دردهای یک ملت



دردهای یک ملت

نگاهی به نمایشنامه در یک خانواده ایرانی، نوشته محسن یلفانی

برگرفته  از سایت ایران تاتر


محسن يلفاني، نمايشنامه‌نويس ايراني است که از سال 1360 مقيم فرانسه شده است. اين نويسنده پيش از انقلاب دو بار توسط ساواک دستگير و در زندان براي بار اول سه ماه و براي بار دوم چهار سال حبس کشيده است. او پيش از انقلاب براي نوشتن نمايشنامه"آموزگاران" ‌دستگير و روانه زندان شد.
متاسفانه آن طور که بايد و شايد به متن‌هاي اين نمايشنامه‌نويس برجسته واقع‌گرا و متعهد اجتماعي‌ پرداخته نشده و‌ نسل جوان کاملاً با چنين نويسنده‌اي بيگانه است و نسل قديم در همان حد اطلاعات پيش از انقلاب درباره‌اش مي‌داند.
يلفاني متولد 1320 در شهر همدان است و از سال 1335 درست سه سال پس از کودتاي مرداد 1332 نوشتن را آغاز مي‌کند. "آموزگاران" اولين نمايشنامه مهم اوست که باعث اسم و رسم‌دار شدن اين نمايشنامه‌نويس مي‌شود. علاوه بر آن نمايشنامه‌هاي"در ساحل"، "دونده تنها" و"مرد متوسط" جزء بهترين آثار پيش از انقلاب اوست. يلفاني در اين 28 سال در فرانسه دست از نوشتن برنداشته و همچنان به زبان فارسي مي‌نويسد. خوشبختانه کارگردان و مترجمي مانند تينوش نظم‌جو برخي از آثارش را به فرانسه ترجمه و در آن جا اجرا کرده است. همچنين باني معرفي و حضور دوباره‌اش در سرزمين مادري‌اش شده است. چنانچه به همت او نشر ني نمايشنامه"در يک خانواده ايراني" نوشته محسن يلفاني را نيز منتشر کرده است. علاوه بر اين متن، نمايشنامه‌هاي قوي‌تري چون"شب"، "ملاقات"، "بن بست"، "در آخرين تحليل"، "انتظار سحر" و"يک ميهمان چند روزه" از ديگر آثار مطرح اوست که در دوران غربت نشيني نوشته شده‌اند.


 

 

 

 

 

 

يک آغاز تکان دهنده
آن چه در آغاز نمايشنامه"در يک خانواده ايراني" آمده است، کاملاً واقع‌گرايانه مي‌نمايد و هيچ نشانه‌اي از فرم يا فضايي غير رئاليستيک وجود ندارد.
هال بزرگ طبقه اول يک خانه دو طبقه، با درهايي که به آشپزخانه، دستشويي، يک اتاق و حياط باز مي‌شود و پلکاني که به طبقه دوم مي‌رود.
بعدازظهر يک روز اواخر تابستان.
صداي مادر: مراد... باز چه بلايي سر اين اجاق گاز آورده‌اي؟ هر کاريش مي‌کنم روشن نمي‌شه. چه کارش کرده‌اي؟ کجايي پس؟ ... من بهت گفته بودم فقط سيلندرش رو عوض کني... مراد، چرا جواب نمي‌دي؟ ... شما آخرش من رو با اين لکنته آتيش مي‌زنين و خيالتون راحت مي‌شه...(1)
تا اين جا درمي‌يابيم که فضاي نمايش‌ خانوادگي است و قرار است که روابط‌ و اتفاقات بين اعضاي يک خانواده ايراني مورد کنکاش و بررسي دراماتيک و محتوايي قرار گيرد و هيچ حرکت تکان دهنده‌اي هم در آن ملاحظه نمي‌شود، جز‌ غرولندهاي يک مادر که براي همه امري بديهي و طبيعي است. مرموزيت فضا با معرفي شخصيت ماني آغاز مي‌شود:
صداي ماني: مامان... چاي!
مادر که دو ظرف پلاستيکي را برداشته تا به آشپزخانه برود، دو مرتبه آن‌ها را روي ميز مي‌گذارد، به طرف اتاق ماني مي‌رود و در را باز مي‌کند. (2)
صداي ماني: در رو ببند.
مادر داخل مي‌شود. صداي خفه گفت‌وگو شنيده مي‌شود.
تا اين جا هم هيچ اتفاق تکان دهنده‌اي ملاحظه نمي‌شود، فقط ايهام حاکم بر فضا دنبال کردن ماجراها و شخصيت‌ها را با تعليق روبه‌رو مي‌سازد. اين تکان دهندگي از يک جا آغاز مي‌شود، به عبارتي در يک نقطه عطف آشکار مي‌شود و در نقطه بعدي که يک اوجگاه به شمار مي‌آيد، بازگشايي مي‌شود. عامل اين جريان ورود شخصيتي به نام مژده است. مراد و ماني پسرهاي اين خانه هستند و مژده تنها دختر‌ خانواده است.
مادر در سکوت خانه تنها مي‌ماند. در حياط باز مي‌شود و مژده با پيراهن سفيد به درون هال مي‌آيد. يک شاخه گل به دست دارد. چند لحظه پشت به نور تندي که از حياط به هال سرريز مي‌شود، مي‌ماند. بعد انگار که در يک رويا، آرام و سبکبال، پيش مي‌آيد. به پله‌ها مي‌رسد و يکي دو پله بالا مي‌رود و تازه آن جا متوجه حضور مادر مي‌شود.
مژده: (روي پله‌ها مي‌ايستد و او را نگاه مي‌کند.) مامان...
(
از پله‌ها پايين مي‌آيد و به طرف او مي‌رود.) مامان... چرا اين جا وايسادي؟
مادر: داشتم به تو فکر مي‌کردم.
مژده: براي چي اين قدر ناراحتي؟
مادر: من ناراحت نيستم، دختر قشنگم.
مژده: چرا، چرا. از من که نمي‌توني پنهان کني. (3)
اين رويارويي عاطفي منطق ورود و خروج مژده را در صحنه معين مي‌کند. ما چند صفحه قبل‌تر از اين مي‌خوانيم:
مراد: پيرهن سياهم رو پيدا نمي‌کنم. توي کشوي لباسهام نيست. (4)
در ادامه اين گفت‌وگوي مراد و مادر درمي‌يابيم که آن‌ها به دنبال برگزاري مراسم سالگرد يکي از عزيزان خود هستند.
مادر: بهش بگو بره ماشين رو آماده کنه. مي‌خواد باز هم مثل پارسال وسط راه لنگ‌مون بذاره؟ شايد امروز دو نفر بخوان با ما بيان. (5)
در ادامه گفت‌وگوي مادر و مژده صحبت از شبي مي‌شود که کاملاً مبهم مي‌نمايد. در اين شب بلايي سر دختر آمده که مادر دوست ندارد مژده از آن شب چيزي براي پدرش بگويد چون از آن شب پدر پوک و تو خالي شده ‌و ديگر پا به سن ‌پيري گذاشته است.
مژده بعد از مادر سر وقت پدر مي‌رود و در اين لحظات ما به يک لحظه تکان دهنده پا مي‌گذاريم:
مژده: شما همين قدر که باباي من هستين براي من کافيه.
پدر: يعني براي تو مهم نيست که بابات يه آدم معمولي و پيش پا افتاده باشه؟
مژده: بابا، چرا اين حرف رو مي‌زنين؟
پدر: من دلم مي‌خواست باعث سربلندي و افتخار تو باشم.
مژده: من شما رو همين جور که هستين دوست دارم.
پدر: دلم مي‌خواست کاري مي‌کردم که همه مي‌فهميدن با رفتن تو چي رو از دست دادن. دلم مي‌خواست همه رفتن تو رو همون جور حس‌ مي‌کردن که من کردم ولي... (6)
در اين لحظه رفتن و نبودن مژده برايمان علني مي‌شود، اما اين دختر از دنيا رفته، حضور پررنگ و عاطفي‌اي در اين خانه و در مراودات با افراد اين خانه دارد. او يک آدم تاثيرگذار بوده که هنوز در فکر و خيال اين افراد در رفت و آمد است. در دل واقعيت، يک روياي پويا و زنده ريشه دوانده و تمام زندگي اينان را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. گويي بدون اين يادآوري‌ها، زندگي متوقف خواهد شد. با آن که پدر و مادر در غم از دست دادن اين دختر که در جريان تحرکات سياسي اول انقلاب جان خود را از دست داده است، زودتر از موعد معمول پير شده‌اند. در اين رو در رو شدن فضاي فيزيک و متافيزيک يا رئال و سورئال، نوعي درهم تنيدگي قابل لمس مشاهده مي‌شود که قصه روزگار ماست. پدر و مادرهايي که عزيزان خود را به خاطر جنگ تحميلي، مبارزات سياسي و مهاجرت به خارج از کشور به گونه‌اي از دست داده‌اند و هر يک در دوري يا نبودن آنان دچار عذاب‌ها و پريشان حالي‌هاي روحي و رواني شده‌اند. اين افسردگي را از زبان شادفر، پدر يک مفقودالاثر مي‌شنويم:
ارمغان: آقاي شادفر، آروم باشين. اين حرف‌ها ديگه دردي رو دوا نمي‌کنه...
شادفر: آقاي مهندس، بنده قصدم جسارت به حضور ايشون نيست. ولي آقا، پسرک من حالا يه قبر هم نداره که ما هم بتونيم گاهي بريم سر خاکش و...(7)
در اين ساختار به ظاهر واقع‌گرا، يک روح حضور زنده و موثري در بيان حقايق پيرامون ‌زندگي‌ يک خانواده ايراني دارد. مژده که در جواني متاثر از عمو حميد، نويسنده و روشنفکر است و تا پاي جان مسير خود را ادامه مي‌دهد، حالا با اظهار ندامت و اشتباه ‌او روبه‌رو مي‌شود.
حميد: همش تقصير من بود. من بودم که اين راه رو جلوي پاي تو گذاشتم. بدونِ اين که خودم واقعاً چيزي سرم بشه و بعدها وقتي معلوم شد که اين يه بيراهه بيشتر نيست، جلوت رو نگرفتم و آخر سر، با اين که مي‌ديدم خطر نزديک شده، هيچ کاري براي نجاتت نکردم.
مژده: شما فکر مي‌کنين که مي‌تونستين من رو نجات بدين؟
حميد: مژده، تو خودت چرا کاري نکردي؟ يعني تو واقعاً باور کرده بودي؟
مژده: ديگه فکرش رو نکنين. حالا ديگه گذشته. (8)
اعضاي اين خانواده که روز سالگرد کشته شدن مژده گردهم آمده‌اند، مژده به خانواده‌اش دلداري مي‌دهد تا زندگي‌شان برقرار باشد، اما هر يک به نوعي مشکلات و دردسرهايي دارند که با پادرمياني‌هاي يک روح هم جبران پذير نيست. خانواده‌ دايي(شادفر) و خانواده مهندس ارمغان(يکي از فاميل‌ها) به جمع خانواده مژده مي‌پيوندند. بعد نوبت به عمو حميد و همسرش مي‌رسد. در زمان جمع شدن آن‌ها روابطي شکل مي‌گيرد که هر يک بيانگر بخشي از دردها و آلام اين افراد است که نمونه‌هايي از جامعه به شمار مي‌آيند، البته نويسنده سعي ندارد که تيپ سازي کند، بلکه هر يک از آن‌ها شخصيت مستقل و غيرقابل پيش‌بيني دارند که در زمان مراودات و کشمکش‌ها، درونيات و هويت راستين خود را عيان مي‌کنند. هر يک زبان و نگرش خاص خود را نسبت به دنيا دارد و همه به نوعي با دردهاي مشترک گره خورده‌اند و سرنوشتي به هم پيوند خورده دارند.
خروج حميد از حياط خانه و سکوتي که در آن جا حاکم مي‌شود، پايان بخش نمايشنامه است. يعني يک گردهمايي به همه جريان‌ها سمت و سو مي‌دهد تا با بخشي از دردهاي يک ملت آشنا شويم. به عبارت ديگر يک موقعيت تمثيلي و استعاريک شکل مي‌گيرد و حضور يک روح هم دلالت بر باورهاي ذهني اين افراد مي‌کند که نمي‌توانند به راحتي از چنگ کرده‌هاي خود رها شوند. چنانچه که عملکرد مژده در بخشايش ديگران تاثيرگذار است و اوست که با حضورش تفسيري بر زندگي دارد تا با ارائه آگاهي زندگي بهتري را جايگزين موقعيت فعلي کند.
آن چه در نمايشنامه"در يک خانواده ايراني" باعث دوام و بقاي موقعيت مي‌شود، چند لايگي آن است. يک لايه مربوط به تاريخ مي‌شود که همواره فراموش و تکرار مي‌شود. دوم لايه اجتماعي آن است که شرايط حاضر افراد را نمايان مي‌کند. چنانچه خرابي‌هاي خانه پدري مژده و لکنته بودن اتومبيلش نمايه‌اي از اين موقعيت اجتماعي است. پرداختن به موارد سياسي و اشتباهات و خطاهاي موجود در آن نيز يک لايه ديگر نمايشنامه است. امروز عمو حميد از کرده خود پشيمان است و اين بخشي از عملکرد ناصحيح سياسي است که نتيجه‌اش کشته شدن و آوارگي خيلي‌هاست. بُعد فلسفي متن نيز قابل تعمق است، حضور روح مژده با ابعاد فيزيکي بيشتر ما را نسبت به موقعيت و روابط آدم‌ها حساس مي‌کند. اين رويارويي جنبه جادويي و جذابي به متن مي‌دهد که خود بستر دراماتيکي را براي دقت بيشتر به آن‌ ابعاد مي‌‌دهد.
پانوشت:
1
تا 8 : نمايشنامه"يک خانواده ايراني"، نوشته محسن يلفاني، چاپ اول، 1387 ، نشر ني.

| (نظر دهيد)

در مورد اين مطلب نظر دهيد

آرشيو