رختخواب و صحنه

جورج تابوري

برگردان: محمدعلي بهبودي

بخش دوم

بهقول لاورنس اُليويه(1) تئاتر كاركردن چون عشق‌بازي كردن است. از جهاتي عكس اين قضيه هم صادق است، يعني عشق‌بازي كردن هم تئاتر بازي كردن است. حال سئوال اين است كه اين دو يعني تئاتر و رختخواب چه چيزهايي از يكديگر مي‌توانند بياموزند.

انسان حتا ميتواند در مورد اين دو هنر عشق و تئاتر، به كمك آثار چاپ شده‌ي بسياري كه موجود است، تحقيق و تفحص كند، ولي زماني ميتواند لذت و رنج آن‌را بچشد كه بطور عملي بدان بپردازد. ولي از آنجايي كه تئاتري‌ها به مرض منطق‌گرايي دچار هستند و عشاق اغلب چندان علاقه‌اي به حرف زدن ندارند ـ البته شايد به استثناي اوقاتي كه نزد دكتر روانشناس ميروند ـ به نظر ما شايد ثمره بيشتري داشته باشد اگر ما تاثير اين دو عنصر را بر يكديگر در گفتگويي با «مادام اوكاديا معشوق»(2) ـ ناشر از نام واقعي اين شخص آگاه است ـ روسپي معروف وين كه يك حرفه‌اي واقعي است بررسي كنيم. بنا به گفته منابع موثق، اطلاعات تئوريك و عملي ايشان در مورد عشق‌بازي آنقدر زياد است، كه ديدرو(3) و استانيسلاوسكي(4) داشتن اين انبوه آگاهي در مورد تئاتر را به خواب هم نخواهند ديد.

 

«مادام معشوق» پيري نمي‌شناسد و با توجه به نياز، قدرت و توانايي جذب غيرقابل تصوري دارد. مادام معشوق در يك آپارتمان لوكس كه اطاق‌هاي مختلف آن با سبك و سليقه‌هاي مختلف و مطابق با درخواست‌هاي متفاوت تزئين يافته است، زندگي مي‌كند. در اطاق خواب پوست پلنگي كه روي زمين پهن شده و سقف آن با آئينه‌هاي ونيزي تزئين گشته و تشك آن آبي است. اطاق پذيرايي تلفيقي است از راحت طلبي سبك «بيدرماير»(5) و «دكور شيك مدرن»(6) يك وان حمام كه شكل قلب دارد در داخل زمين كار گذاشته شده است كه يك گروه جاز را به راحتي در خود جاي مي‌دهد. آشپزخانه بوي مادرانه‌يي مي‌دهد، به طوري كه حتي بزرگترين سياستمداران در آنجا احساس راحتي مي‌كنند. مادامِ معشوق ما را عصر روز يكشنبه براي صرف چاي دعوت كرد.

عزيزم من هميشه آرزو داشتم كه كسي از من در باره حرفه‌ام پرس و جو كند تا بتوانم راجع به اين لاطائلات علمي يا پُرنوگرافي كه رسانه‌هاي عمومي از آن لبريز است، نقطه نظرهاي صحيحي را مطرح كنم. من هم حداقل به اندازه پاولا وسلي(7) حرفه خودم را جدي مي‌گيرم. من آدمي از خود گذشته هستم كه كوركورانه عشق نمي‌ورزد و نسبت به مشكلاتي كه جامعه غرب در زمينه بازدهي توليد ديوانه‌وار و فرهنگ با خود مي‌آورد - و اغلب عشاق دچار آنند- آگاهي كامل دارم.

برخلاف تز پرفسور ج ـ گرنبرگ (8) در كتاب معروف ـ دختر تن‌فروش(9) نه مازوخيست هستم، كه احساس گناه مي‌كند و خود را كلفت مآبانه زير چكمه دلال خود مي‌افكند، و نه همجنس‌بازي كه بيضه مي‌كشد. جدا از آنكه زندگي من حتا از ديدگاه ماركسيستي هم توجيه‌پذير است،‌ـ چون بايد حداقل شش مشتري را در روز راه بيندازم و با اين كار مثلا حتا بيشتر از يك روحاني مسيحي درآمد خواهم داشت. بايد اقرار كنم كه من از اين كه عشق‌بازي مي‌كنم لذت مي‌برم، هر چند كه مي‌دانم يك عشق‌بازي خوب به همان ندرت اتفاق مي‌افتد كه يك اجراي خوب از هاملت. چون بيشتر مشتري‌ها و همكاران من فاقد چيزي هستند كه لي اشتراسبرگ (10) آن را «تكنيكهاي زيربنايي دروني» مي‌نامد.

حتما از خود مي‌پرسيد كه چرا من اينهمه اطلاعات تئاتري دارم. من مدت طولاني در دانشگاه گيسن(11) به تحصيل رشته تئاتر پرداختم تا اينكه بالاخره جانم از لاس زدن و دستمالي شدن پستان‌هايم توسط استادان شهرستاني و مديران تئاتر به لب آمد و تصميم گرفتم كه از اين شكار و جنگ بر سر ميز، يك شغل درست و حسابي تدارك ببينم. البته هنوز كه هنوز است از علاقه‌مندان تئاتر هستم و هفته‌اي دوبار به ديدن و تماشاي هنرپيشه مورد علاقه‌ام مي‌پردازم. خيلي روشن است كه تكنيك بازيگري خوب براي هنرمند رختخوابي نيز مزيت فراوان دارد. من بطور مرتب در كارگاه‌هاي آموزشي هنرپيشگي شركت مي‌كنم تا توانايي‌هايم را در زمينه‌‌ي رهاسازي و تمركز ارتقا داده و تكنيك خود را در زمينه حلول در نقش‌هاي ديگر تكامل بخشم. با اين وسايل كمكي انسان مي‌تواند به جاي يك جفت واقعي، جفت مورد علاقه‌اش را بطور ذهني خلق كند و اين خلاقيت به ژوليت اجازه مي‌دهد كه يك صحنه عشقي را با رومئو بازي كند، هر چند كه دهانش بو مي‌دهد و حتي به اين مسئله پي نبرده است كه بدن انسان مقدس است‌، هم بر روي صحنه و هم توي رختخواب. انسان‌ها بايد با احترام متقابل به يكديگر نزديك شوند و حلول در هاله شخصي و خصوصي ـ من در اينجا از بدن صحبت نمي‌كنم ـ بايد چنان با ظرافت و دقت خاصي انجام گيرد كه گويا «هوروويتز» (12) مشغول اجراي يكي از «اتودهاي شوپن» (13) مي‌باشد.

همانطوري كه مي‌بينيد اين دو هنر همچون بچه‌هاي دوقلو به يكديگر شبيه هستند. بهترين تئاتر همچون بهترين عشق بازي دقيقا تدوين شده است. پس از يك مقدمه، قطعه هيجان مي‌يابد، به اوج مي‌رسد و سپس به پايان خود نزديك مي‌شود. در هر دوي اين رشته‌ها بايد سعي جدي‌بر آن داشت كه تضاد بين بودن و بازي كردن، بودن و تظاهر از ميان برداشته شود. من مطمئن هستم كه دليل اين موفقيت نسبي من پرهيز از تظاهر و تن ندادن به جنبه ظاهري قضيه است. به زباني ديگر من هيچگاه دروغ نمي‌گويم و هيچگاه تظاهر به ارضاء شدن نمي‌كنم و از خود صداي آه و اوه در نمي‌آورم. براي من نوازش‌هاي ملايمت آميز پسنديده تر از هر گونه حركات سخت ورزشي و نرمشي ميباشد. وقتي كه من با كسي به رختخواب مي‌روم احساس شركت در مسابقه المپيك را ندارم و به هيچ وجه در پي دريافت مدال طلا يا جايزه «آهوي طلايي»(14) نمي‌باشم، بلكه من همان چيزي هستم كه «همينگوي»‌(15) آن را «يك گاو باز با تجربه مي‌نامد». من در خود رازي دارم و اين راز خود را در اختيار اين مرد بينوا مي‌گذارم: من عشق ورزي را دوست دارم نه آن كس را.

پي‌نويس‌ها:

1ـ لاورنس اُليويه (Laurence Olivier ) 1907ـ 1989 هنرپيشه و كارگردان معروف فرانسوي.

Madame Leokadia Muschgk

3ـ ديدرو ( Diderot ) 1713ـ 1784 نويسنده و فيلسوف فرانسوي.

4ـ استانيسلاوسكي ( Stanislawski) 1863ـ 1938 هنرپيشه و كارگردان روس.

5 ـ بيدرماير ( Biedermeier ) سبك ادبي اروپايي كه سالهاي 1815 تا 1848 را در برميگيرد.

6 ـ ارت دكو (Art Deco - Chie) سبك معماري تزئين داخلي كه در سالهاي دهه 20 و 30 در زمينه مبل، پارچه و غيره رواج داشته است.

7 ـ پاولا وسلي ( Paula Wessely ) هنرپيشه آلماني ـ اطريشي متولد 1907.

8 ـ Professor G. Greenberg

9 ـ Das Callgirl

10 ـ لي استراسبرگ ( Lee Strasberg ) 1901 ـ 1982 هنرپيشه امريكايي ـ

اطريشي.

11 ـ گيسن ( Gießen ) شهري در آلمان.

12 ـ هوروويتز ( Horowitz ) 1904 ـ 1989 پيانيست امريكايي ـ اوكرائيني.

13 ـ شوپن ( Chopin ) 1810 ـ 1849 آهنگساز و پيانيست لهستاني.

14 ـ بمبي ( Bambi ) يا آهوي طلايي سمبل فستيوال تلويزيون آلمان.

15 ـ ارنست همينگوي ( Hamingway Ernest) 1899 ـ 1961 نويسنده امريكايي.

| (نظر دهيد)

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو