ادعاي «جا» داشته باشند و از سوي ديگر چون بسياري آثار در خزانه‌ي ادب بومي مانندي شاهنامه و منظومه‌هاي نظامي و «ويس‌‌و‌رامين» و «سمک عيار» و «داراب‌نامه» و حتي «اميرارسلان» و «رستم‌التواريخ» هم در تيارت وطني مي‌توانند جاهاي فراخ و بلند طلب کنند، پس، موضوع جستار کتاب نمايش، مي‌تواند و بايد قابليت‌هاي نمايش در آثار گوناگون گنجينه‌ي ادب بومي باشد، که موضوعي‌ست اساسي و در خور جستارگري. و مي‌ماند براي جويندگان جوان امروز و فردا. دست اسطوره‌ي هنر نمايش هم به همراهشان.

اما حالا که اندر جا و مکان هدايت در تيارت وطني دم نزده‌ام، پس بگويم که وامدار شدن به هدايت، هرچند با مرده‌خورها و محلل آغاز و تقريبا به همان ختم شده است، سببي نداشت جز آن که آدم‌هاي داستان هدايت به «زبان گفتار» و «زبان عاميانه» سخن مي‌گفتند. که مي‌شد عينا آن را در روي صحنه بازگو کرد. ولي همين زبان، تيارت وطني را مبتلاي عارضه‌هايي کرد:

يک) اين عارضه که شکسته‌نويسي يا شکسته‌گويي معمول در زبان گفتاري را در صحنه‌ي نمايش به افراط‌هاي نامعقول و گاه مضحک کشاند.

واژگان فارسي در مواردي، ساخت و طبيعتي دارند که شکسته‌گويي يا شکسته‌نويسي را برنمي‌تابند. و دو صورت گفتاري و نوشتاري آنها همان است که هست. مثلا واژه‌ي «عرفان» مي‌ايستد در برابر دهاني که بخواهد آن را به صورت «عرفون» بگويد. در حالي که واژه‌هاي «ايران» و «تنبان» به رواني و بي‌هيچ مقاومت راه به «ايرون» و «تنبون» گفته‌شدن مي‌دهند.

«عرفون» گفته‌شدنِ واژه‌ِي «عرفان» در روي صحنه اعمالِ زورِ مثلا روشنفکرانه است. اين اعمال زور نه تنها «زبان همگاني» براي صحنه نمي‌آفريند بلکه مشکل توده‌ي فارسي‌زبان را، دوتا مي‌کند. يعني نه معناي آن را پس از شنيدن مي‌فهمد، و نه در کتاب لغت «عرفون» را پيدا مي‌کند.

دو) اين عارضه که «زبان عاميانه» که در داستان هدايت در دهان صاحب اصلي خودش، يعني «تيپ»‌هايي از توده‌ي مردم عامي جاي داشت، در اثر درامنويس وطني، بر اثر ندانمکاري يا سهل‌انگاري، در موارد بسيار، «زبان گفتار» را پس زد و سراسر به جاي آن نشست.

چاره‌جويي براي خلاصي از اين عارضه‌ها هم بازمي‌ماند براي آيندگان. اگر هم ترجيح مي‌دهند به جاي چاره‌جويي و رهيابي فقط پخت کنند، خود دانند.

****

| (نظر دهيد)

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو